eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
29 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هفتم..(قسمت
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل هفتم..(قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 # آخرین_دیدار دستگاه قضایی و امنیتی رژیم شاه س از چند ماه موفق نش اتهام دستگیر شدگان را مشخص کند. آن ها سعی می کردند با هر نیرنگی که شده بود پرونده ها را سنگین کنند بعد از دادگاه اول شبی زنگ زدند به خانه ما و خانه حاج اسماعیل سرهنگ قانع که دادستان بود به مادرم گفت: شما بیایید اینجا صحبت دارم مادرم به همراه مادر حاج اسماعیل رضایی و دایی بنده و یکی دیگر از بستگان حاج اسماعیل چهار نفری رفتند خانه سرهنگ قانع خانه ایشان در اطراف پیچ شمیران بود. همه را داخل اتاق می برد و می گوید: این ها اعدام می شوند. ولی اگر شما بتوانید برای هر کدام صد هزار تومان پول تهیه کنید و بدهید من کاری می کنم که اعدام نشوند. مادرم گفت: ما چنین پولی نداریم روز بعد مادر حاج اسماعیل رضایی هر طوری که بود پول را جور کرد به سرهنگ قانع تحویل داد. در جلسه بعدی دادگاه اعلام کردندک ه صد هزار تومان را ضمیمه پرونده کردند به عنوان پرداخت رشوه به دادستان. من در همه جلسات دادگاه حضور داشتم مشخص بود که این دادگاه کاملا نمایشی است پدرم را چند بار خواستند که پشت جایگاه برود و صحبت کند او هم رفت و ضمن پاسخ به سئوالات اعلام کرد که این چیزهایی که ساخته اید تهمت است. فکر اینکه پدرم را اعدام کنند اصلا به ذهنم خطور نمی کرد اما شرایط بسیار سختی بود همه می گفتند شاه به او عفو می دهد. ما مرتب به دیدار پدر می رفتیم آخرین جلسه دادگاه برگزار شد ما در یکی از پنج شنبه های پاییز به همراه مادر و خانواده راهی عشرت آباد شدیم با هزار سختی به آنجا رسیدیم جلوی در که رسیدیم نگهبان گفت: نمی شود بروید داخل. گفتیم: برای زندانی غذا آوردیم خلاصه خیلی اصرار کردیم تایکی از نیروهای امنیتی آمد و ما به داخل رفتیم. من پدرم را دید در داخل محوطه پشت یک ماشین نظامی نشسته بود وقتتی وارد شدیم از ماشین پیاده شد و با دو مامور همراهش جلو آمد سلام کرد و گفت: شماکجایید می خواستند من را ببرند دو ساعت است معطل شماییم. مادرم گفت: توی ترافیک بودیم. همین طور که ایستاده بودم و با مادرم حرف می زد به چهره اش خیره شدم پدرم خیلی شکسته شود بود او دختر کوچکش را خیلی دوست داشت از وقتی به دنیا آمده بود پدر در زندان بود دخترش را در آغوش گرفت و بوسید. بعد نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت: پسرم باید از حالا به بعد مواظب مادر و خانواده ات باش. تو بزرگ این ها هستی. من این حرف ها را نمی فهمیدم من دوازده سال داشتم یکی باید از من مواظبت می کرد. پدرم چند شکلات از جیبش در آورد و به من داد بعد رو به مادرم کرد و گفت: دارند من رو می برند بعد مکثی کرد و آرام گفت: خداحافظ، دیدار به قیامت. همین جمله برام مادرم کافی بود یک بار قابلمه غذا از دستش رها شد و افتاد و غش کرد با هزار سختی مادر را به هوش آوردیم پدر را سوار خودروی نظامی کردند و از مقابل دیدگان اشکبار ما دور شد نمی دانید آن روز چطور به خانه برگشتیم. در به زندان هنگ یکم زرهی منتقل شد هنگ یکم درپادگان قصر واقع در چهار راه قصر بود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
کانال یا زینب ...yazinb3@ 1.mp3
3.47M
🔊🔉نواهنگ محشر و فوق‌العاده عالی و بسیار زیبای پناهم بده با صدای سید رضا نریمانی بی پناهم جوابم نکن رو سیاهم خرابم نکن کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 میگن آدم ها خیلی شبیه کتاب هایی که میخوانند میشوند! خوشا آن‌کس ڪه قران را فـرا گیرد.. 🌹 رفیق ...! نزار خاک بخوره روی میز و طاقچه ' اگه میخوای بنده واقعی باشی قرآن بخون و عمل کن.. بعد شبیه اونی میشی که خدا میخواد اَللَّهُمَّ نَوِّرْ قُلُو بَنَا بِالْقُرْآنِ وَ زَیِّنْ اَخْلا قَنَا بِالْقُرْآنِ وَ نَجِّنَا مِنَ لنَّارِ بِالْقُرْآنِ وَ اَدْخِلْنَا فِی الْجَنَّتِ بِالْقُرْآنِ . 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 #السلام_علیک_یا_فاطمه‌الزهرا_سلام_الله_علیها🏴 #اَلسَّلامُ_عَلَيْكَ_يا
... 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 وقتی شما از این و آن طعنه میخورید و لاجرم به گوشه اتاق پناه میبرید و با عکس‌های ما سخن میگویید و اشک میریزید.. به خدا قسم این جا کربلا میشود و برای هر یک از غم‌هایِ دلتان این جا تمام شهیدان زار میزنند.. 🌷🕊 شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 💐 🏴🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🏴 ...🏴
🌴 #یازینب...
#درد_دل... 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 وقتی شما از این و آن طعنه میخورید و لاجرم به گوشه اتاق پنا
🌷🕊 همیشه می‌گفتن: برای اینکه گره محبت‌ها برای همیشه محکم بشه باید در حق‌ همدیگه دعا کنیم... ...
🌴 #یازینب...
#یاعلی_مددی #درد_دل_شب_نوزده_ماه_مبارک_رمضان...🏴 #موضوع_امشب_الگوتعالی_دختران...🌹🏴 🏴🌹بسم الله ال
...😔 ...🏴 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🏴 چادر سیاه شب بدجوری خیابونا رو تاریک و مخوف کرده.. سفیدی ماه روی اون چادر سیاه هر چشمی رو به خودش جذب میکنه.. نور آبی و قرمز لایتر خودرو فضای تاریک خیابون رو روشن میکنه و با عبور چندتا خودرو نوبت بقیه میشه.. ساعتای آخر ماموریته شبکه از چهره زنی حرف میزند ماشین پژو ب سمت شهربانی شماره ۶۶۸۷۹۴۲۰ ایران ۱۱ بقیه کناری می‌ایستند و احمد ب سمت ماشین می‌رود تا مدارک را ببیند.. چند دقیقه‌ای میگذرد که ناگهان ماشین ب سرعت دنده عقب میگیرد.. از کنار بچه‌ها عبور میکند و سریع فرار میکند.. احمد که کنار شیشه ماشین ایستاده بود با یاحسین بلندی بر زمین افتاده بود.. ب سمتش میدوم ضربات چاقو تمام سینه و شکمش را دریده.. فریاد میزنم ماشین پژو رو تعقیب کنید بچه‌ها ب دنبال پژو راه می‌افتند و ده دقیقه بعد صدای آژیر آمبولانس محوطه را پُر میکند.. احمد را با احتیاط ب اتاقک آمبولانس منتقل میکنیم.. بالا سرش می‌نشینم و چشمانم را ب چشمانش میدوزم.. سرفه میکند و لخته‌های خون روی لباسش می‌ریزد زیر لب ذکر می‌گوید ب سختی نفس می‌کشد پرستارها خون‌های لبش را پاک می‌کنند من مُردم نیایید بالا سرم فیس فیس کنید بیایید فاتحه بخونید و برید احمد ساکت باش نگاهم را از نگاهش میدزدم نمی‌خواهم چیزی بگوید اشک‌هایم امان نمی‌دهند نگاه کن مثل بچه‌ها میخای بگم ببرنت بخش اطفال..؟! میخندم.. او هم میخندد.. صورتم را ب صورتش می‌چسبانم قطرات اشک و خون با هم ترکیب شده‌اند.. زیر لب زمزمه میکنم احمد تو اگه شهید بشی من با کی برم دوکوهه؟ با کی برم خادمی شهدا؟ جواب نمی‌دهد با فریاد پرستار را صدا میزنم احمد پاشو احمد جواب بده احمد پاشو بگو همه اینا خوابه پرستار مرا از احمد دور میکند ب دیوارهای سرد تکیه میدهم می‌افتم کف سالن و ب تلاش پرستارها نگاه میکنم صدای بی‌سیم بلند می‌شود مجید یک مجید دو اعلام وضعیت.. شاسی بی‌سیم را میگیرم وضعیت سفیده سفیده من اینجا احمد بهشت..‌😔 تمام.. .... 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb4 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#درد_دل...😔 #یازهرا...🏴 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🏴 چادر سیاه شب بدجوری خیابونا رو تاریک و مخوف ک
...😭 اما نامردا.. منم یه زمانی مثل شما زلال و جاری بودم پاک بودم کنارتون بودم رفیقتون بودم بابا اگه نبودم نوکرتون که بودم.. .. ...😭 ...😭
🌴 #یازینب...
#درد_دل...😔 #یازهرا...🏴 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🏴 چادر سیاه شب بدجوری خیابونا رو تاریک و مخوف ک
... سلام آقا سلام آقای خوبی... خیلی وقته دلتنگم خیلی وقته که از خودم دلگیرم... آقا.... دلم اونقدرتنگ شده که گاهی اوقات ، گاهی اوقات که نه! همیشه احساس خفگی میکنم یه بغض سنگین ونفس گیر... دنبال یه جاییم راحت گریه کنم وبشکنم این بغض خفه کننده رو اما آخه مولا مگه این بغض تمومی داره هرچقدرم میشکنیش وفکرمیکنی تموم شده میبینی نه!!! تازه بغضت داره بزرگتر میشه... مولا دلم گرفته تنگه میترسم بمیره و من... نتونم لیاقت دیدار حرمتونو پیداکنم از خودم ... ازخدای خودم... از مولای خودم... دور شدم آقا کمکم کن... مولا... سرور من... پیشوای من... میترسم اونقدر دلم تنگ بشه که... ومن نتونم حال و هوای حرمتونو حس کنم... میترسم نتونم عاشق شم نتونم عاشق واقعیتون شم... میترسم مولا میترسم... دل تنگم آقا جون دلتنگ دلتنگم... میترسم بهشتی بشم اما... اما نتونم ببینمتون باور کنین سخته مولا یه عمر دلتنگ دیدار باشی وبه دیدار نزدیک بشی و... نشه... مولا...😭 ...😭 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb4 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#یاحسین... سلام آقا سلام آقای خوبی... خیلی وقته دلتنگم خیلی وقته که از خودم دلگیرم... آقا.... دل
رفقا...: حس دلگیری امروز رو چه کردید باهاش؟ همین بس در وصف این روزها... غریبان کوفه بودند اهل بیت! دیشب... وقتی به یا کریم الصفح که رسید دلم لرزید... به یاد تمام وقتایی که گناه کردم سرمو انداختم پایین وسوختم نه بخاطر گناه نه! به خاطر خدایی که هر کاری کردم بازم ندید گرفت ورد شد... نمیخام فلسفه ببافم براتون خودتون ته فلسفه ومنطق هستین به قول استادمون میفرمان هر وقت حرف کم آووردی بپر وسط فلسفه نه کسی میفهمه چی میگی نه کسی حرفتو رد میکنه! میخام بگم خدایی که بخشیدی،بخشیدی،عطا کردی یعنی ماها انقد لیاقتشو داشتیم؟.. میشه از این به بعدشم یه کاری کنی پر وبالمون آلوده این گناه نشه خدا؟ ...😔