eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩میزگرد تسنیم|مطالبه دانشگاه، مطالبه مردم نیست/ قطع ارتباط با مردم بزرگترین معضل جنبش دانشجویی است/ دو سال است با رئیس جمهور صحبت نکردیم یادگاری: 🔹متاسفانه همچنان در فضای حال حاضر انقلاب اسلامی جریان دانشجویی به عنوان یک خطر بزرگ از سمت برخی مسئولین شناخته می‌شود 🔹در فضای فعلی جریان دانشجویی از سمت پاسخگویی مسئولین، بسترسازی جهت ایفای نقش و توانایی دنبال کردن موضوعات مختلف کشور دچار چالش شده است. خدابنده: 🔹اگر بخواهیم جنبش دانشجویی را از حیث عملکرد سیاسی در ایران بررسی کنیم جز در مقاطع محدود و اندک و دانشجویان سخنگو و بازتاب دهنده نظرات عامه مردم نبودند. 🔹نبودن گفتمان مناسب در دانشگاه ها و تشکلهای دانشجویی موجب شده از نبودن یک گفتمان مردمی رنج ببرند و نبود روحیه همدیگرپذیری میان دانشجویان نیز این امر را تشدید کرده است رضیئی: 🔹متأسفانه غیر از یک برهه حساس و مساعد که از تسخیر سفارت آمریکا در سال 58 آغاز شد و در دهه 70 ادامه پیدا کرد، اوج تأثیرگذاری جنبش دانشجویی هم به لحاظ عملکرد و هم گفتمان بود. بعد از آن تأثیر جنبش دانشجویی بر فضای کشور کمتر و کمتر شد. 🔹متأسفانه می‌بینید حداقل در دو انتخابات گذشته در فضای کشور و بالاخص جنبش دانشجویی به جای اینکه رقابت بر سر ایده پردازی باشد بر سر لیست ها بوده. یادگاری: 🔹مطالبه امروز دانشگاه مطالبه مردم نیست یعنی مطالبه عامه مردم در مطالبه های جریان دانشجویی وجود ندارد. 🔹در مورد دولت آقای روحانی بدون شک دولت ایشان را غیرپاسخگوترین دولت کل تاریخ انقلاب اسلامی بدانیم زادمهر: 🔹نگاه دولت آقای روحانی نگاه مخالف به تشکلهای انقلابی است. علت آن این است که آقای روحانی خیلی نگاه مثبتی به نقد شدن ندارند 🔹ما در این 6 سال همیشه گفته‌ایم آقای روحانی شما باید در دانشگاه ها حضور پیدا کنید، باید به حرفهای دانشجویان منتقد گوش کنید. 🔹آقای روحانی 16 آذر امسال باید پاسخگو باشند، عدم حضور ایشان در این روز قطعا آسیب خواهد داشت.   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🚩 دانشجویان خطاب به رئیسی: جلوی آنهایی که از ملت دزدی می‌کنند را بگیرید 🔻ویژه‌برنامه روز دانشجو در دانشگاه تهران با حضور رئیس قوه قضائیه : دبیر انجمن اسلامی مستقل دانشگاه تهران : 🔹از یاد نمی‌بریم ریاست رؤسای قبلی را که دیدارشان حتی با چشم مسلح هم ممکن نبود. 🔹تسریع در برخورد با مفسدان اقتصادی و دوری از مصلحت سنجی‌ها بارقه امیدی را در دلهایمان زنده کرد. 🔹 کشورمان بیشتر از نیاز به تایید کشورهای خارجی نیاز به ایمان جوانان و توانایی های داخل دارد. دبیر جامعه اسلامی دانشگاه تهران : 🔹 ما دولتی می‌خواهیم که کار کند، دولت با مردم نه دولت بر مردم! مردم به این نتیجه رسیده‌اند که دیگر از تکرارهای بی‌خاصیت برخی آبی گرم نمی‌شود. 🔹اصلاحات انجام شده در قوه قضائیه نشان داد اصلاح و تغییر شدنی است و مشکل از کارگزاران است نه ساختار. دبیر جنبش عدالتخواه دانشگاه تهران : 🔹چرا در شرایطی که مجلس رئیس جمهور را استیضاح نمی‌کند دیوان عالی هیچ اقدامی نمی‌کند؟ 🔹دیگر رئیس جمهور چه کاری باید بکند که خلاف نص صریح قانون شود؟ 🔹به طور جدی پیشنهاد می‌شود با ورود به بحث خلق پول بانکی و نه صرفا اختلاس‌ها جلوی آن هایی که از ملت دزدی می‌کنند را بگیرید.   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل نهم..( قسمت ۳)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 چشمم به سرم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون. توی راهرو که رسیدم دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت بلندم کرد و گفت: بیا با دکترش حرف بزن. مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: آقای دکتر، ایشان خانم ابراهیمی هستند. دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: خانم ابراهیمی خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده. بعد مکثی کرد و گفت: دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند حتما توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلا خطر رفع شده البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود. چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم. صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعد از ظهرها بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم. یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند در را که باز کردم یکی