eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای همین نمازهای ساده که میخوانیم، برای تسبیحی که در دست میگیریم و ذکرهایی که بر زبان می‌آوریم و برای سجده‌های نه چندان طولانی‌مان خدا را شُـکررررر🤍 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_302 دستش رو گرفتم بردم زیره آب که چشماش رو بست. براش بتادین زدم و خواستم ببن
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ نمازمون که تموم شد نیم خیز اومد جلو و روبروم نشست _ قبول باشه _ قبول حق عزیزم _ بازم مثل همیشه ریحانه از محمد سوال داره! _بپرسه ببینم چی ذهنش رو درگیر کرده _ میگم که.. بنظرت پوشش اختیاریه؟ _ تا پوشش چی باشه! _ خب مثلا پوشش لباس یا روسری و از اینجور چیزا که توی دید همه هستش _ نه اختیاری نیست چون داره با اون پوشش وارده جامعه میشه _ اگر توی خونه‌اش باشه چی؟ _ ببین ریحانه آدما تا وقتی توی خونه خودشون یا حریم شخصی خودشون هستن هرجور بخوان میتونن بپوشن و ارتباط داشته باشن با هرکسی،ولی اگر وارد جامعه بشن، در دید عموم مردم قرار بگیرن دیگه قضیه شخصی نیست _ خب پس باید چیکار کنه؟ _ طبق قوانین و چارچوبی که تعیین شده باید رفتار کنه _ اگر توریست بودو از یه کشور دیگه اومده بود چی؟ _ فرقی نداره! به احترام کشوری که داره توش قدم میزاره باید به فرهنگ و قانون اون مکان احترام بزاره پوفی کشید و کلافه به دور و برش نگاه کرد. دستش و آروم گرفتم _ الان چرا داری به این چیزا فکر میکنی؟ _ چند روز پیش که رفته بودیم پایگاه یه دختری با یه لباس های عجیبی اومده بود اونجا منتظر دوستش بود. یکی از خانم ها بهش تذکر داد ولی اون گفت به کسی ربط نداره من چیکار میکنم یا نمیکنم. برای همین توی دفتر بحثش شده بود خواستم از تو هم بپرسم _ کاری که اون دختر میکرد و رفتاری که داشت کاملا خودخواهانه بوده _ آره خب، اون هرجور دلش بخواد بگرده ولی وقتی توی جایی هست که در معرض بقیه‌اس کارش خودخواهی میشه با حالت گرفته‌ای گفت _ وای محمد من قبلا چقدر اشتباه کردم! لبخندی به روش زدم _ به این فکر کن که راه درست و پیدا کردی یا حداقل توی مسیرش هستی. برای گذشته هم نگران نباش میتونی ذره ذره جبرانش کنی سلی به نشونه تایید تکون داد که با دیدن ساعت بلند گفتم _ دختر نگاه ما رو به حرف گرفتی از پرواز جا میمونیم الان خودشم که انگار هُل شده باشه سریع از جاش بلند شد. وسایل رو جمع کردم، لباسم و هم که عوض کرده بودم و چمدون ها رو بردم جلوی در _ ریحانه خانم نمیای؟ _ اومدم وایسا از توی آشپزخونه سینی به دست اومد سمتم _ مادرجونم همیشه وقتی یکی میخواست بره مسافرت اول از زیره قرآن ردش میکرد و بعدش و براش صدقه می‌انداخت با لبخندی از زیره قرآن رد شدم و من گرفتم و ریحانه از زیرش رد شد _ ان شاءالله به مراد دلت برسی تو این سفر خانم _ ایشالله به یه بسم الله راه افتادیم به سمت فرودگاه... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_303 نمازمون که تموم شد نیم خیز اومد جلو و روبروم نشست _ قبول باشه _ قبول حق
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ "ریحانه" محمد کنارم چشماش و بسته بود و سرش رو گذاشته بود روی شونه‌ام. من اصلا خواب به چشمم نمیومد و دلم میخواست زودتر برسیم. دیروز از همگی خداحافظی گرفته بودم و کلی برای خودم التماس دعا جمع کردم! بنده خدا مادرجون از من بیشتر ذوق داشت و همینجور گریه میکرد. با اینکه تازه راه افتادیم دلم برای بابا تنگ شده بود! عجیب و خاص نگاهم میکرد... تنها شده بود! درسته چند بار مامان رو دیده بودش ولی بازم میدونم حس تنهایی ولش نمیکرد. مامانمم از لج من رفته و البته گفته برمیگرده ولی حالا تا برگرده... میدونم وقتی برگرده مثل همیشه به جونم میخواد غر بزنه ولی بازم اومدنش حداقل از یه نفره بودن بابام کم میکنه. همه اینا رو کنار گذاشتم و فقط به این فکر کردم که توی دلم چه غوغاییه! عمه معصومه میگفت آقا وقتی یکی رو بخواد بطلبه با هر وضعیت و شرایطی باشه میطلبه.. و من خوشحال از اینکه طلبیده شدم دو ساعتی داخل پرواز بودیم تا بالاخره رسیدیم. _ ساعت خواب آقا _ اینقدر خسته بودم ریحانه خدا میدونه _ خسته نباشی عزیزم _ سلامت باشی _ اول میریم حرم؟ _ عجله نکن خانمم! اول بیا بریم وسایلمون رو بزاریم هتل، یه غسل زیارت کنیم برمیگردیم باشه‌ای گفتم و رفتیم سمت جایی که قرار بود ساکن بشیم توی مسیر منتظر فردی با اسم عباس شدیم و چند دقیقه منتظرش موندیم مردی با لباس بلند مشکی، از ماشین بزرگی پیاده شد. یکم با محمد خوش و بش کردن و منم سلامی دادم. تا هتل ما رو رسوند و گفت که عصری برمیگرده دنبالمون. _ این آقا همونی بود که از طریق داداش زهرا باهاش آشنا شدی؟ _ آره. خیلی پسره خوبیه _ ایرانیه؟! _ پدرش ایرانی بوده ولی اینجا زندگی میکنن. اینم اینجا توی ماه محرم و صفر به زائرای امام حسین خدمت میکنه چمدون ها رو بردیم داخل اتاق و جفتمون رو زمین دراز کشیدیم _ من گشنمه ها گفته باشم دستش و گذاشته زیره سرش _ تا الان که دلت حرم میخواست! _ خب باشه ولی سره ظهره بیا بریم یه چیزی بخوریم و بعدش بریم حرم، زشته جلو آقا شیکم خالی باشه سره بینیم و گرفت _ چشم، بزار برم یه دوش بگیرم بعد هرجا تو گفتی میریم سری تکون دادم که از جاش بلند شد. با رفتنش منم پاشدم و از توی چمدون چند دست لباس برداشتم. . . دستم رو گرفته بود و توی خیابون های عراق پیاده روی میکردیم. حس مغناطیسی من رو به سمت خودش میکشوند. همینطور که جلو میرفتیم محمد وایساد و دستش رو گذاشت روی سینه‌اش " اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین " خیره شدم به روبرو که گنبدی طلایی رنگ جلوم ظاهر شد. میگن اولین نگاه و اولین چیزی که به ذهنت میاد برآورده میشه: یا سید الغریب! کمکم کن توی مسیری که اومدم ثابت قدم باشم. همسری خوب برای شوهرم باشم. اومدم اینجا باهات درد دل کنم اربابم... دست محمد رو بیشتر فشار دادم که نگاهم کرد... چشمای اونم مثل من نمناک بود! با لبخندی به سمت حرمش قدم برداشتیم و توی دلامون دعا میکردیم و زمزمه وار به سمتش قدم برمیداشتیم... "پایان فصل اول..." کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
سلام علیکم خدمت همگی✋🏼 روزتون بخیر باشه🌿 به حمدالله تونستیم توی این چند وقت با وجود تمام مشکلات و موانع رمانی بنویسیم در خور شأن و شخصیت مخاطبان عزیزمون.☺️ در این مدت اگر احیانا کوتاهی بود، خطایی بود به بزرگی خودتون ببخشید و حلال کنید.🙂❤️‍🩹 اگر عمری باشه و قسمت بود که در خدمت شما عزیزان مجدد قرار بگیریم، فصل دوم رو هم در خدمتتون قرار داده میشه.😍 از اینکه توی تک تک لحظات همراهیمون کردید، پا به پای من قدم گذاشتید، صمیمانه متشکرم.🙏🏼 برای همگی آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری دارم.🤗 در پناه الله و در مسیر صاحب الزمان به بهترین چیزهایی که براتون مقدر شده برسید ان‌شاءالله.🥰🌸 "یا علی"
اگر‌دختری‌"حجابش"را‌رعایت‌ڪند، و‌پسری‌"غیرتش"راحفظ ڪند، و‌هر‌جوانی‌که"نما‌ز‌اول‌وقت‌"را درحدتوان شرو‌ع‌ڪند؛ اگر‌دستم‌برسد‌سفارشش‌رابه‌مولایم امام‌حسین‌«؏»خواهم‌ڪردو‌اورا‌دعا‌میکنم! 🪴 🧕🏼 🌱 • @YekAsheghaneAheste
رَبَّنا وَلا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ. پروردگارا آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار!✨ @YekAsheghaneAheste
🔹️🍃🔹️ 🔹️اشبه الناس به پیامبر صلی الله علیه و آله 🍃و بالإسناد عن علي بن أحمد الرازي عن أحمد بن إسحاق بن سعد قال: سمعت أبا محمّد الحسن بن علي العسكري عليه السّلام يقول الحمد للّه الذي لم‏ يخرجني من الدنيا حتى أراني الخلف من بعدي، أشبه الناس برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خلقا و خلقا... 🔹️🍃🔹️ 🔹️احمد بن اسحاق قمی می‌گوید: از امام عسکری سلام الله علیه شنیدم که می‌فرمود: 🍃خدا را شکر می‌کنم که مرا از دنیا نبرد تا آنکه جانشینم (امام زمان ارواحنا فداه) را به من نشان داد. او در ظاهر و خلقیات از همه مردم به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شبیه تر است... . 📘بحار الأنوار ج ‏۵۱ ص ۱۶۱ 🔹️🍃🔹️ صلوات الله علیه @YekAsheghaneAheste
بین تموم اهل بیت غریب ترینه ب خدا حسینی ها گریه کنید برای امام مجتبی.. 💔•° @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا