eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
29 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💐💕💐💕💐💕💐💕💐💕 ز یک مشرق نمایان شد دو خورشیـ❤️ـد جهان آرا که رخت نـ✨ـور پوشـــاندند بر تــــن آسمانهارا دو عیسی دم دو موسی ید دو حُسنِ خالق سرمد یکی صـ❤️ـادق یکی احمـ❤️ـد یکی عالی یکی اعلا میلاد دو اختـ✨ـر تابناک آسمان نبوت و امامت مبارک باد 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃 💐💕💐💕💐💕💐💕💐💕
💕💕🌹عاشقانه ترین لحظه زمانیست که منتظر باشی یه ندایی از دوست برسد وچه ندایی بهتر از که خدا مارا به خود میخواند همه را به نام میخواند بشتابید به سوی خیر بشتابید بامن حرف بزنید بشتابید من منتظرتون هستم بشتابید....🌹💕💕
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل چهارم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمدلباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت. گفت: خوبی؟! خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش. گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بدومش نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز مراسم ویژه قبل از عروسی یک پس از دیگری شروع شد مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهاز بران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود. دو دست رختخواب ، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدر شوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم اما زیر چادر و تور قرمرزی که روی صورتم انداخته بودند می توانستم بیرون را ببینم. بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: الان کف ماشین پایین می اید. خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظات آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خذیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم. نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه هم گریه می کرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند، در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می فرستادند یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت تنصیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند. صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظرم بودم نبات یا انار روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت صمد را صدا می زد و می گفت: غذا پشت در است. ما کشیک می دادیم وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست سینی را بر می داشتیم و غذا می خوردیم. رسم بود شب دوم خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🥀🍃✿🍃🥀 🍃✿🍃🥀 ✿🍃🥀 🍃🥀 🥀 ❤️امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند : ✔️ميان ايمان و كـــفر فاصله ای جـــز كم عقلی نيست ... ♦️عرض شد : چگونه اي پسر پيغمبر ؟ فرمود : بنده خــــدا در حاجت خود متوجه مخــلوق می ‌شود ، در صورتی كـه اگر با خلوص نيت متوجه خـــــدا شود آنچه خواهد در نزديكتر از آن وقت به او رسد. 📚اصول كافی ج ۱، ص ۳۲ 🥀 🍃🥀 ✿🍃🥀 🍃✿🍃🥀 🥀🍃✿🍃🥀 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
پیشنهادمیکنم بعده خبر ناگوار گرونیه بنزین این طنز رو حتما بخونین... 😄😂 خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ😃 نخونیش از دستت رفته!! 😄😉 👤بین ما یکی بود که چهره‌ی سیاهی داشت؛ اسمش عزیز بود. توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب.. بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش.. 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! 😅 گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! 🤭 یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😶 پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! 😳 رفتیم کنار تختش.. عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! 👤با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ ☹️🙄 یهو همه زدیم زیر خنده 😅😁 گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد! 👤عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: 👤 وقتی ترکش به پام خورد، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می‌کشمت. 😱 چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حالا من هر چه نعره می‌زدم و کمک می‌خواستم ، کسی نمی‌اومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... 😕😭 بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😁 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 👤عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می‌فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.😅😅😅 دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می‌کشمت!!! 😱 👤عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂 📚منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک" 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹 است ودعا به استجابت نزدیک برای فرج مولایمان وگشایش در کار مومنین دعا کنیم برای آرامش دلهای بی قرارمون دعا کنیم برای عاقبت بخیری همه عزیزانمون دعاکنیم شاید شما نزدیکتر از حقیر به خدا ایستاده این برای دل بی قرار ما هم دعایی بکنید 🌹🍃 🍃🌹 🌹🍃