از دوستان صمد پشت در بود با خنده سلام داد و گفت: خانم ابراهیمی رختخواب آقا صمد را بینداز برایش قیماق درست کن که آوردیمش. با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکت سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم. تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سر به سرش گذاشتند آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند. دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند. آن ها که رفتند صمد گفت: بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده است. بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک در آورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است. از فردای آن روز دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود می گفت راضی نیستم این بندگان خدا نیستم از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم. ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد و نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها راهم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمنیال و سوار مینی بوس شدیم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
استقبال دانشجویان از نشست آیت‌الله رئیسی/ تجمع پراکنده عده‌ای در چند دانشگاه تهران همزمان با ۱۶ آذر که نماد آمریکاستیزی دانشجویان است، جمعی از تشکل‌های دانشجویی و دانشجویان انقلابی با شعار «دانشجوی مسلمان، حامی مستضعفان» با برگزاری برنامه‌های مختلفی روز دانشجو را گرامی داشتند. در این میان تعدادی از دانشجویان در دانشگاه‌های تهران، علامه و امیرکبیر هم با برگزاری تجمعات پراکنده‌ و سر دادن شعارهای ساختارشکنانه سعی کردند فضای دانشگاه را ملتهب کنند. این دانشجویان که از شب گذشته اقدام به انتشار فراخوان برای برگزاری تجمع کرده بودند، امروز با سردادن شعارهایی همچون «دانشجوی زندانی آزاد باید گردد»، «ایران لبنان فرانسه، سرکوب و غارت بسه» و «فقر کشتار گرانی، مردم شدند قربانی» در محوطه دانشگاه به حرکت درآمدند. تجمع کنندگان پلاکاردهایی در دست داشتند که روی آن شعارهایی همچون «طعم شیرین عدالت؛ یک قرن حبس برای دانشجویان»، « بیکاری، بیکاری؛ حجاب زن اجباری» و... نوشته شده بود. این افراد که صورت‌های خود را پوشیده بودند سعی داشتند با حرکت در محوطه دانشگاه، دانشجویان را با خود همراه کنند ولی دانشجویان در گوشه و کنار این تجمع نظاره‌گر رفتارهای تجمع کنندگان بودند. آیت‌الله رئیسی رئیس دستگاه قضا قرار است امروز در دانشگاه تهران و در جمع دانشجویان سخنرانی کرده و پاسخگوی سوالات دانشجویان باشد، بر همین اساس برخی از دانشجویان موسوم به چپ با سر دادن شعار «قضائیه، جلادان، مقدمتان گل‌باران» سعی کردند مراسم روز دانشجو در دانشگاه تهران را برهم بزنند. علیرغم برخی تلاش‌ها برای برهم زدن مراسم روز دانشجو در دانشگاه تهران و سخنرانی آیت‌الله رئیسی، سالن محل برگزاری این مراسم مملو از دانشجویان شده است. http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند دو نجات یافته دیدند هیچ نمی‌توانند بکنند، با خود گفتند: "بهتر است از خدا کمک بخواهیم" بنابراین دست به دعا شدند و برای اینکه ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می‌شود به گوشه‌ای از جزیره رفتند نخست، از خدا غذا خواستند فردا مرد اول، درختی یافت و میوه‌ای بر آن، آنرا خورد اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت هفته بعد، مرد اول از خدا "همسر و همدم" خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچکس را نداشت مرد اول از خدا "خانه، لباس و غذای بیشتری" خواست فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید مرد دوم هنوز هیچ نداشت دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببرد فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیره برود و مرد دوم را همانجا رها کند..! پیش خود گفت: مرد دیگر حتماً شایستگی نعمت‌های الهی را ندارد، چرا که درخواست‌های او پاسخ داده نشد پس همین جا بماند بهتر است! زمان حرکت کشتی ندایی از او پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می‌کنی؟ مرد پاسخ داد: این همه نعمت‌هایی که به دست آورده‌ام همه مال خودم است و خودم درخواست کرده‌ام درخواست‌های همسفرم که پذیرفته نشد پس چه بهتر که همین جا بماند آن ندا گفت: اشتباه می کنی! تو مدیون او هستی... هنگامی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمات به تو رسید... مرد با تعجب پرسید: مگر او چه خواست که من باید مدیونش باشم؟ و آن ندا پاسخ داد: از من خواست که تمام دعاهای تو را مستجاب کنم!! نڪتــ✍ــه: شاید داشته‌هایمان را مدیون کسانی باشیم که برای خود هیچ نمی‌خواستند و فقط برای ما دعا می‌کردند... ممکن است همهٔ مؤفقیت و ثروت و هر چیز دیگر که داریم را مدیون آن دو فرشته‌ای باشیم که ما را بزرگ کردند... * پــدر و مــادر * بـدون هیـچ توقعـی! ♥️ ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌹 🌿چند بار پیش آمد وقتی عکسهای سوریه اش را نشان میداد، از او خواستم یکی دو تا عکس به من بدهد اما هیچ وقت نداد. می‌گفت: "تا امروز یک فریم عکس از بچه های سپاه در سوریه منتشرنشده. بگذار منتشر نشود."❗️ یکی از عکس هایی که خیلی اصرار کردم به من بدهد، عکسی بود که بعد از عملیاتشان در منطقه حجیره و پاکسازی مناطق اطراف حرم حضرت زینب علیرغم وجود تروریستها با لباس نظامی در صحن حرم گرفته بود🌺 کیف کرده بود که با لباس نظامی توانسته داخل حرم عکس بگیرد. می‌گفت خیلی دوست داشت که هرجور شده در حرم حضرت زینب یک عکس بالباس نظامی بگیرد.☺️ بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به حرم با لباس نظامی وجود داشته، به عشق حضرت زینب دل را زده به دریا و چندنفری بالباس رفته بودند داخل. 😍 بعد از شهادتش، نگاه به این عکس کوهی از حسرت روی دلم می گذارد. یک عمر زیارت عاشورا را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه امام حسين و اولاد و اصحابش ادعا کردیم که «ياليتنا کنامعکم» و به زبان گفتیم لبیک یا حسین💔 و این اواخر باز هم با ادعا گفتیم «کلنا عباسک یا زینب» و در گفتنمان ماندیم که ماندیم...😔 🌹 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
ارزشها را بشناس و اشخاص را با ارزشها بسنج ؛ حمایتها باید از ارزشها باشد ، اول ارزشها ، بعد اشخاص ، نه اول اشخاص بعد ارزشها ... التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
بـرای هـــمه ڪنید مثل پــروردگار ڪه مهـربانیش بر هـمه ســـــایه افڪنده است از حاجات دلتـون خبـر نـدارم امـا بہ قداسـت زیبـاترین واژه‌هـا ڪه از آسمــان می‌بـارنـد آرزو می‌کنـم در ایـن شـب‌های بـارونی زیبـاتریـن‌ها را از دستـان خـدا هـدیـه بگیـریـد 🌙شبتــون آرام در پنـاه خـدا🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۷_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید نعمت‌الله محبی آملی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید محمدعلی نریمانی🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۵۸ ه.ش) شهید عبدالله ناطقی🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید شاهرخ ضرغام🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمدرضا ناطقی🌷 (استان کرمان، شهرستان زرند) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید حسین صفاری‌پور 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید محمد چاه چمندی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۷۵ ه.ش) شهید ولی‌الله قاسمی ورنامخواستی (۱۳۸۹ ه.ش) شهید مدافع حرم محمد هادی‌نژاد🌷 (استان خوزستان، شهرستان آغاجاری) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم ایوب رحیم‌پور🌷 (استان خوزستان، شهرستان امیدیه) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم اکبر شیرعلی🌷 (استان خوزستان) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم حسین فدایی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید هادی کاردیده 🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
کامل‌ترین، زیبـاترین شیرین ترین، و پرنشاط ترین کلمـه و یکی از القاب خـداوند متعال است سـلام بر تو ڪه لبخند را بر لبت می‌نشاند سـلام بر تو ڪه دعائی ست برایت سـلام بر تو ڪه با این کلام عاشقی میکنی سـلام بر پرنده‌هایی ڪه کوچ می‌کنند تا برگشتنشان نویـدبخش فصـل زیبـای دیگری باشـد سـلام بر گل‌ها و درختان و زمیـن ڪه شاید، این آخرین کلامی ست ڪه قبل از بہ خواب رفتن می‌شنـوند سـلام بہ گل‌های داوودی سـلام بہ پـدر سـلام بہ نگاه مهـربان مـادر و سـلام بہ عشـق سـلام،،، سـلام،،، سـلام،،، صبحتـون بخیـر و خیـر و برڪت خـدا چون نَم نَم بـاران نثـارتـان بـاد امـروزتون پر از خوشبختی ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
شهید بهشتی: تقوا سه گونه است: ۱-تقوای گریز ۲-تقوای پرهیز ۳-تقوای ستیز گریز،آن است که از محیط گناه آلود دوری کنی. پرهیز،آن است که بتوانی در محیط گناه آلوده،خودت را پاک نگهداری. ستیز،آن است که در صحنه بمانی و با مظاهر گناه مبارزه کنی و محیط سالمی ایجاد کنی. گاهی باید مانند موسی در کاخ فرعون بمانی و سکوت کنی و فقط خودت را حفظ کنی. و گاهی یوسف وار باید از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی. و گاهی هم ابراهیم وار با گناه و شرک و بت پرستی مقابله و ستیز کنی و بت شکن شوی. تشخیص اینکه کدام تقوا وظیفه شرعی من است؛ نیز خودش نیاز به توفیق الهی و بصیرت دینی و تقوای عملی دارد...
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل نهم..( قسمت ۴)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 به رزن که رسیدیم مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم صدبار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم. معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود که که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس که نشستیم نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود اما خدیجه بی قراری می کرد. حوصله اش سر رفته بود هر کاری می کردیم نمی توانستیم آرامش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست همین وطر که معصومه را شیر می دادم از خستگی خوابم برد. فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت هر روز پانسمانش را عوض می کردم کار بر عکس شده بود حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم به دوست و آشنا سر بزنم اما بهانه می گرفت می زد و می گفت: قدم کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت. بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم. خدیجه با شیرین زبانی خودش را توی دل همه جا کرده بود. حاج آقایم هلاک بچه ها بود. اغلب آن ها را بر می داشت و با خودش می برد این طرف و آن طرف. خدیجه از بغل شیرین جان تکان نمی خورد نقل زبانش شینا،شینا بود. شینا هم برای خدیجه جان نداشت. همین شینا گفتن خدیجه باعث شد همه فامیل به شیرین جان بگویند شینا. حاج آقا مواظب بچه ها بود. من هم اغلب کنار صمد بودم. یک بار صمد گفت: خیلی وقت بود دبم می خواست این طور بنشینم کنارت و برایت حرف بزنم. قدم کاشکی از این روزها تمام نشود. من از خدا خواسته ام شد و زود گفتم: صمد بیا قید شهر و کار را بزن دوباره برگردم قایش. بدون اینکه فکر کند گفت: نه ... نه... اصلا حرفش را هم نزن. من سرباز امامم. قول داده ام سرباز امام بمانم. امروز کشور به من احتیاج دارد. به جای این حرف ها دعا کن هر چه زودتر حالم خوب بشود و بروم سر کارم. نمی دانی این روزها چقدر زجر می کشم. من نباید توی رختخواب بخوابم. باید بروم به این مملکت خدمت کنم. دکتر به صمد دو ماه استراحت داده بود. اما سر ده روز برگشتیم همدان. تا به خانه رسیدیم گفت: من رفتم. اصرار کردم که نرو تو هنوز حالت خوب نشده بخیه هایت جوش نخورده. اگر زیاد حرکت کنی. بخیه هایت باز می شود. قبول نکرد گفت: دلم برای بچه ها تنگ شده می روم سری می زنم و زود بر می گردم. صمد کسی نبود که بشود با اصرار و حرف توی خانه نگهش داشت. وقتی گفت می روم می رفت. آن روز هم رفت و شب برگشت. کمی میوه و گوشت و خوراکی هم خریده بود. آن ها را داد به من و گفت: قدم باید بروم. شاید تا دو سه روز دیگر برنگردم. توی این چند وقتی که نبودم کلی کار روی هم تلنبار شده باید بروم به کارهای عقب افتاده ام برسم. آن اوایل ما در همدان نه فامیلی داشتیم نه دوست و آشنایی که با آن ها رفت و آمد کنیم تنها تفریحم این بود که دست خدیجه را بگیرم معصومه را بغل کنم برای خرید تا سرکوچه بروم. گاهی وقتی توی کوچه یا خیابان یکی از همسایه ها را می دیدم بال در می آوردم می ایستادم و با او گرم تعریف می شدم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌼❣🌼❣🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼❣🌼❣🌼🌼❣ ❣خیلی قشنگه حتما بخونين 🌼❣از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز. گفتم: منم کار دارم باهات میام. 🌼❣1- سر وعده اومد در خونه مون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید. گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول 🌼❣2- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم . من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟!!! گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده... 🌼❣3- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد. گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه. 🌼❣4-بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد. گفتم رفیق معتاد بود ها. گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم. 🌼❣5-رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید. گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه.. 🌼❣6- رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن. 4تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد ارزش نداشتا. گفت: میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده. یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزاروتومن!!! 🌼❣7- از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش ازه کجا تامین بشه؟!!! گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم. 🌼❣8-یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا. گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم. 🌼❣9-اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم... 🌼❣10-یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟!!! گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟ گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. گفتم: چن بهش میدی؟!!! گفت سه مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن. 🌼❣11-تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه. میدونین من تو این سفر چقد خرج کردم؟!!! 3هزار تومن!!! یه بسنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود.‌ به من اجازه نمیداد حساب کنم. میدونین شغل رفیق من چه بود؟!!! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت. میدونین چه ماشینی داشت؟!!! پرایدِ 85 🌼❣میدونین چن سالش بود؟!!! 34 سال. میدونین من چه کاره بودم؟!!! کارمند بودم، باغ هم داشتم. میدونین چه ماشبنی داشتم؟ 206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره.. دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست: دستهایی که کمک میکنن مقدس تر از لبهایی هستن که دعا میکنن. بنده مخلص خدا بودن به حرکت است نه ادعا ❣بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرن 🌺🌹🌺   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
✅مردم چه می گویند؟؟ 🌱می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟... گفت: مردم چه می‌گویند؟!... 🌱می خواستم برای مدرسه، به مدرسه سرکوچه‌مان بروم. مادرم گفت: فقط مدرسه غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه میگویند؟!... 🌱به رشته‌ انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه میگویند؟!... 🌱میخواستم با دختری ساده و صاف و صادق ازدواج کنم. مادرم گفت: من اجازه نمیدهم. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه میگویند؟!... 🌱میخواستم پول مراسم عروسی را سرمایه‌ی زندگی‌ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟... گفتند: مردم چه میگویند؟!... 🌱میخواستم به اندازه‌ی جیبم خانه‌ای در پایین شهر اجاره کنم. همسرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه میگویند؟!... 🌱می خواستم یک ماشین مدل پایین در حد وسعم بخرم، زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه میگویند؟!... 🌱میخواستم بمیرم،‌ بالای سرم بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: قبرستان حاشیه شهر، زنم فریاد کشید. دخترم گفت: چه شده؟... گفت: مردم چه میگویند؟!... .... از دنیا رفتم! ✅برای مراسم ترحیمم خواستند مجلس ساده‌ای بگیرند. خواهرم داد زد و گفت: مردم چه می گویند؟!... ✅از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم رفت و سنگ قبری با نقش صورتم سفارش داد و گفت: مردم چه میگویند؟!... ✅ حالا من در اینجا،‌ تنهای تنها در حفره‌ای تنگ خانه کرده‌ام و تمام سرمایه‌ام برای قبرم جمله‌ای بیش نیست: 🌱مردم چه میگویند؟!... ✅مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، الان لحظه‌ای نگران من نیستند!!! هیچکدامشان کنارم نیستند!!! من هستم و اعمالم، نه پدر و مادرم، نه برادرم،‌ نه خواهرم، نه همسرم،‌ نه فرزندانم و نه هیچکس دیگری کاری برایم نمی‌کنند!! ✅و تمام عمرم فدای این جمله شد: مردم چه میگویند؟؟؟!!! ✅و چه نيكو فرموده قرآن كريم: 🍂وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه ُ(سوره احزاب آیه37) و از حرف مردم میترسيدى و حال آنكه خداوند سزاوارتر است از اينكه از مخالفت امر او بترسى‏.   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
امـروز از شاخسار خورشیـد یک سـلام گـرم با عطـر گل‌هـا و بہ لطافـت لبخنـد خـدا برایتـان چیـده‌ام تـا روزتـان بخیـر و زیبـا شـود ســـ🍁ــــلام 🍂صبحتـون بخیـر و شـادی🍂 هـر بامـداد، مهتـاب جایش را بہ خورشیـد می‌دهـد تا بدانیـم ڪه در دل هر شـب خورشیدی در حال شکفتن است بیائید امـروز ما هم اقتـدا بہ قانون طبیعت کنیم و خورشیدی تـابـان در زنـدگی عزیـزانمان باشیـم...   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🍂یک فنجـان آرامـش یک دل شـاد و بی غصـه یک زنـدگی آرام و نـاب و یک دعـای خیـر از تـه دل نصیـب لحظـه‌هاتـون🍂 🍁 خـدایـا امـروز درهـای رحمتـت را بہ روی دوستـانم بـاز کـن فرصـت‌های عـالـی لحظـه‌های نـاب پیشرفت‌های پی در پی و زنـدگی آرام را نصیبشان کن🍁   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۸_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان سمنان، شهرستان شاهرود) (۱۳۳۴ ه.ش) شهید اکبر رمضانی🌷 (استان کرمانشاه، روستای کرانی سفلی) (۱۳۴۷ ه.ش) شهید محمدرضا لاری نجفی🌷 (استان کرمان) (۱۳۵۸ ه.ش) شهید محمدرضا محمدی دهنوی🌷 (استان اصفهان، روستای دهنو برخوار) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید غلامحسین قاسمی🌷 (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید اسفندیار داراب منشی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید عظیم جعفری🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمد وحید سوقه 🌷 (۱۳۵۹ ه.ش) 🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید سعید یادگار صالحی🌷 (استان اصفهان، شهرستان خمینی شهر) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید علی نقی جلیلوند 🌷 (استان همدان، شهرستان تویسرکان) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید محمدرضا اشراقی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید مجید مرادی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید وارطان آقاخانیان 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید محسن کرموند 🌷 (استان لرستان، شهرستان پلدختر، قریه جلگه خلج) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی صبور 🌷 (استان خراسان رضوی، روستای ده سرخ) (۱۳۷۰ ه.ش) شهید محمدحسین بخشی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۷۲ ه.ش) شهید علی اکبر هادیان نوش آبادی 🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل، شهر نوش آباد) (۱۳۷۷ ه.ش) شهید مهدی حاجی عرب ازان🌷 (استان اصفهان، شهرستان چادگان، روستای حجت آباد) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید امین مرادی 🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زاهدان) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید علی غلامی🌷 (استان کهگیلویه و بویراحمد، شهرستان یاسوج، روستای چشمه چنار) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم مهدی احمدی🌷 (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم محمد اکرم ابراهیمی 🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل نهم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 یک روز عصر نان خریده بودم و داشتم بر می گشتم زن های همسایه جلوی در خانه ای ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. خیلی دلتنگ بودم بعد از سلام و احوال پرسی تعارفشان کردم بیایند خانه ما. گفتند: فرش می اندازم توی حیاط. چایی هم دم می کنم و با هم می خوریم قبول کردند. در همین موقع مردی از ته کوچه بدو بدو آمد طرف مان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش از ما پرسید: شما اهل روستای حاجی آباد هستید؟! ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم. نه مرد پرسید: پس اهل کجا هستید؟ صمد سفارش کرده بود خیلی مواظب باشیم با هرکسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم. مرد یک ریز می پرسید: خانه تان کجاست ؟ شوهرتان چه کاره است اهل کدام روستایید؟! من که وضع را این طور دیدم کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زن ها گفت: آقا شما که این همه سئوال دارید چرا از ما می پرسید اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتما او بهتر می تواند شما را راهنمایی کند. مرد تا این حرف را شنید بدون خداحافظی یا سئوال دیگری بدو بدو ازپیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد زن همسایه گفت: خانم ابراهیمی دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاج آقامان خانه است اتفاقا هیچ کس خانه مان نیست. یکی از زن ها گفت: به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما می گشت. از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافق هایی را که حاج آقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد. با شنیدن این حرف دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد. مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله کردم. حتی در توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهار پایه گذاشتم پشت در. آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید پرسید: این کارها چیه؟! ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: شما زن ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی. بعد از شام صمد لباسش را پوشید. پرسیدم: کجا؟! گفت: می روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم. گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: می شود نروی؟ با خونسردی گفت: نه. گفتم: می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه کارکنم؟ صمد اول قضیه را به خنده گرفت اما وقتی دید ترسیده ام کلت کمری اش را داد به من و گفت: اگر مشکلی پیش آمد از این استفاده کن. بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: کیه؟! این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتما خودشان بودند. اسلحه را گرفتم رو به رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها همسایه این طرفی مان آقای عسگری است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم و گفتم: آقای عسگری شماید؟ بعد دویدم و در را باز کردم. آقای عسگری که مرد محجوب و سر به زیری بود عادت داشت وقتی زنگ می زد چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم صدای مرا نمی شنید آمده بود از من کمک بگیرد خانمش داشت زایمان می کرد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
که نشان از انتظار لحظه به لحظه ایشان برای فرج دارد،   🔰خاطره ای هست که جز برای همسر شهید برای شخص دیگری نگفته ام. نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود🎊 که یک روز آمد و گفت: «من کت 👔و شلوار 👖برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند. 😅خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش❄️ هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عج) امشب ظهور کردند 👌و عروسی ما به تعویق افتاد.» 🔰هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود. 🌹👌دنبال گرفتن تایید امام زمان(عج) بود. همیشه می گفت: «ما باید پرچم امام زمان(عج) را بالا ببریم.»🌹👌 💞 به روایت یکی از دوستان صمیمی ۱۸   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌹 تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار می گشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد😍 خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد. بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟چرا دیگه نمیری⁉️ لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود😊، اما صلاح بود که دیگه نرم! بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟ کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده💔 و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و بچه اش باشه😔 خاطره ای از زبان خواهر شهید 🌹 🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
در منطقه کوشک وارد میدان مین شدم ، یک جمجمه دیدم و پیکری هم افتاده بود که خاک رویش را پوشانده بود . پیکر را برگرداندم ، کمی جلوتر یک پیکر دیگر دیدم و جلوتر تا هفت پیکر پیدا کردم در یک مسیر ! دقت کردم ، هر هفت شهید ، مهر و تسبیح به همراه داشتند ، از خودم خجالت کشیدم چون خیلی وقت ها در خواندن نماز کوتاهی می کردم.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص54 التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
✨الهـــی اگر بـد بودیـم ڪن تا فردایی بهتـر داشتـه باشیـم. خــ♡ــدایا بہ حـق نگذار کسـی با ناامـیدی و ناراحتـی شـب خـود را بہ صــبح برساند. یادمـان باشـد شـاید شبـی آنچنان آرام گرفتیـم ڪه دیـدار صبـح فـردا ممکن نشـود پـس بہ امیـد فـرداهـا محبـت هایمان را ذخیـره نکنیم. شبتـ🌙ـون در پنـاه خـدا🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم