🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل دهم..( قسمت هفتم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب ا
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊
#خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃
فصل دهم..( قسمت هشتم)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
#شیوه_بر_خورد
یکی از بسیجی ها در مسله ای تخلف کرد باید تنبیه می شد داوود با اینکه بسیار انسان ملایم و رقیق القلبی بود اما در خصوص بی نظمی و بی خیالی نیروها به هیچ وجه کوتاه نمی امد قاطعانه برخورد می کرد امد و به بسیجی گفت بپر تو اب محکم هم گفت بسیجی جا خورد ماند که چه کند داوود دوباره به بسیجی گفت چرا معطلی بپر تو اب اب رودخانه خیلی سرد بود سرمای هوا هم بسبار بالا آدم یخ می زد تو ان هوا بسیجی نگاهش را به طرف داوود چرخاند از چهره اش معلوم بود که خیلی سختش است که داخل اب بپرد خصوصا که می دید باید تنهایی به اب برود این جور انگار سختی تنبیه شدن چند برابر می شد. از آن طرف هم بپر تو اب بپر تو اب گفتن داوود حسابی خورده بود توی برجکش و دلخورش گرده بود چند قدمی می رفت طرف رودخانه اما بر می گشت جرئت انگشت گذاشتن داخل آن اب را هم نداشت همه اش این پا و آن پا می کرد. خدا خدا می کرد داوود از تنبیه کردنش کوتاه بیاید و رهایش کند اما داوود سر حرفش بود و کوتاه نمی امد می گفت چون تخلف کرده ای باید تنبیه شوی این قانون است بسیجی همین جور هاج و واج مانده بود که چه کند داوود که دید او جرئت رفتن تو اب سردخانه را ندارد یک دفعه خودش داخل اب پرید یکی دو دقیقه بعد سرش را از زیر اب آورد بیرون بدنش از شدت سرما همین جور داشت می لرزید نگاهی کرد به بسیجی و گفت حالا می تونی بیایی تو اب بسیجی کپ کرده بود فهمید داوود به خاطر او توی اب پریده از خجالت اب شد و وارد اب شد. این طور که در خاطرم هست یک بار یکی از بچه ها عصبانی و ناراحت امد تو حسینیه مقر داوود هم گوشه ای از حسینیه نشسته بود و داشت ذکر می گفت و دعا می خواند طرف رفت سمت داوود نه گذاشت و نه برداشت شروع کرد به بد و بیراه گفتن به داوود و حرف ناجور بارش کردن آن هم جلوی بچه ها
داوود متعجب بلند شد نفهمید چرا عصبانی است به او گفت چیزی شد برادر طرف ذره ای هم صدایش را پایین نمی آورد و همین جور داشت به داد و هوار کردنش ادامه می داد دستش را آورده بالا و هی داشت تکانش می داد و برای داوود خط و نشان می کشید می گفت تو بودی که درباره من فلان حرف رو زدی و برام پاپوش دوختی و ...
داوود هم سرش را تکان می داد و به آرامی می گفت نه برادر من نبودم شاید کس دیگه ای بود طرف از خر شیطان پایین نمی امد می گفت خودت بودی مطمئنم داوود هر چه می گفت یارو کوتاه نمی امد انگار نه انگار که دارد تو روز روشن تهمت می زند و بر چسب می چسباند. بچه ها داشتند کم کم از کوره در می رفتند. داوود به ان ها اشاره کرد که آرام باشند رفت جلوتر رو کرد به طرف و گفت برادر ببخشید حق با شماست من اشتباه کردم بخشش از بزرگان است فتیله خشم طرف فروکش کرد راهش را کشید ورفت.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---