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ مراسم عروسی بود پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که جوانی پیشش آمد و‌ گفت: سلام استاد منو می‌شناسید؟ پیرمرد جواب داد خیر جوان گفت چطور؟ خه مگه میشه منو فراموش کرده باشید! یادتون هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و فرمودید که باید جیب همه دانش آموزها رو بگردید همه باید رو به دیوار بایستیم؟ من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت رو از جیبم بیرون میارید و جلو معلمین و دانش آموزها آبروم رو می‌برید! ولی شما ساعت رو پیدا کردید و تفتیش جیب دانش آموزها رو تا آخر ادامه دادید و تا پایان سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت رو به من نگفت و خبردار نشد و شما آبروی منو نبردید! پیرمرد گفت باز هم شما رو نشناختم ولی واقعه را دقیق یادم هست آخه موقع تفتیش جیب دانش آموزها چشمامو بسته بودم.... ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۲۴_آبان ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۳۲ ه.ش) شهید عادل ابراهیمی نیازی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۱ ه.ش) شهید کاظم ابراهیم پور گرجی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۴۳ ه.ش) شهید محمدمصلح لیف شاگرد🌷 (استان گیلان، شهرستان شفت) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید محمد شفائی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۸ ه.ش) شهید عبدالله عیسی‌پور🌷 (استان گیلان، شهرستان رودسر، روستای کاکرود) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید ابوالحسن یاری🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمدامین اسدی 🌷 (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمدطاهر نقیبی🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید اکبر عاصمی🌷 (استان اصفهان، شهرستان فلاورجان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید ابوالحسن افشار 🌷 (استان مازندران، شهرستان سوادکوه شمالی) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علی حسین بختیاری🌷 (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید علی هنرور حسن آباد🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید عباس شاه آبادی فراهانی🌷 (استان مرکزی، شهر فرمهین) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید بهروز صبوری 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید احمد جعفری نیا🌷 (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید فرامرز گوران اوریمی🌷 (استان مازندران، شهرستان سوادکوه) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی احمد قیطاسی🌷 (استان همدان، شهرستان نهاوند) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید سلیمان خزاعی🌷 (۱۳۶۶ ه.ش) شهید مهدی سعیداوی🌷 (استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۷۹ ه.ش) شهید مدافع حرم صالح حسن‌زاده 🌷 (استان خوزستان، شهرستان خرمشهر) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم جلیل خادمی🌷 (استان فارس، شهرستان فسا، روستای امیر حاجیلو) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم بهزاد سیفی🌷 (استان فارس، شهرستان رستم ممسنی، روستای پرین) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم محمدرضا ابراهیمی🌷 (استان اصفهان، شهرستان فلاورجان، شهر ابریشم) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید صادق امیری‌زاده🌷 (استان کرمان، شهرستان جیرفت) (۱۳۹۵ ه.ش) شهید امین سربندی🌷 (استان مرکزی، شهرستان شازند) (۱۳۹۶ ه.ش) شهید مدافع حرم خیرالله صمدی🌷 (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۹۶ ه.ش) رویداد‌های مهم این روز در تقویم هجری قمری (۱۷ ربیع الاول) خجسته‏‌ی آخرین رسول الهی پیامبر اکرم حضرت محمد بن عبداللَّه (ص) (۵۲ سال قبل از هجرت برابر با سال عام‌‏الفیل)🌹 امام صادق (ع) ششمین امام شیعیان و رئیس مذهب جعفری (۸۳ ه.ق)🌹 رویداد‌های مهم این روز در تقویم میلادی (۱۵ نوامبر) شهید ادواردو آنیلی🌷 (مهدی آنیلی) (نیویورک) (۲۰۰۰ م) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
☢ خطرناک‌ترین سلاح آمریکایی‌ها چیست؟ 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى‌: 🔹️ وحدت، مراتبی دارد؛ پایین‌ترین مرتبه‌اش این است که مذاهب و اقوام علیه هم دست به تعرض نزنند؛ مرتبه‌ی بالاتر این است که در مقابل دشمن مشترک، دست به دست هم بدهند؛ از این بالاتر اینکه کشورهای اسلامی هم‌افزایی کنند؛ و مرحله‌ی بالاتر اینکه همه‌ی دنیای اسلام متحد شوند برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی. 🔹 «محو دولت اسرائیل» به معنای محو مردم یهودی نیست؛ ما با آنها هیچ کاری نداریم. این به معنای محو آن حکومت و رژیم تحمیلی است. محو رژیم صهیونیستی یعنی مردم فلسطینی که صاحبان اصلی آن سرزمینند، خودشان دولت خودشان را انتخاب کنند و اراذلی مانند را ازاله کنند، و این اتفاق خواهد افتاد؛ مثل کشور بالکان که بعد از ۶۰ سال مستقل شد و ملت به کشور خودشان برگشتند. 🔸 آمریکایی‌ها البته با جمهوری اسلامی بیشتر مخالفند، اما با سعودی‌ها هم مخالفند؛ اینکه صریحاً بگویند سعودی‌ها غیر از پول چیزی ندارند، این دشمنی نیست؟ یعنی پول دارند [پس آنها را] باید بچاپیم؛ دشمنی از این بالاتر؟ خب بفهمند دشمنی را و بفهمند وظیفه‌ی یک انسان باشرف درمقابل این دشمنی چیست؟ شرف و غیرت اسلامی و غیرت عربی در قبال چنین اهانتی چه اقتضا میکند؟ 🔹️ سلاح اصلی آمریکا در این منطقه، نفوذ در مناطق حساس تصمیم‌گیری، ایجاد تفرقه و تزلزل در عزم ملتها، دست‌کاری در محاسبات تصمیم‌گیرها و وانمود کردن اینکه تسلیم مقابل آمریکا حلال مشکلات است، [میباشد]. اینها از سلاحهای نظامی هم خطرناک‌تر است. 🔺️ علاج دشمنی آمریکا یک چیز است: ایستادگی؛ فَاستَقِم کَما اُمِرت. البته ایستادگی سختی‌هایی هم دارد، لکن سختی تسلیم شدن بیشتر است. هر سختی‌ای که در این راه تحمل کنید، یک عمل صالح است. ۹۸/۸/۲۴ 🏷 ۱۷ربیع 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🚩 تعطیلی مدارس در چند شهر خوزستان حاجی زاده، مدیرکل مدیریت بحران: 🔹به علت وارونگی و الودگی هوا تمامی مدارس در همه مقاطع در دو نوبت صبح و عصر در شهرستانهای شوش، اهواز، حمیدیه، کارون باوی، شادگان آبادان، خرمشهر و ماهشهر تعطیل است. .
شـب آرامشش را از خـ♡ـدا قرض‌گـــــرفتـه ڪه اینچنین آرام اسـت از جـــنس خـدا بـرای امـــشبتان خواســـتارم. آسمـان دلتـون نـور بـارون چـراغ خونتـون روشـن فـرداتـون قشنگ‌تـر از هر روز آسـوده بخوابیـد ڪه خـدا مـواظـب همـه چیـز هسـت 🌙شبتـون زیبـا آرامـش مهمـان لحظـه‌هـاتـون⭐️
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم