eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
223.1K
باارزش‌ترین‌رفتار‌شهید‌چی‌بود؟🌱 ¹⁰
119.9K
روی‌چه‌چیزی‌آقا‌دانیال‌خیلی‌حساس‌بودن؟🌱 ¹¹
80.4K
جمله‌ای‌که‌شهید‌خیلی‌تکرار‌میکردن؟🌱 ¹²
🕊در صبح اولین روز از هفته رو یاد کنیم با صلواتی بر محمد و آل محمد: "اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم" @YekAsheghaneAheste
جدیدترین تصویر از فرزند شهید حججی فرزندان شهدا در روز قدس در میدان امام اصفهان از سمت چپ به ترتیب فرزند شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی فرزند شهید مدافع حرم محسن حججی فرزند شهید مدافع حرم حمیدرضا مرادی و فرزند شهید حسین اکبری @YekAsheghaneAheste
سینـه‌خـیز‌رفتـن‌درآن‌شرایـط‌‌ بـاآن‌سرمـا‌وبـرف‌دشـواربـود؛ امـااواحـمدبـود:) @YekAsheghaneAheste
عجیبه‌ولی‌چندوقت‌که‌ازازدواج‌دونفر می‌گذره‌می‌بینی‌چقدرشبیه‌هم‌فکر می‌کنند،رفتارمی‌کنند،ادبیات‌و رفتارشون‌چقدرشبیه‌همه...(: پ‌ن:کسی‌وانتخاب‌کنیدکه‌اگه‌بهتون بگن‌قراره‌شبیهش‌بشین،حس‌قشنگی وجودتون‌روبگیره🖐🏻 @YekAsheghaneAheste
اکثر‌اغتشاشگرهارو‌که‌میگیرن میگن: ″به‌ماپول‌دادن‌تابیایم‌توخیابون″ اونوقت‌همونامیگن‌شهداواسه‌پول‌میرفتن:) @YekAsheghaneAheste
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست 💖 @YekAsheghaneAheste
ماجرای فروش زمین فلسطینیان به صهیونیست،در یک تصویر @YekAsheghaneAheste
چرا‌خانم‌ها‌شهید‌نمیشن؟!! -چون‌به‌ احتیاج‌ندارند، آن‌آقایون‌ هستند‌که‌باید‌شهید‌بشن‌تابه‌سعادت‌برسند! خانم‌هایک‌تحمل‌بکننددرخانه‌، اجریک‌شهیدرابه آن‌هامیدهند . . دیگه نمیخواد‌کار‌زیادی کنند‌ خانم‌ها‌واقعا‌امکانات شان‌بالاست‌‌، "فقط‌باید‌بدانندکه‌کجا‌باید‌چه کارکنند..!"💛 *البته خانم های شهیدی هم داریم.... @YekAsheghaneAheste
*حدیث خانم تو سن ۱۴ سالگی داره کارشناسی ارشد می خونه، خواهرشم نابغه هست. اما خب چون با حجابن باید بایکوت بشن.🙂 هشتگ: زن زندگی آزادی @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_134 با شنیدن صدای محمد نفس عمیقی کشیدم که گفت _مزاحمت شدن داداش؟ _نه فکر کر
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ "ریحانه" "چهار روز بعد..." زمان به سرعت میگذشت و تو این مدت دلارام اصلا باهام تماس نگرفته بود و این نشون دهنده قهری طولانی مدت از جانبش بودم. دروغ چرا واقعا دلم براش تنگ شده بود! اما مطمئن بودم اگر هم دیگر رو ببینیم میخواد کلی غر بزنه و تهش هم بگه بیا بریم یه حا حال و هوامون عوض بشه... منم حوصله مهمونی های اونجوری رو نداشتم پس ترجیح میدادم فعلا به دلارام زنگ نزنم.. امروز قرار بود بریم خونه مادرجون و طبق معمول مامان خروج از خونه رو ممنوع کرده بود! امیر نفهمیدم کی بیرون رفت ولی من فقط مونده بودم و میخواستم یه حوری بپچونم.... مانتو زرشکی نسبتا کوتاهی که قدش تا بالای زانوم بود رو با شلوار دمپایی پوشیدم.. از تو کشو روسری که هارمونی قشنگی با زرشکی داشت رو انتخاب کردم و بعد از بستن موهام،روی سرم انداختم.... آرایش ملایمی به صورتم زدم و بعد از برداشتن کیف از اتاق اومدم بیرون.. اروم شرایط رو بررسی کردم و وقتی دیدم اوضاع ارومه از پله ها اومدم پایین... یواش در رو باز کردم و رفتم از خونه بیرون. ماشین رو هنوز روشن نکرده بودم که گوشیم زنگ خورد. از کیفم بیرون اووردمش و با دیدن اسم مامان فهمیدم دیده از خونه اومدم بیرون... جوابش رو ندادم و گوشی رو گذاشتم صندلی کنارم... از پارکینگ اومدم بیرون و افتادم تو اتوبان... صدای ضبط رو کمی زیاد کردم و غرق در فکر بودم... خواستم مسیری رو بپیچم که ماشین پرایدی توجهم رو جلب کرد! تکون هایی عجیب از ماشین میومد که یهو دختری از ماشین پرید بیرون... بعد چند لحظه از در جلویی مردی هم پیاده شد. صدای ضبط رو کم کردم و با کنجکاوی کمی جلوتر کنار جاده نگه داشتم. از اینه داشتم حرکات رو نگاه میکردم..‌ دختری تقریبا به سن و سال خودم با چادر مشکی دیوانه وار داشت فریاد می‌زد. حدس زدم ممکنه اتفاق بدی افتاده باشه. قفل فرمون رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم‌. در ماشین رو آروم بستم و با قدمی هایی یواش به سمتشون رفتم. _میشه چمدون من رو بدید من از اینجا به بعدش رو خودم میرم... _مگه میشه تا اینجا اومدیم نمیتونم مسافرم رو ول کنم _آقای محترم من اصن میخوام اینجا پیاده بشم _ولی مقصد که اینجا نبود تشریف بیارید میبرمتون. _چه اصراریه میگم نمیخوام آقا! معلوم بود راننده دنبال یه بهونه میگرده اون دختر رو سوار کنه. با صدای تقریبا بلندی گفتم _مشکلی هست؟ راننده با ترس به سمتم برگشت که وقتی دید یک نفرم و دخترم نگاه ترسیدش رو ازم گرفت _خیر مشکلی نیست خودمون حلش میکنیم _چیو حل میکنیم! نه خانم این آقا اصرار داره به زور منو سوار ماشین کنه... _چه زوری؟اینکه میخوام ببرمتون به مقصد مورو نظر... _مگه نمیبینی نمیخواد بره جایی؟.... ...‌ کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_135 "ریحانه" "چهار روز بعد..." زمان به سرعت میگذشت و تو این مدت دلارام ا
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ _خانم شما بفرمایید دخالت نکنید... فهمیدم از این ادم های سمج و بد قلقه! پشت سرش ایستادم و گفتم _میری یا زنگ بزنم پلیس؟ روبه من برگشت _خانم میگم دخالت نکن،پلیس چی میگه این وسط؟ _منم میگم این خانم نمیخواد باهات بیاد راهت و بکش و برو _به شما چه وکیل وصیشی؟ بیخیال دوباره برگشت سمت اون خانم و خواست قدمی برداره سمتش که قفل فرمون و بلند کردم و اینبار گفتم _همین الان نری شیشه های ماشینت رو میارم پایین... با ترس نگاهی به پشت سرش کرد و هجوم اوورد سمتم که با جا خالی که دادم محکم خورد به کاپوت ماشین... _مگه باهات شوخی دارم؟برو رد کارت تا کاری دستت ندادم... _به تو چه که دخالت میکنی؟ _مثل اینکه نمیفهمی نه؟! رفتم کنار ماشینش و همونطور که قفل فرمون دستم بود محکم زدم به اینه بغل ماشین که از جا کنده شد... _زنیکه روانی چه غلطی کردی؟ _بهت گفتم بری،بیشتر از اینجا بمونی بدتر میشه... با عصبانیت نگام کرد و خواست قفل ماشین رو از دستم بگیره... خیلی زورش زیاد بود و میدونستم یکم دیگه فشار بیارم دستم زخم میشه... نگاهی به اون دختر کردم که دیدم سعی میکنه ماشین های دیگه رو نگه داره و کسی بهش توجه نمیکنه! عجب ادمایی هستن!میبینن دوتا دختر اینجوری گیر افتادن و دریغ از اینکه ما رو ترمز بزارن... دیدم نزدیک شیشه هستیم و مقاومت من هم داره تموم میشه... با همون زور خودش قفل ماشین رو محکم کوبیدم به شیشه که از وسط ترکی خورد... _اینقدر ارزش داره که به خاطرش این همه خسارت ماشینت رو نادیده میگیری؟ _تو چی که بیخودی گور خودت رو کندی! _من اومدم نزارم خواهرم دست توعه عوضی بیوفته _خواهرت؟! به اینجا رسید شد خواهرت؟ _میخواستم بیام دنبالش که بهش پیام دادم و گفت گیره راننده عوضی مثل تو افتاده و منم اومدم کمکش... دخترهاج و واج نگام میکرد ولی معترض نشد. _حالا میری یا زنگ بزنم پلیس؟ _وای به حالت به جایی زنگ بزنی _در شرایط تهدید کردن نیستی برو پی کارت... از تو ماشین چمدون رو پرت کرد وسط خیابون و در رو باز کرد و سوارش شد و رفت نگاهی به دستم انداختم که دیدم پوست پوست شده... برگشتم عقب،لبه جدول نشسته بود. چمدون رو از وسط برداشتم و بردم کنارش... با کمی فاصله کنارش نشستم و شاهد گریه کردن‌کردناش شدم... _حالت خوبه؟ _دستم خیلی درد میکنه... نگاهی به دستش انداختم و دیدم... .... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
‹🍂💔› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از شهر و دیارِ خودم خسته گشته م ؛ ولگردِ کوچه هایِ عراقم کن حسین ( : ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @YekAsheghaneAheste
مَن و طُ بهترین ترکیبِ دنیاییم   وقتي کنارِ همیم ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ @YekAsheghaneAheste
🟢 اقامه نماز عید فطر به امامت رهبر انقلاب در مصلی 🌱 ستاد برگزاری نماز عید سعید فطر تهران اعلام کرد: نماز عید سعید فطر امسال در مصلای بزرگ امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) و به امامت رهبر انقلاب اسلامی (مدظله العالی) برگزار خواهد شد. @YekAsheghaneAheste
هرگز برای شدن، منتظرِ باران و بابونه نباش! گاهی در انتهای خارهای يک کاکتوس، به غنچه‌ای می رسی که زندگي ات را روشن میکند . . ! @YekAsheghaneAheste
"00:00 به فدای چشمانت❤️‍🩹
طوری کنارت می‌ مانم طوری برایت خاطره می‌ سازم که حتی اگر بخواهی هم  نتوانی ترکم کنی آخر من فکر می‌کنم هیچ رفتنی حریف خاطره‌ ها نمی‌ شود