🌴 #یازینب...
از لحظهای بگو كه شلمچه غرور داشت صدها محبّ فاطمه در آن حضور داشت ای مادر سپاه دلیران سخن بگو ای
بچه ها برای پیروزی جبهه مقاومت و حزب الله... خیلی دعا کنید 😭
سرمست عطر و بوی تو گلهای باغهاباغ اعتبار یافت ز سیر كمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
هفت آسمان مسخّر عرفان ناب تو
هفت آسمان محیط شهود جلالیات
شب افتخار داشت تماشا كند تو را
در لحظهی نماز، در اوج زلالیات...😭
مادر جان...😭
🌴 #یازینب...
از لحظهای بگو كه شلمچه غرور داشت صدها محبّ فاطمه در آن حضور داشت ای مادر سپاه دلیران سخن بگو ای
بچه ها
نور فاطمه، عرش خدارو روشن میكرد،نه خودش،چادرش،نور چادرش هفتاد یهودی رو مسلمون كرد...😭
مادر جان خودت باز کمک کن به سپاه لبنان...😭
میرفت آبروی تجمّل میان خاك
تا شهره شد حكایت ظرف سفالیات
باور كن ای بهشت، مثالی نداشتی
باور كن ای تبار، نبودهست تالیات...😭
وقتی دست فاطمه رو تو دست علی گذاشت،فرمودپیغمبر: علی جان اگه فاطمه ام نبود تا قیامت، برات كُفّی پیدا نمی شد،فاطمه تك تو عالم،همتا نداره،نظیر نداره...
بچه ها شب جمعه قبلی کلا از عاشقی حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام گذاشتم ...😭
🌴 #یازینب...
وقتی دست فاطمه رو تو دست علی گذاشت،فرمودپیغمبر: علی جان اگه فاطمه ام نبود تا قیامت، برات كُفّی پیدا
اما توان حضرت خورشید را برید
صرف تصوّر سفر احتمالیات
زهرا بنا نداشت كه تنها سفر كند
اما چگونه صبر ز داغ پدر كند؟..😭
🌴 #یازینب...
اما توان حضرت خورشید را برید صرف تصوّر سفر احتمالیات زهرا بنا نداشت كه تنها سفر كند اما چگونه صب
می اومد با بابا درد و دل میكرد،بابا جان صبت عَلیّ مصائبٌ لَواَنّها، صبت على الأیام صرن لـیـالـیاً،با سختی دارم تحمل می كنم نبودنت رو باباجان...😭
یازهرا...😭
🌴 #یازینب...
انگار كه تمام جهان تار و تیره بود از این شبهای علی بگم...😭
🌴 #یازینب...
وقتی نگاه او به در خانه خیره بود گل كرد در قیامت آتش خلیلوار آن سینه كه بهشت در آنجا ذخیره بود
بالاخره همه چیز گذشت،تموم شد،یه جمله هم از دیشب بگم،بریم سراغ روضه
مانده علی و قصهی پهلوی فاطمه..😭
ماندهست با كبودی بازوی فاطمه..😭
روح همه مادران آسمانی شاد ...😭
هر جور بود غسل تموم شد،آروم آروم نیمه های شب،در خونه باز شد،چند نفر یه تابوتی رو از داخل خونه بیرون آوردند...😭
وای مادرم زهرا...😭
🌴 #یازینب...
روح همه مادران آسمانی شاد ...😭 هر جور بود غسل تموم شد،آروم آروم نیمه های شب،در خونه باز شد،چند نفر
حضرت حسن زاده ی آملی می فرمودند:بچه ها اجازه گرفتند از امیرالمؤمنین علیه السلام،اذن خواستند،بابا اجازه بده ماهم تشییع جنازه بیاییم،امیرالمؤمنین فرمود بیاید،اما آهسته گریه كنید،نكه صدا گریه ی شما بلند شه..😭
من میخام بگم مگه میشه پشت سر پیکر عزیزتون اونم مادرت باشه اروم باشی آروم گریه کنی 😭 بخدا خیلی سخته
وای مادرم..😭