🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل هشتم ..( قسمت ۱ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
اما آن هفته جمعه عصر لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: شنبه صبح زود می خواهیم برویم ماموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود. موقع رفتن پرسید: قدم جان خبری نیست؟! کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکرکردم شاید یک درد جزئی باشد. به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: نه برو به سلامت حالا زود است. اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بد جوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم اما خوب که نشدم هیچ دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم خدیجه. بعد زیر بلغم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیرکرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود.
دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید تا صدای در می آمد می گفتم : حتما صمد است. صمد آمده.
درد به سراغم آمده بود چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد صدای گریه بچه را که شنیدم گریه گرفت. صمد چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنازم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود کسی در زد می دانستم صمد است. خدیجه زن داداشم توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبر دار شده بود پرسیده بود: چه خبر قدم راحت شد؟
خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسرش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: قدم چشمت روشن، شوهرت آمد و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم صمد تا وارد شد خندید و گفت: به به سلام قدم خانم . قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من. از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: کی به تو گفت خدیجه؟!
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم . خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: خودم فهمیدم چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده است. بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است فکر کرد من ناراحت می شوم. بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود گفت: خدیجه من حالش چطور است؟ گفتم: کمی سرما خورده است. دارویش را دادم. تازه خوابیده است. صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربع تمام موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام ارام برایش لالایی خواند.
فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم. خودش رفت و پدر و مادرها ، خواهرها و برادرها و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی را به پا کرد مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: قدم کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفا ندارد. هوا سرد بود. دور تا دور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
دادستان استان البرز: آزار دهندگان کودک زباله گرد در فردیس، انگیزه خود را مسخره کردن و شوخی عنوان کرده اند! نخستین صحبت های مجرمان پس از دستگیری...
#مرزبان_های_مجازی_غافل_و_بی_تدبیر_را_محاکمه_کنید
#اینستاگرام توسط #ارتش_اسرائیل و #آمریکا مدیریت میشود . حذف پست یک خواننده در انتقاد از سلبریتی های بدنام سیاسی توسط اینستاگرام دیگر هیچ تردیدی باقی نگذاشت که این شبکه اجتماعی مستقیما توسط دشمنان و با قصد براندازی و نابودی جامعه ایران مدیریت میشود
#دشمن_دشمن_است و ذاتش دشمنی و براندازی و تهاجم است اما سوال اینست چه کسانی اجازه دادند این دشمن از طریق مرزهای مجازی وارد کشور شوند و مدیریت افکار عمومی جامعه را بدست بگیرند و اینگونه در کشور فتنه و آشوب درست کنند؟
آیا وقت محاکمه مرزبان های مجازی بی تدبیر و غافل فرا نرسیده است؟
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#برکات_قرآن_خواندن⇩
✅ امام صادق عليه السلام فرمودند:
خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود
و از خدا ياد نمى گردد،
سه گرفتاری در آن خانه
بوجود می آید:
① بركتش كم میشود
② فرشتگان آن را ترك مى كنند
(رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.)
③ شياطين در آن حضور مى يابند.
(نزاع و جدال در آن خانه زیاد است، آرامش ندارند )
✅ خواندن قرآن در خانه
این سه گرفتاری را برطرف می کند.
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
#یکی_ازبینِ_خودمان..
#نهضت_جنگل_را_دشمن_شکست_نداد❗️
#سر_میرزا_کوچک_خان را یکی از یاران نفوذی خودش جناب خالو قربان برید و برای رضا شاه برد.
#رئیسعلی دلواری را هم اجنبیها شهید نکردند.❗️
او هم از پشت با تیر غلامحسین تنگکی که نفوذی انگلستان بود از پا درآمد.
تاریخِ مبارزات ما با استعمار گواه است که
" هیچ وقت از روبرو ضربه نخوردیم. "
هر بار مبارزه جدی شد ما به خودمان باختیم و یکی از پشتمان ضربه زد..
برای زانو زدن این ملت همیشه پای یک نفوذی در میان بود، یکی از بینِ خودمان.
#رئیس دفتر رئیس جمهورمون گرین کارت آمریکا داره،
#خانواده وزیر خارجمون آمریکا زندگی میکنن،
#مشاور وزیر خارجه پاس سوئدی داره،
#دختر رئیس مجلسمون آمریکا زندگی میکنه،
#پسر ابتکارمون آمریکاست،
#خانواده سیفِمون استرالیا،
#پسر حسین فریدونمون آمریکا...
بعد ما از اینا توقع داریم برای کشور یه حرکت مثبت انجام بدن!
#تنها چند روز بعد از قطعنامه ٥٩٨ كه به اصرار مرحوم مغروق و روحانى و موسوى اجرا شد ، دشمن بعثى و منافقين به خاک ايران پيشروى كردند و بيش از ١٢هزار نفر اسير شدند.
نتيجه تسليم، دربرابر خواسته های دشمن
#ذلت و وادادِگی .
پس بهترين گزينه در مقابل دشمن مقاومت و اتحاد و ايستادگی.!!
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #سه_شنبه #۱۲_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_حسن_شوکتپور🌷
(استان سمنان، شهرستان مهدی شهر) (۱۳۳۱ ه.ش)
#ولادت شهید محمدباقر عاصی🌷
(استان یزد) (۱۳۳۲ ه.ش)
#ولادت شهید علی آثاری اردکانی🌷
(استان یزد، شهرستان اردکان) (۱۳۳۹ ه.ش)
#شهادت شهید حسن حسنآبادی 🌷
(استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهیده فهیمه سیاری 🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید علیاکبر محمدحسینی🌷
(استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید حمیدرضا ملاحسنی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمدتقی برجی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید علی جان سلیمانی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان فیروزه، روستای سلیمانی) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید ابراهیم بابایی ملکشاه🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۷۳ ه.ش)
#شهات شهید حسان هولو اللقیس🌷
(حزب الله لبنان) (۱۳۹۲ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم میثم نجفی🌷
(۱۳۹۴ ه.ش)
#شهادت شهید بهنام کاظمی🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید مجتبی یعقوبی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان هشترود) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید خدابخش رئیسیان🌷
(استان اصفهان، شهرستان سمیرم) (۱۳۹۶ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
---~~~🌴 🍃🌺🍃 🌴~~~---
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊
#کوچهی_شهادت
هروقت #کوچهی_شهادت باران میبارد، یاد روز اعزام #عبدالمجید میافتم به منطقه! بسیجی ۱۷ سالهای که پنجشنبهای از پنجشنبههای دههی شصت، جلوی در خانهای جنوبشهری، منتظر دوستانش بود تا بیایند دنبالش و با هم بروند اروند! نام قرار عاشقان #والفجر_هشت بود! زمستان ۶۴ بود! عبدالمجید در سکوی جلوی در خانه، منتظر همرزمانش نشسته بود که ناگهان باران میبارد! مادر دوباره میآید دم در! برای خداحافظی بار چندم، نمیدانم؛ اما خوب میدانم این بار آخری، دستش یک بارانی سورمهای بود: «مگر باران ببارد، بفهمم چی را برداشتی، چی را جا گذاشتی، #عبدالمجید! این را اما در ساک نگذار! همینجا، زیر باران، جلوی چشم خودم بپوش! فدای اون قد و بالای پسرم! بیا #مجیدجان! آخ که چقدر خوشگل میشی، توی این بارونی!» از آنروز به بعد، هروقت #کوچهی_شهادت باران میبارد، عزیز میآید جلوی در... میآید جلوی در و از قطرههای باران، سراغ پسرش را میگیرد؛ همچین ملتمسانهها! ۳۴ سال است! ۳۴ سال است که از #همسنگران_مجید، خبر #شهادت_مجید را شنیده، بیآنکه آن قد و بالای رعنا را، فقط یکبار دیگر، درون آن بارانی سورمهای ببیند! #عبدالمجید را، امواج خروشان اروند، در حالی تا دم در بهشت مشایعت کردند که یک بارانی سورمهای، تنش بود! اما خب! مادر است دیگر! ۳۴ است که هروقت #کوچهی_شهادت باران میبارد، عزیز میآید جلوی در... میآید جلوی در، مگر باز هم پسرش را، زیر همان باران، درون همان بارانی سورمهای ببیند؛ «آخ که چقدر خوشگل میشی، توی این بارونی!
آری! شرح عکس #کوچهی_شهادت را همان به که #باران_بنویسد...
هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات
🍃🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🍃
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
----~~~ 🌴 🍃🌺🍃🌴~~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل هشتم..( قسمت ۲ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق زیر کرسی نشست دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرم تعریف شد. از کارش گفت از دوستانش از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی یک آب خوش از گلویت پایین نرفته اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.
اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: چه حرف هایی می زنی. گفت: اگر تو مرا نبخشی فردای قیامت روسیاهم روسیاهم. گفتم: چرا نبخشم؟ دستش را زیر لحاف درازکرد و دستم را گرفت دست هایش هنوز سرد بود. گفتک تو الان به کمک من احتیاج داری اما می بینی نی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم دلم پیش تو می ماند.
گفتم: ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود خیلی وقت پیش از پا در آمده بودم تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.
دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت دیدم چشم هایش سرخ شده هر وقت خیلی ناراحت می شد چشم هایش این طور می شد هر چند این حالتش را دوست داشتم اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: دیگر خوب نیست بلند شو برو الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.
خواهرم پشت پنجره ایستاده بود به شیشه اتاق زد صمد هول شد زود دستم را رها کرد. خجالت کشید سرش را پایین انداخت و گفت: آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیرم؟ بلند شد برود. جلوی در که رسید برگشت و نگاهم کرد و گفت: حرف هایت از صمیم دل بود؟ خندیدم و گفتم: آره خیالت راحت.
ظهر شده بود اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم در بیاورد یکی از آن ها شکست و دستش را برید شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست توی این هیر و ویروی شوهر خواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: گرجی بدجوری خون دماه شده نیم ساعت است خون دماغش بند نمی آید.
چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود سویچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: برو آماده اش کن ببریمش دکتر بعد رو به من کرد و گفت: شما ناهارتان را بخورید. سفره را که انداختند وناهار را آوردند یک دفعه بغضم ترکید سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند.
وقتی ناهار را کشیدند وهمه مشغول غذا خوردن شدن و صدای قاشق ها که به بشقاب چینی می خورد بلند شد دخوتر خواهرم توی اتاق آمد و کنار نشستم گفت: خاله آقا صمد با مامان و بابایم رفتند زرن. گفت به شما بگویم نگران نشوید. مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند اما صمد نیامد.
عصر شد مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند باز هم صمد نیامد اذان و اقامه را در گوشش گفتند اسمش را گذاشت معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا کم کم داشت تاریک می شد مهمان ها بلند شدند خداحافظی کردند و رفتند. شب شد همه رفته بود شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد شوهر خواهر و خواهرم آمدند صمد با آن ها نبود.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
گفت: راستے جبهه چطور بود؟
گفتم: تا منظورت چه باشد؟
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم: آری
گفت: در چے؟😳
گفتم: در خواندن نماز شب.😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری
گفت: در چے؟😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنے بود؟😳
گفتم: آری.
گفت: برا چے؟
گفتم: براے شرڪت در عملیات.😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آرے☺
گفت: چے میخوردید؟😏
گفتم: تیر و ترڪش 🔫
گفت: پنهان ڪارے بود؟
گفتم: آرے
گفت: در چے؟
گفتم: نصف شب،
واڪس زدن ڪفش بچه ها.👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آرے.
