کوله بار سوالهایم را آوردهام
باور دارم که
إنَکَ قَریبُُ مُجیب
و تو پاسخ گویِ نزدیکی...
و زمین سالها
منتظر پاسخی از جانب توست
که نامش مهدیست و عادتش پدری...
▪️اللهم عجل لوليک الفرج
▫️بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
💚@yazeynb💚
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚🌹شهدا رزمنده ایم🌹💚
🎥 #ڪلیپ
مراسم تشييع پیکر مطهر شهيد طلبه مدافع حرم #سيدعلی_زنجانی دیروزدر حرم حضرت زینب کبری سلام الله علیها، كه در حملات پريشب، پهپادی ارتش تركيه در ادلب سوريه در مقر حزب الله لبنان به فيض شهادت نائل آمد.😔😭
#شهید_سیدعلی_زنجانی🌹
🇮🇷 التماس دعای فرج و شهادت 🇮🇷
💚@yazeynb💚
🏳 ما رفتیم ... ..
این شما
و این انقلابی که
جان ما
خون بهایش شد . ... ..
📎 مسیرشان به سمت آسمان است . . .
💚@yazeynb💚
4_318504763102593395.mp3
زمان:
حجم:
2.22M
زیارت وارث
برا امروز قرائت می کنیم ممنونیم
از همکاریتون اجرتون با خدا
حاجت روا بشین ان شاءالله
و الهی آمین
💚@yazeynb💚
خــدایـا دستم به آسمانت نمیرسد اما تو که دستت به زمین میرسد عزت دوستانم را تا عرش کبریایی خود بلند کن
و عـطا کـن به آنان هر آنچه برایشان خیر است
و دلشان را لبریز کن از نورانیت محبت خودت
الـهـی آمـیـن
💚@yazeynb💚
دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه كه هيچوقت پشتت رو خالى نميكنه
و تنها دوستيه كه هميشه محبتش يك طرفه است
با خدا بسازیم
💚@yazeynb💚
#حکایت
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ میگذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽآمد، ﺷﯿﺮ را میخورد ﻭ سکهاﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ میانداخت.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ.....
💚@yazeynb💚
ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش میکنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ شود
💚@yazeynb💚
51.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسربه مادرگفت:
تونمازمیخونی،روزہ میگیری
خدابهت هیچی نمیدہ
ولی مڹ نه نمازمیخونم،نه روزہ میگیرم
هرچی خواستم خُدابهم دادہ
پسرقافل ازان نمیدانست مادرفقط ازخدامیخواست
هرچه پسرش میخواهدبه اوبدهد.
💚@yazeynb💚
✨﷽✨
#تلنگر
✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل
💚@yazeynb💚
ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم:
من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى،
ج ۱۳ اثر استاد حسین انصاریان
💚@yazeynb💚