فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجم کلیپ ؛ ۱۴ ثانیه
😂روز عــــــــــــیدی یــــــک کــــم بخــــــــــندیم 👆😂😂😂😂
فکر نمیکنم شیطون این یارو رو گول زده باشه، احتمالا یه کار دیگه ای کرده که اینجوری از دستش عصبانیه😂
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🔷 کانال «یــــــه جــو انــــــصاف»
به جمع ما بپیوندید👇
@Yejoensaf
✅چهــــــــــار کتمــــــــــان ممـــــــــدوح در احــــــــــادیث‼️
.
🔻چهار چیز از گنجهای نیکوکاری است:
پنهان داشتن حاجت،
پنهان کردن صدقه ،
پنهان کردن درد
و پنهان داشتن مصیبت.
امام باقر علیه السلام:
أربَعٌ مِن کُنُوز البِر ّ:
کِتمانُ الحاجَة
و کِتمانُ الصَّدَقَةِ
وَ کِتمانُ الوَجَع
وَ کِتمانُ المصیبَةِ
📚منبع:
تحف العقول ص 295 - بحارالانوار(ط-بیروت) ج75 ، ص 175
@Yejoensaf
@Alirezafander
🔴نهج البلاغه، کتابی که خیلی ازش غافلیم...!
🔰 جرج جرداق میگوید:
یک روز در یک همایش فرهنگی ،یکی از دوستان مسلمانم کتابی به من هدیه داد و گفت این کتاب نوشته های یکی از امامان ماست.
🍃جرج میگوید :از او پرسیدم این کتاب مربوط به چه زمانی است؟
🌸دوست مسلمانم گفت:1400سال پیش حدودا،نوشته شده.
✳️جرج میگوید با خودم گفتم مطالب1400سال پیش به چه درد ما می خورد،اما به رسم احترام و با خوشرویی این هدیه را گرفتم و به
منزل بردم.
🌾یک روز از روی بی حوصلگی کتاب نهج البلاغ را ورق زدم و نگاهی گذرا به مطالب کتاب انداختم.
✨یک مطلبی خواندم که نظرم را جلب کرد:اینکه ماده اولیه همه کائنات و موجودات عالم از آب💧است.
⚡️اهمیتی ندادم وکتاب را کناری گذاشتم و دیگر سراغش نرفتم تا اینکه یک سال بعد در کنفرانسی بین المللی شرکت کردم که دانشمندان، جدیدترین یافته های علمی خود را بیان میکردند.
🌟یکی از دانشمندان در مقاله علمی اش این نکته را گفت که تحقیقات علمی نشان می دهد که ماده تشکیل دهنده همه موجودات را آب تشکیل میدهد.
💠جرج جرداق میگوید: با شنیدن این مطلب به یاد آن جمله نهج البلاغه افتادم و بعد از بازگشت فورا به سراغ آن رفتم و شروع کردم به خواندن مطالب آن و بسیار تاسف خوردم که چرا از اهمیت این کتاب غافل بودم..
🔆هربار که این کتاب را میخواندم نگرشها و یافته ها و افقهای جدیدی از علوم مختلف برایم آشکار میشد.
🌸جرج جرداق تا آخر عمرش موفق شد 200 بار نهج البلاغه رابخواند.
⚡️پشت جلد كتاب جرج جرداق مسيحى چنین نوشته است:
" اى على !
اگر بگويم تو از مسيح بالاترى ،
دينم نمى پذيرد !
اگر بگويم او از تو بالاتر است ،
وجدانم نمى پذيرد !
نمى گويم تو خدا هستى...!
پس خودت بگو به ما اى على:
تو كيستى...؟!
در فضل علی بس بود این نکته که باید
اثبات کند شیعه که این مرد، خدا نیست....
👇راستی
آخــــــــــــرین باری که
نهج البلاغه
را گشوده ایم
را
آیا بخاطر می آورید؟؟؟!!
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🔷 کانال «یــــــه جــو انــــــصاف»
به جمع ما بپیوندید👇
@Yejoensaf
53.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.... آقای ایران، برای چی کدخدا رو قبول نمیکنی؟ زور نداری برای چی با آمریکا کله تو کله میشی؟
بعد ۸ سال روحانی چقدر حق گفت تو این کلیپ، جمله جملهش حق بود
🔴 بفرست برا هر کی میگه رأی نمیدم ...
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
26.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انتخابات
🎥 با این روش طی دو روز؛ پانصد رأى به نفع جبههی انقلاب جمع کنیم
توضیح کاملِ روش افزایش مشارکت؛ در شبکهی ملّی مِنّا
#حجتالاسلام_صالحپرور
🔰عضویت در کانال شبکهی مِنّا:
@shabake_menna
🇮🇷 شبکــــــــــــــهی مِلّــــــــــــی مِنّــــــــــــــــــــا
مبلغین نفر به نفر انقلاباسلامی
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ همین که رأی بدیم تکلیفمون رو ادا کردیم؟!
💠 آیت الله حائری شیرازی(ره):
بعضی فکر میکنند همین که در انتخابات شرکت کنند، رسالت شان را انجام شده قرآن خلاف این را میگوید چرا ؟!
🔹چون قرآن میگوید:إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿۲﴾إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳﴾
میگوید ایمان و عمل صالح انسان را از خسران نجات میدهد اما نه به تنهایی!
رأی دادن مثل ایمان و عمل صالح است اما تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ هم لازم است
رأی دادن ضروری است اما کافی نیست.
🔹اگر کسی خانواده خودش را توصیه به شرکت در انتخابات نکند، همسایه های خودش را دعوت نکند دوستان خودش را ترغیب نکند و برای این کار تبلیغ ننماید طبق آیه قرآن از جمله زیان کاران است هم آن کسی که شرکت نکند و هم آن کسی که شرکت بکند و تبلیغ نکند زیان کار است.
#حماسه_جمهور
#انتخابات
💠کانال #پلاک:👇
🌐 @pelakdez
🔷عکـــــــــس
و
مــــــــکث‼️
👈چرا حادثه ترور رهبری در ۶ تیر ۶۰ «معجزه انقلاب»
شمرده می شود ؟
در حادثه ترور رهبری در مسجد ابوذر تهران در ۶ تیر ۶۰ که؛
🔻 دو بار مانیتور قلب از حرکت ایستاد و صاف شد
🔻۳۷ واحد خون به ایشان تزریق شد
🔻دست راست ایشان از کار افتاد.
🔻استخوان ترقوه» اشان شکست
🔻از نقطه بالای کتف راست مجروح شدند
🔻 بالای ران سمت راست» مجروح شدند
🔻چند رگ و عصب دست راست وی قطع شد
🔻دچار مشکل حرکتی شد
و....
👈در این حادثه دو معجزه و کرامت عجیب مشهود است:
۱. کرامت کوچک:
چگونه یک فرد با این از جراحات و آسیب های جسمی سالم می ماند؟؟
ایا صاف شدن دو بار مانیتور قلب و زنده ماندن فرد پس از تزریق ۳۷ واحد خون طبیعی است؟؟؟!!!
۲.کرامت عظیم و معجزه کـــــبــــری:
و آن اینکه؛
مقام معظم رهبری عضو دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامـــــــی بود
اگر در حادثه ۶ تیر ماه سال ۶۰ مجروح نمیشدند
بطور قطع از شهدای ۷ تیر ۶۰ (درست یک روز قبل از حادثه ۶ تیر) بودند
آیا توالی و نزدیک بودن این دو تاریخ (۶ و ۷ تبر) به تنهایی
اماره یا دلیل حقانیت انقلاب اسلامی
و
این ادعا که
« انقلاب صاخب دارد»
نیست؟؟؟
فاعتبروا یا اولی الابصار
التماس اندیشه 🙏
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🔷 کانال «یــــــه جــو انــــــصاف»
به جمع ما بپیوندید👇
@Yejoensaf
🔷گزارشی از ماجرای ترور 6 تیر 1360
مصطفی غفاری
📍وقتی همه مسئولان از دادن خبر شهادت شهید بهشتی به آقا در ایام پس از بیهوشی ، متحیر مانده لودند!!!
چهار پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامهی شنبهها، عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.
خودرو حامل آیتالله خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود.
آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم.»
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یك دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای... انفجار!
آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش 45 درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالایسر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یك محافظ، به تنهایی تلاش كرد كه آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یك ضبط صوت افتاد كه مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شكسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظها بلیزر سفید را انگار كه ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور میراندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش میآمدند، زیر لب زمزمهای میکردند؛ شهادتین میگفتند. لبها و چشمها تکان میخوردند؛ خیلی کم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند.
با آن صورت خونآلود، کسی امام جمعهی شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم آقای خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اكسیژن و پایهی آهنی چرخدار را نمیشد برد توی ماشین. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسك اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز 50- 50»؛ این رمزِ آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دكتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش را تمام كرده بود. داشت دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
آقا از جمع آن شهیدها به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دکتر بهشتی و محمد منتظری. اولین کسی هم که به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود. آقا اول پرسیدند آقای بهشتی چطورند؟ گفتند یک مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان که رفتند، ایشان رو کردند به دکتر میلانینیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دکتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسیدند: «مراقبت جدی از حال ایشان میشود؟ آنجا هم سر میزنید؟» بعد هم دکتر را سؤالپیچ کردند. دكتر میلانینیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره که آمد، آقا را دید که بچههای همراه را جمع کردهاند و ازشان بازجویی میکنند. دکتر دست و رویش را شسته بود.
نشست و یکی یکی اسم همهی شهدای حزب را به آقا گفت.
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🔷 کانال «یــــــه جــو انــــــصاف»
به جمع ما بپیوندید👇
@Yejoensaf
سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه به راحتی دیده میشد. 37 واحد خون و فراوردههای خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنشهای انعقادی را مختل کرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند. کیسههای خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق میكردند، اما باز هم خونریزی ادامه داشت.
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بیراه نمیگفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان طور که میآمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود كه دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. تنها بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب دکتر میلانینیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند «بیمارستان قلب شهید رجایی».
هلیکوپتر خبر کردند. نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بیسیم گفته بود كه قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود. مردم نگران بودند که نكند قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و میگفتند «قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته و برگشته. یکبار همان انفجار بمب بود، یكبار خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یكبار هم جمع شدن پروتئینها در ریه و حالت خفگی. همهی اینها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو میانداختند روی آقا. گاهی حتی دکترها بغلشان میکردند تا لرز را کمتر كنند. معلوم نبود منشأ این تبها کجاست؟ ضایعهی کوچکی هم در ریه دیده بودند.
آقا لولهی تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمیکند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار میکرد كه برای ترمیم و پیوند به قسمتهای آسیبدیده برداشته بودند. زخمها زیاد بودند. درد زخمها خیلی زیاد بود، اما دکترها میگفتند تحمل آقا زیادتر است. میگفتند «اصلاً مسکّنها به حساب نمیآیند.»
بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه میشود؟ شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ علامت حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث میکردند که دست قطع شود یا بماند.
***
امام مرتب پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند كه: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد. دکتر میلانینیا رادیورا گذاشت بیخ گوش آقا. آن موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیهی هفتاد و دو تن را نمیدانستند. از تلویزیون آمدند كه گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند:
«بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُمِّ می سلامت شکند اگر سبویی»
آقای هاشمی میگفت «اگر یک روز از حال آقا باخبر نباشم، احساس میکنم چیزی کم دارم.» برای همین مرتب از ایشان احوالپرسی میکرد. حاج احمدآقا هم همینطور؛ مرتب احوال میپرسیدند و روزانه به حضرت امام خبر میدادند.
کمکم به اطرافیان فشار میآوردند که: «آقاجان من باید از وضع کشور اطلاع پیدا کنم. شما هم رادیو را از من گرفتهاید، هم تلویزیون را.» دکترها بهانه میآوردند که امواج رادیویی، دستگاههای درمانی ما را بههم میریزد و عملکردشان را مختل میکند!
خیلی از چهرههای انقلاب برای عیادت میآمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی میپرسیدند: «چرا همه میآیند، اما ایشان نمیآید؟» شک کرده بودند که یک خبرهایی هست. دور و بریها هم مانده بودند که چطور به ایشان بگویند. دکتر منافی گفت بهترین راه این است که بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و کمکم ایشان را مطلع کنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یکی دو نفر شهید شدهاند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آخرین فرصت؛ این تیر آخره!
آب دستته بذار زمین و این ویدئو رو ببین
#فقط_یک_نفر
✅ کانال بدون سانسور | عضو شوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794