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانے سنگر ڪمین.💂
گفت: آوازم مے خوندید؟🎙
گفتم: آرے
گفت: چه آوازے؟
گفتم:شبهای جمعه دعاے ڪمیل.
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟
گفتم: آرے
گفت: صنعتے یا سنتی؟😏
گفتم: صنعتے، خردل، تاول زا، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم مے رفتید؟💧
گفتم: آرے
گفت: ڪجا؟
گفتم: اروند، ڪانال ماهے، مجنون.
گفت: سونا خشک هم داشتید؟
گفتم: آرے
گفت: ڪجا؟
گفتم:تابستون سنگرهاے ڪمین،
شلمچه، فڪه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمے داشتید؟
گفتم: آرے
گفت: ڪے براتون برمے داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟😏
گفتم: آرے
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونے خونین دوستان شهیدمان😭😔
سڪوت ڪرد و چیزے نگفت!!!
❤️شادی روح شهیدانمان صلوات
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
💢بازهم عمروعاص ها ، بازهم سرِ نیزه
🔸ابتدا لازم است نکاتی خطاب به کسانی که خود را پیرو رهبری میدانند ولی با کج فهمی خود آب به آسیاب عمروعاص ها میریزند، عرض کنم هرچند برای برخی از آنها ناگوار هم باشد.
🔸آقا و خانم محترم،
شما نباید از رهبری انتظار عمل خلاف قانون داشته باشید.
لذا تاکید رهبری بر قانونمداری در مسئله اجرایی شدن "قانون جدید سوخت"، کاملا بدیهی بوده و غیراز این هم انتظار نبود. چرا که روال قانونی برای این تصمیم طی شده بود و نمیتوان از رهبرجامعه توقع اقدام غیرقانونی داشت.(برخی انتظار داشتند تا رهبری خودش قانون را لغو یا اصلاح کند!)
🔸حتی برجام را(با همه انتقاداتی که رهبری به آن داشت) وقتی تبدیل به قانون شد ایشان پذیرفت و با همه وقایع تلخ پس از برجام باز رهبری برای ابطال آن ورود نکرد؛ چرا؟ چون "قانون مداری" مهمترین است؛
چون توسط مجلس برجام تصویب شده بود.
🔸حال، پس از سخنان اخیر رهبری، عده ای که تا قبل از آن به شدّت منتقد اجرای "قانون جدید سوخت" بودند، اینبار از اینور بام افتاده و هرگونه نقد و اعتراض و انتقاد نسبت به "قانون جدید سوخت" پس از سخنان رهبری را اشتباه دانسته و ممنوع میکنند!
🔸درحالی که پرواضح بود دغدغه اصلی رهبری "قانومداری" بود و از این جهت بر اجرای "مصوبه سوخت" تأکید نمودند ولی ولی هرگز راه را برای "اصلاح قانون جدید سوخت" نبستند. این خیلی نکته مهمی است.
🔸تنها راه، "اصلاح کارشناسانه قانون جدید سوخت" باهدف "برطرف نمودن معایب آن" و فقط از "راه قانونی" است که متاسفانه یا خوشبختانه مسیر آن هم باید توسط نمایندگان مجلس طی شود!
🔸هرکسی در هرنقطه ای از ایران که نگران "قانون جدید سوخت" است بداند به هرشکلی که میتواند(تلفنی،حضوری،مکاتبه و...) با نمایندگان شهر خود و به ویژه نمایندگان کمیسیون اقتصادی مجلس ارتباط بگیرد و پافشاری کند بر "اصلاح قانونیِ قانونِ جدید سوخت".
🔸اما در این بین ممکن است نمایندگانی که واقعا دلسوزهستند بخواهند برای طی مراحل قانونی جهت "رفع معایب قانون سوخت" اقدام کنند ولی در اینجا گرفتار مکر عمروعاص ها شوند.
عمروعاص هایی که با "برسرنیزه کردن سخنان رهبری" تمام تلاش خود را به کار بستند تا جلوی هرگونه "رفع عیب" را بگیرند و مکّارانه به هرکسی که بخواهد برای این منظور قدم بردارد، برچسب "ضدیّت با ولایت فقیه" را بر او میزنند! درچنین شرایطی ممکن است آن دسته از نمایندگان دلسوز منکوب شوند و تحت فشار تبلیغاتی عمروعاص ها(و حتی همراهی جاهلانه برخی افراد انقلابی!) نتوانند "برای رفع معایب قانون جدید سوخت و برطرف نمودن دغدغه های مردم و رهبری" اقدام کارشناسانه و مؤثر کنند.
🔸ما مردم باید با مطالبه و نیز حمایت، دلگرمی و پیگیری به چنین نمایندگانی برای "رفع معایب" کمک کنیم.
🔸باز هم تاکید میکنیم که دغدغه رهبری تأکید بر تبعیّت از قانون(ولو اینکه آن قانون دچار اشکالاتی باشد) بوده است ولی هرگز ایشان راه را برای "اصلاح قانون و رفع معایب آن" نبستند؛ پس مراقب عمروعاص ها باشید و به اندازه خود تلاش کنید.
✍️پرویز حسینی
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#دوستت_دارم_میرزا...🌸🍃
از همون سال ۱۳۵۶ که عطر خوش انقلاب به مشامم رسید، بین حرفهای بابام، اسمی شنیدم که برام خیلی دلنشین و خوش آیند اومد:
میرزا کوچک خان جنگلی
اسمش کامل ترین معرفش بود. ولی از اینکه چرا آدم به اون بزرگی اسمش "کوچک" بوده، نتونستم برای خودم حلش کنم.
همیشه نسبت به میرزا، حس دلبستگی خاصی داشتم و دارم.
نه به عنوان یک مبارز مسلح یا به قول امروزی ها چریک!
بلکه به عنوان #یک_مجاهد_مظلوم.
مظلومیت او همیشه برایم جذاب تر از هر خصوصیت دیگرش بوده و هست.
غربت و مظلومیت میرزا کوچک خان در بین دوستان و همرزمانش، خیلی برایم سوزنده و دردناک است.
گوشه هایی از اون مظلومیت را در سریال کوچک جنگلی می شود دید
همیشه برای دوستانی که میرزا را تنها گذاشتند و به دشمن اعتماد کردند و دنیا و آخرت خود را باختند، دلم می سوزد که:
میرزا را به چه فروختند؟!
امان نامه شاه و دو روز بیشتر زیستن ...
و چه نسیبشان شد؟
طناب دار!
و شهادت سرخ میرزا در دل سپید برف و سرما و یخ زدگی، به دست عوامی که سکه های دشمن وسوسه شان کرد.
بلاتشبیه، مثل همانان که امام حسین (علیهالسلام ) را تنها گذاشتند، ظالمانه رهایش کردند تا غریبانه، به دست مومن نمایانی که فریب عبیدالله و یزید را خورده بودند، مظلومانه سر آقا ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام ) را از تن جدا کردند ...
خیلی دوست داشتم در زمانه میرزا می زیستم.
مثل همه شهدای عزیزی که دیدمشان، درکشان کردم و از زیارتشان لذت بردم.
میرزا را می دیدم، بر دستان خستگی ناپذیرش بوسه می زدم، صورت بر محاسن نرمش می ساییدم، سر بر زانویش می گذاشتم ...
و از اینکه تو را دیدم و فهمیدمت میرزا، اشک شوق می ریختم.
روحت شاد میرزا
بر سر سفره آقا ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام ) خوش بگذرد
می ارزید شهادتی چنین مظلومانه همچون مولایت
حتی اگر امروز در بین ما مدعیان، غریب و ناشناخته باشی!
عـاشقان را سر شوریده به پیكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
تـن بـی سر عجبـی نیست رود گـر در خاک
سـر سربـاز ره عشـق بـه پیکـر عجب است
#الهی_رضاً_برضائک_و_تسلیماً_لامرک
#حمید_داودآبادی
۱۳۹۸/۰۹/۱۱
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🍂داستــــانی
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه میدادند.
زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ میزد، صدای مرد خیلی بلند بود و با آنکه در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد
موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد:
گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟
وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید درسها چطور است؟ نگران ما نباشید حال مادر دارد بهتر میشود به زودی برمیگردیم
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت:
اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: این قدر پرچانگی نکن
اما من احساس کردم که چهرهاش کمی درهم رفت، بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بیحس و حرکت را به اتاق رساندند
عمل جراحی با مؤفقیت انجام شده بود
مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت
مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود
صبح روز بعد زن به هوش آمد
با آنکه هنوز نمیتوانست حرف بزند
اما وضعیتش خوب بود، از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد
زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود
و مرد میخواست او همان جا بماند
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد
هر شب، مرد به خانه زنگ میزد همان صدای بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد
روزی در راهرو قدم میزدم وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت:
گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید، حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست!
همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه میکردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت:
خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو
گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروختهام
برای اینکه نگران آیندهمان نشود
وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفنهای با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود، تکان خوردم
عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #چهار_شنبه #۱۳_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_حجت_الاسلام_شهید_علی_ایرانمنش🌷
(استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۱۱ ه.ش)
#ولادت شهید سعید کریمی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۶ ه.ش)
#ولادت شهید عباس احد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۶ ه.ش)
#شهادت شهید اللهکرم کرمی گودرزی🌷
(استان لرستان، شهرستان خرمآباد) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمدقلی نیرنگی🌷
(استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای کلاته) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید محمدحسین قربانی🌷
(استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای ورکیان) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید سیدرضا ترابی🌷
(استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید علی مراد علی نژاد سرخی🌷
(استان مازندران، شهرستان سوادکوه) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید حسن هدایت نمای منفرد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید ابوالقاسم نصیرنیا🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید حسن هدایت نمای منفرد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید دهقان رحیمپور 🌷
(استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان اردل، روستای زرمیتان) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید علی همت بارانی تیره بی چاست 🌷
(استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان اردل) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید حسین فلاحتی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید عباس اروج زاده مجرد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید داود ابوالحسنی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش)
• شهادت شهید فریدون ابوالحسنی🌷
(استان چهار محال و بختیاری، شهرستان بروجن) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید رمضان امینی اسدآبادی🌷
(استان کرمانشاه، شهرستان صحنه) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید علی اصغر عیسینژاد🌷
(استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید محمد نوائی آستانی🌷
(استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم محمد احمدی جوان🌷
(استان بوشهر، شهرستان تنگستان، روستای باشی) (۱۳۹۴ ه.ش)
#شهادت شهید توحید ملکزاده🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان سلماس) (۱۳۹۶ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
#_معلم_کوچک_جبههها🌹🍃
🌷بسم رب الشهد و الصدیقین🌷
در یکی از روزهای سال ۱۳۵۰ در تهران به دنیا آمد. پدرش معمار بود. سال اول ابتدایی را در دبستان طوس خیابان شهید آیت در محله نارمک، سپری کرد و بعد از آن به خاطر شغل پدرش به اهواز نقل مکان میکنند و بعد از دو سال به تهران باز میگردند.
در دوران کودکی مادرش به او قرآن آموخت. به گونهای که توانست در سن هفت سالگی آن را به طور کامل حفظ شود. او در صبحگاههای مدرسه قرآن میخواند. محمود قاری قرآن در جلسات قرآن بود، در زمینههای ورزشی نیز فعال بود. علاقه خاصی به مسجد رفتن و بسیج و نماز جمعه و فعالیتهای مختلف داشت و با صوت زیبای خود به قرائت قرآن میپرداخت و در این مسیر در مسابقات سراسری یزد، قاری ممتاز شناخته شد.
وقتی پدر محمود در جبهه بود، نامهای از طرف مادرش به دستش میرسد. در آن نامه نوشته شده بود که محمود سه روز غذا نخورده و اعتصاب غذا کرده است و میخواهد به جبهه بیاید. پدرش مرخصی میگیرد و به تهران میآید و وقتی دلیل غذا نخوردن را میپرسد، محمود میگوید: «اگر شما شهید شوی #حضرتزهرا(سلام الله علیها) و #امامحسین(علیهالسلام ) شما را شفاعت میکنند، برادرهایم را هم همینطور، ولی من چکار کنم و جواب یحضرت_زهرا(سلام الله علیها) چه بدهم؟» محمود به پایگاه #بسیج_بهشتی میرود که به جبهه اعزام شود، اما فرمانده پایگاه قبول نمیکند. در نهایت او را به جبهه میبرند و در بهداری مشغول میشود.
بعد از ۱۰ روز محمود اصرار میکند که برای جنگیدن به جبهه آمده است و نمیخواهد در بهداری بماند. یکی از فرماندهان یگان دریایی قبول میکند که محمود در یگان دریایی مشغول به کار شود. محمود نوجوان ۱۳ ساله هم مشغول آموزش غواصی میشود.
محمود در سن ۱۳ سالگی به زبان انگلیسی تسلط عالی داشت و به راحتی مکالمه و تدریس میکرد. از این جهت وقتی در پادگان «امام حسین(علیهالسلام )» هم بود به پاسداران آنجا زبانانگلیسی آموزش میداد.
محمود در جریان عملیات «والفجر هشت» (فتح فاو)، شیمیایی و بعد از ۲۵ روز در بیمارستان «بقیهالله(عج)» تهران بستری شد. وقتی خانوادهاش برای عیادت وی به بیمارستان مراجعه میکنند، صورتش آنقدر سیاه شده بود که آنها با سه بار گشتن در بین مجروحین نتوانسته بودند محمود را شناسایی کنند.
سرانجام محمود پنجم مرداد ۱۳۶۷ بر اثر عوارض گازهای شیمیایی به فیض #شهادت رسید.
#شهید_نوجوان_شهید_محمود_تاجالدین🌷🕊
#_لشکر۲۷محمدرسولاللهﷺ
#یازهرا...🌹🍃
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل هشتم..( قسمت آخر )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
با نگرانی پرسیدم: پس صمد کو؟! خواهرم کنارم نشست حالش خوب شده بود. شوهر خواهرم گفت: ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چند آمپول و قرص خون دماغ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم صم گفت: شما ماشین را بردارید و بروید من که باید فردا صبح برگردم این چه کاری این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم به قدم بگویید پنج شنبه هفته بعد بر می گردم. پیش خواهر و شوهر خواهرم چیزی نگفتم اما از غصه داشتم می ترکیدم. بعد از شام همه رفتند شیرین جان می خواست بماند به زور فرستادمش برود. گفتم: حاج آقا تنهاست. شام نخورده راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری. وقتی همه رفتند بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زار زاز گریه کردم.
حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم یا کارهای خانه بود یا شست و شو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت یا او خانه ما بود یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم روی پایم بند نبودم اصلا چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود از صبح زود می رفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتیم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: کمی به سر و وضع خودت برس. این طوری روزها و هفته ها را می گذارندیم. تا عید هم از راه رسید. پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم صمد گفت: می خواهم امروز بروم. بهانه آوردم: چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو. گفت: نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم خیلی کار دارم. گفتم: من دست تنهام. اگر مهمان سر زده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟ گفت: تو هم بیا برویم. جا خوردم گفتم: شب خانه کی برویم؟ مگر جایی داری؟گفت: یک خانه کوچک برای خودم اجاره کرده ام. بد نیست بیا ببین خوشت می آید. گفتم: برای همیشه؟ خندید با خونسردی گفت: آره این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سخت تر می شود و آمد و رفت هم مشکل تر. بیا جمع کنیم برویم همدان.
باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشن، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل بکنم. گفتم: من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود. اخم هایش تو هم رفت و گفت: خیلی زرنگی تو طاقت دوری نداری من چطور دلم برای تو بچه ها تنگ نشود؟! می ترسم به این زودی چهار پنج نفر بشوید آن وقت من چه کار کنم؟! گفتم: زبانت را گاز بگیر. خدا نکند. آن قدر گفت و گفت تا راضی شدم. یک دفعه دیدم شوخی شوهی راهی همدان شده ایم. گفتم: فقط تا آخر عید. اگر دیدم نمی توانم تاب بیاورم بر می گردم ها. همین که این حرف را از دهانم شنید دوید و اسباب اثاثیه مختصری جمع کرد و گذاشت پشت ژیان و گفت: حالا یک هفته ای همین طوری می رویم ان شالله طاقت می آوری.
قبول کردم و رفتیم خانه حاج آقایم. شیرین جان باورش نمی شد زبانش بند آمده بود بچه ها را گذاشتیم پیشش و تا ظهر از همه فامیل خداحافظی کردیم بچه ها از مادرم دل نمی کندند خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمی آمد گریه می کرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم می گفت: شینا شینا
هر طور بود از شینا جدایش کردم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. صمد آن قدر ماشین را پرکرده بود که دیگر جایی برای خودمان نبود ژیان قار قار می کرد و جلو می رفت.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#مقام_معظم_رهبری درباره بازداشتی های حوادث اخیر: رأفت اسلامی مبنا باشد
#حضرت_امام _خامنه_ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پاسخ به گزارش ارائه شده از سوی دریابان علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی که چندی قبل پیرامون نحوه مدیریت وضعیت جانباختگان و مصدومین حوادث اخیرخدمت ایشان تقدیم شد، ضمن موافقت با پیشنهادات مطرح شده مقرر فرمودند: ... هرچه سریعتر انجام شود و نسبت به افراد مشکوک در هرگروه با جهتی که به رافت اسلامی نزدیکتر است عمل شود".
گزارش ارسالی بر اساس دستوری که بلافاصله پس از رخدادهای اخیر از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی به دبیر شورای عالی امنیت ملی برای بررسی دقیق ریشه ها، عوامل و دلایل بروز ناارامیها و همچنین رسیدگی سریع به وضعیت جانباختگان و خانواده های آنان ابلاغ گردید تهیه و ارائه شد.
در این گزارش پیشنهاد شد که بر اساس چارچوبهای قانونی موجود شهروندان عادی که بدون داشتن هیچگونه نقشی در اعتراضات و اغتشاشهای اخیرودر میانه درگیریها جان باخته اند در #حکم_شهید محسوب شده و خانواده های انان تحت پوشش بنیاد شهید و امور ایثارگران قرار بگیرند.
#همچنین در خصوص قربانیانی که در جریان تظاهرات اعتراضی به هر نحو جان خود را از دست داده اند موضوع پرداخت دیه و دلجویی از خانواده های آنان پیشنهادگردید.
در مورد آن دسته از قربانیان حوادث اخیر نیز که به صورت مسلحانه و در درگیری با نیروهای حافظ امنیت کشته شده اند مقرر گردید پس از بررسی وضعیت و سوابق خانواده آنان ،حساب خانواده های موجه و ابرومند از فردی که اقدام به عمل مجرمانه نموده جدا شود و خانواده های آنان متناسبا مورد توجه و دلجویی قرار بگیرند.
#مقام_معظم_رهبری در مورد نحوه مواجهه با خانواده های گروه سوم نیز که مشکوک به شرارت بوده اند نیز امر بر "رأفت اسلامی" وتوجه به خانواده ها نمودند.
با توجه به دستور و تاکیدات رهبر معظم انقلاب از چندی قبل کار رسیدگی به پرونده های تشکیل شده برای جانباختگان و مصدومین رخدادهای اخیر در سطح استانها آغاز شده است.
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
شهید سجاد زبرجدی:
🔹 #نمازهای_واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند مقابل شما باز خواهد شد.😍
🔹 #سوره_واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند.😍
🔹#انسان اگر می خواهد به جایی برسد، #با_نماز_شب می رسد
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
هدایت شده از عمار۱۱۰
🔴 کفش خود را هدر نمی دهیم...‼️
✅ جناب روحانی فرموده اند: میدانستم اگر در نیویورک جواب رئیس جمهور آمریکا (ترامپ) را بدهیم، عدهای تندرو در مهرآباد میآیند و لنگه کفش پرت میکنند!!
🔺 به محضر نازنین یوزارسیف شان میبایست عرضه داشت که : جناب رئیس جمهور محترم بدانید ما از جماعتی نیستیم که کفش پرتاب کنیم . چرا که:
🔹 #اولاً آن نسلی که کفش به صورت دموکراسی و مردم و نظام میزدند آنانی بودند که سال ۸۸ با کفش نماز جماعت را به شیخ اکبرتان اقتدا کردند نه پابرهنگان و کوخ نشینانی که صاحبان اصلی انقلاب هستند. از آه پابرهنگان و گرسنگان بترسید که آنان کفش ندارند!
🔸 #ثانیاً ما به رسم ادب و به امر مولایمان آموخته ایم که تا آخر دولت تان بایست با پیش گرفتن صبر انقلابی ، خشم انقلابی خود را فرو برده و بسوزیم و بسازیم " فَصَبَرتُ، و فِی العَینِ قَذیً، و فِی الحَلقِ شَجاً "
اگر جواب برخی متلک های امیرچقماقی را ندادیم و اگر در فاجعه مدیریتی اجرای سهمیه بندی بنزین سکوت کردیم نه آن که زبانی نیست و پاسخی نداریم بلکه برخی وقت ها مصلحت حکم میکند که شمشیر زبان در نیام بماند تا.....!
🔹 #ثالثا در این شرایط که گرانی ها و تورم ناشی از بی تدبیرتان بیداد میکند، عقل مان حکم میکند که کفش های مان را ارزان نفروشیم . الان واقعاً زمانه ای است که لنگ کفشی در دولت تان نعمت است.
🔹 #رابعا جناب روحانی؛ کسی که بخواهد با شیطان اکبری که بارها نقض عهد و خیانت کرده فالوده بخورَد نبایست منتظر و نگران پرتاب کفش باشد باید منتظر سیلی باشد چرا که آقا گفت: هر فرد که برای اسلام و به نام اسلام کار می کند، اگر به امریکا اعتماد کند، دچار خطای بزرگ شده و #سیلی آن را خواهد خورد.
🔻حرف آخر: آقای روحانی تکرار میکنم به رسم ادب و وظیفه به عنوان رئیس جمهور ایران عزیزمان به شما احترام میگذاریم. لطفا شما هم حرمت نگه دارید و از خر شیطان پیاده شوید و هر حرفی به زبان نیاورید...! / والسلام؛ علی برکت الله
🖌 #محمدصادق_سلطانزاده_بشرویه
➖➖➖➖➖➖➖
🇮🇷 #عمار۱۱۰ = دلنوشته های یک ناطلبه‼
🔻 #تلگرام
🆔 @ammar110
🔻 #ایتا
🆔 eitaa.com/joinchat/3792175104C0f37687892
#پیشنهاد_عضویت
زمین چشم تماشا شد امام عسکری آمد
بهشت آرزوها شد امام عسکری آمد
هوای سامره گلپوش از عطر نفسهایش
گل ایمان شکوفا شد امام عسگری آمد
سروش هاتف غیبی بشارت داد «هادی» را
گره از کار دل وا شد امام عسکری آمد
🌸 میلاد یازدهمین حجت خداوند، پیام آور آیینه و روشنی،امام حسن عسکری علیه السلام بر مبارک باد 🌸
بیاید برای ظهور آقا تلاش کنیم ....!
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🚨زمین لرزه ای به بزرگی 4.2 دهم ریشتر در عمیق 18 کیلومتری زمین حوالی نودژ در استان كرمان را لرزاند
🚨همچنین زمین لرزه به بزرگی 3.9 دهم ریشتر در عمیق 10 کیلومتری زمین حوالی سرخه در استان سمنان را لرزاند
#تفکر
شهادت در تفکر اسلامی به معنای گذشتن از سرمايه جان و هستی خود در راه يک هدف و آرمان الهی است ،
در تعريف شهادت در انديشه اسلامی ، آن چه که اصلالت و اهميت دارد و در واقع محقق کننده ی حقيقت مقام شهادت ميباشد ، همانا انگيزه و نيت و غايت آن و وجه آگاهانه و اختیاری اش می باشد.
مرگی ، شهادت است که ، انسان با توجه به خطرات احتمالی يا ظنی يا تعيين ، فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبير قرآن ، فی سبيل الله از آن استقبال کند....
#شهید_مطهری
📕 بررسی آرمان های انقلاب
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج.....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
خـدای مـن🌷
امشب غـرق رغبتـــــ ام به تـو
من از تـو تنها خودت را میخواهم
و امام مهربانی را که بهار کند عالم را
خـدایـا🌷
در این شـب میـلاد فرخنـده
بحق امام حسن عسکری علیهالسلام
پاک شـدن گناهـان
برطرف شـدن غـمها
شفـای عاجل همه مریضها
عاقبت بخیری همه بخصوص جوانها
و آسان شدن کارها را برای خودم
و تمام دوستان و عزیزان و هموطنانم
از تـو خواستارم
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن
با تــــو
بـــخیر می شود
تـ♡ـویی که حتــی
حـــس بـــودنت
می ارزد به ،
تــــــمامِ
نــداشته هایم،آقا
شب بخیرمولای غریبم
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #پنج_شنبه #۱۴_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
#ولادت_امام_حسن_عسکری(علیهالسلام ) مبارک باد🌺🍃(۲۳۲ ه۰ق)
@Yazinb3
#ولادت_شهید_مسعود_آذری🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۲۲ ه.ش)
#ولادت شهید مرتضی لبافینژاد🌷
(استان سمنان، شهرستان شاهرود) (۱۳۲۳ ه.ش)
#ولادت شهید عباس بابایی🌷
(استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۲۹ ه.ش)
#ولادت شهید محسن شریف🌷
(استان سمنان، شهرستان شاهرود) (۱۳۴۲ ه.ش)
#ولادت شهید محمدرضا حقیقی 🌷
(استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۴۴ ه.ش)
#ولادت شهید حسین قندهاریزاده🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش)
#ولادت شهید علی نقی نوروزیان🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۶ ه.ش)
#شهادت شهید قنبر علی خلاقی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید اکبر ببری🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمود ابراهیمی 🌷
(استان لرستان، شهرستان دورود) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید ابوالقاسم خرمی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان چناران) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمهدی اسلامی خواب 🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار، روستای استیر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید سیدحسین جدی آرانی🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید محمدتقی پرتو 🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید بابک سوزنی زرنق🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید عادل چرچی قدیم🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان جلفا) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید احمد علی بخشعلینژاد🌷
(استان مازندران، شهرستان تنکابن) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید حجت براتی🌷
(استان همدان، شهرستان نهاوند) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید امین الله ره انجام🌷
(استان کهگیلویه و بویراحمد، شهرستان یاسوج) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید مقصود باقری🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان میانه) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید حسن محبوبی 🌷
(استان اصفهان، شهرستان ورزنه) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید یدالله قادری شنگلآباد🌷
(استان آذربایجان شرقی) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید اکبر نجفی🌷
(استان کرمانشاه، شهرستان اسلام آباد غرب، روستای حسن آباد) (۱۳۷۵ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
❢حۍ عݪےاݪعاشقـــے♥️
❢بشتاب بسوے بندگۍ📿😍
عاشقآن وقت نمآزاست #اذان🕋 میگویند
وقت نمآز دعابرای سلامتۍوفرج آقامون
✾صاحب الزمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف»✾ فراموش نشه💔
🌺هشتم ربیع الثانی، سالروز ولادت امام ابو محمد حسن بن علی العسکری علیهما الصلاة و السلام، پدر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را خدمت آن حضرت و همه شما ارادتمندان ایشان تبریک و تهنیت عرض می کنیم.
🌹امام حسن عسکری علیه السلام در روز جمعه، هشتم ربیع الثانی سال ۲۳۲ هجری، بنابر قول مشهور در شهر مدینه متولد شدند.
🌹نام مادر مکرمه آن حضرت حدیث یا حدیثه یا سوسن یا سلیل بوده و پدر بزرگوارشان حضرت امام هادی علیه السلام می باشد.
🌹القاب آن حضرت، هادی، زکی، نقی و رفیق بوده و به علت سکونت اجباری آن حضرت و پدر بزرگوارشان توسط خلفای ملعون عباسی در پادگان نظامی سامرا، این دو امام ملقب به "عسکری" شده اند.
🌹مدت امامت ظاهری آن حضرت شش سال می باشد.
امام عسکري علیه السلام در سن 28 سالگی در هشتم ربیع الاول در سامرا به شهادت رسیدند.
قال الامام حسن العسکری علیه السلام:
«نحن حجج الله علی خلقه و اُمّنا فاطمة حجة الله علینا»
🌹امام حسن عسکری علیه السلام در اوصاف مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: ما اهلبیت حجت خدا بر خلق هستیم و مادر ما فاطمه حجت خداوند بر ما است.
📚عوالم العلوم بحرانی جلد۱۱ صفحه۸
📚اطیب البیان جلد۱۳ صفحه۲۵۵
📚الاسرار الفاطمیه صفحه ۲۶۵ و ۴۱۰
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل نهم..( قسمت ۱)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
همدان خیلی با قایش فرق می کرد. برایم همه چیز و همه جا غریب بود. روزهای اول دوری از حاج آقایم بی تابم می کرد. آن قدر که گاهی وقت ها دور از چشم صمد می نشستم و های های گریه می کردم. این سفر فقط یک خوبی داشت. صمد را هر روز می دیدم. هفته اول برای ناهار می آمد خانه. ناهار را با هم می خوردیم کمی با بچه ها بازی می کرد. چایش را می خورد می رفت تا شب. کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب کاری منافقین و تروریست ها. صمد با فعالیت های گروهک ها مبارزه می کرد کار خطرناکی بود. آمدن ما به همدان فایده دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل می دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می خواستند دکتر بروند به امید ما راهی همدان می شدند با این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم. یک ماه که گذشت. تیمور برادر صمد آمد پیش ما. درس می خواند. قایش مدرسه راهنمایی نداشت. اغلب بچه ها برای تحصیل می رفتند رزن که رفت و برگشتش کار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعا کارم زیاد شده بود. زحمت بچه ها، مهمان داری و کارهای روزانه خسته ام می کرد. آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود. تیمور نشسته بود داشت تکالیفش را انجام می داد که صدای زنگ در بلند شد. تیمور رفت و در را باز کرد. از پشتپ نجره توی حیاط را نگاه کردم برادر شوهرم ستار بود. داشت با تیمور حرف می زد. کمی بعد تیمور آمد لباسش را پوشید و گفت: من با داداش ستار می روم کتاب و دفتر بخرم. با تعجب گفتم: صمد که همین دیروز برایت کلی کتاب و دفتر خرید. تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: الان بر می گردیم. شک برم داشت،گفتم: چرا آقا ستار نمی آید تو. همین طور که از اتاق بیرون می رفت، گفت: برای شام می آییم.دلم شور افتاد. فکرکردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم: نه طوری نشده حتما ستار چون صمد خانه نیست خجالت کشیده بیاید تو حتما می خواهند اول بروند دادگاه صمد را ببیند و شب با هم بیایند خانه. چند ساعتی بعد نزدیک غروب دوباره در زدند این بار پدر شوهرم بود با حال و روزی زار و نزار. تا در را باز کردم پرسیدم: چی شده؟! اتفاقی افتاده؟ پدر شوهرم با اوقاتی تلخی آمد و نشست گوشه اتاق. هر چه اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده راستش را نگفت می گفت: مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟! دلم برای بچه هایم تنگ شده آمده ام تیمور و صمد را بینم.
باید باور می کردم؟! نه باور نکردم اما مجبور بودوم بروم فکری برای شام کبنم. دلهره ای افتاده بود به جانم که آن سرش نایپدا. توی فکرهای پریشان و ناجور خودم بودم که دوباره در زدند به هول دویدم جلوی در. همین که در را باز کردم، دیدم یک مینی بوس جلوی در خانه پارک کرد و فامیل و حاج آقایم و شیرین جان و برادر شوهر و اهل فامیل دارمد از ماشین پیاده می شوند. همان جلوی در وا رفتم. دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده. هر چه قسمشان دادم و اصرار کردم بگویندچه اتفاقی افتاده کسی جواب درست و حسابی ندادند.همه یک کلام شده بودند: صمد پیغام فرستاده بباییم سری به شما بزنیم. باید باور می کردم اما باور نکردم. می دانستم دارند دروغ می گویند اگر راست می گفتند پس چرا صمد تا این وقت شب نیامده بود تیمور با برادرش کجا رفته؟! چرا هنوز برنگشتند. این همه مهمان چطور یک دفعه هوای ما را کردند. مجبور بودم برای مهمان هایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه غذا می پختم و اشک می ریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری ز صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو دست لحاف و تشکی که داشتیم جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم می برد منتظر صمد بودم از دل آشوبه و نگرانی خوابم نمی برد تا صدای تقه ای می آمد از جامی پریدم و چشم می دوختم به تاریکی توی حیاط اما نه خبری از صمد بود نه تیمور و ستار.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#سیره_شهدا
اهل مطالعه و رفیق کتاب بود. به هر خانه و پیش هر دوست و آشنایی می رفت ، اول کتابی هدیه میکرد.
او از تازه های کتاب با خبر بود. کتاب های مناسب کودکان و نوجوانان را نخست خودش مطالعه می کرد و بعد به خانه ما می آورد و با زمینه سازی می گفت که ، بهتر است چه کتابی را بخوانید.....
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#وصیت_شهید
تنها راه سعادت رسیدن به بندگی خداست ، بندگی او در اطاعت اوامرش و ترک نواهی او می باشد،
تمام دستورات اسلام فرمانبرداری از خدا و نافرمانی از شیطان می باشد...
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
❣صدقه از مال کم نمیکند !
🌼❣مردی گوسفندی🐐 را از کامیون پایین می آورد تا آنرا برای روز عید قربانی کند . گوسفند از دست مرد جدا شد و فرار کرد.
🌼❣ مردشروع کرد بدنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
🌼❣عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
🌼❣هنگامیکه گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد ، ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده .
🌼❣ زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند !
او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .
🌼❣ مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت: خدا قبول می کند .
😔 ای خواهرم مرا بخاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.
🌼❣ بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت: خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند.
🚚 کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده ، گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد.
🌼❣فروشنده گفت: بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم.
مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد.
💰 برگشت تا قیمتش را حساب کند .
🌼❣ فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
❣ پس این نصیب توست ...
❣🌼صدقه را بنگر که چه چیزیست !!
❣صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است!
🌺🌹🌺
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