#سرداردلها:
[ عزت ، دست خداست
و بدانید اگر گمنامترین هم باشید؛
ولی نیت شما یاری مردم باشد،
میبینید خداوند چقدر باعزت
و عظمت شمارا
در آغوش میگیرد!✨ ]
#حاج_قاسم
«💚🕊»
بسمربالحسن|❁
تاخداهستوخداییمیکند
مجتبیمشکلگشاییمیکند..
💚¦↫ #السلامعلیڪیاحسنبنعلی
🕊¦↫ #دوشنبههاۍامامحسنے
‹ @YekAsheghaneAheste ›
یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
#شهیدبهشتی:
[ ما در زیر بار سختی ها
و مشکلات و دشواری ها
قد خم نمیکنیم.
ما راست قامتان جاودانه
تاریخ خواهیم ماند.
تنها موقعی سرپا نیستیم
که یا کشته شویم
و یا زخم بخوریم
و به خاک بیفتیم.
و الا هیچ قدرتی پشت ما را
نمیتواند خم کند!✨ ]
#حریفت_منم
بعدازپایاننمازوقتیسربهسجده
میذاریدمروریبراعمالصبحتاشب
خودبیاندازیدآیاکارمانبرایرضایت
خدا بوده ؟!
#شهیدابراهیمهمت🪴
#شهیدانه
#امام_زمان
• @YekAsheghaneAheste •
توی این دنیای بزرگ
توی این هفت آسمونی که ،
هر کدومش مثل یه حلقه کوچیکه،
توی یه بیابون بزرگه
ما از آسمون اول
از کهکشان راه شیری
از کره زمین
از یه قاره ای که اسمش آسیاست
از یه کشوری که اسمش ایرانه
منتظر شماييم...
میدانم که همه ی اینها
همچون خطوط کف دست
براي شما واضح و روشنه...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏼
#امام_زمان🌿
@YekAsheghaneAheste
و #شهادت پایانکسیستکہ
دراینروزگارگوششانغباردنیانگرفتہباشد؛
وصدایآسمانرابشنوند،شھادتحیاتعندرباست..🌱 #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_44 مانتو مشکی رو تنم کردم که با حولهای روی شونهاش از سرویس اومد بیرون _
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂
#part_45
با هم از ماشین پیاده شدیم
_ مراقب خودت باش ریحان بانو
_ چشم
از پله ها بالا رفتم و از در ورودی خواهران داخل شدم
صدای زهرا از توی پله ها میومد که با دیدنم لبخندی زد و تا برسم بهش تماسش تموم شد
_ وایی سلام ریحانه
_ سلام عزیزه دلم
_ چقدر دلم برات تنگ شده بود
_ قربونت برم خوبی؟
_ مگه میشه شما رو ببینیم خوب نباشیم؟
محکم بغلم کرد و متقابلا بغلش کردم
_ مریم اومده؟
_ اره تو آشپزخونه داره میوه ها رو بسته بندی میکنه
_ تو با کی حرف میزدی اینقدر بلند بلند؟
_ بابا قرار بود لیوان بفرستن بالا برای چایی بعد هرچی زنگ میزدم برنمیداشتن و تا جواب داد داد و بیداد کردم سمتش
_ خون قشنگت رو کثیف نکن دختر
با خنده گفت
_ به روی جفت چشمام
رفتیم جایی که مریم روی چهارپایهای نشسته بود و مشغول جدا کردن میوه ها و چیدنشون بود
وقتی سر و صدای ما رو شنید از جاش بلند شد و سلام احوال پرسی کردیم
_ بهبه خوشگل خانم های من...!
با تعجب به عقب برگشتیم و خانم علوی رو دیدم
_ سلام حاج خانم
_ سلام عزیزای من خوبید دخترا؟
_ ممنون شما خوبید؟
_ به مرحمت خدا ما هم خوبیم
_ شکر
رو کرد سمت مریم
_ مریم جان شکرخدا نیرو کمکی هن که برات اومد تا یک ساعت دیگه کار تموم بشه که بعده اذان بفرستیم جمعیت رو برن
_ چشم تمومش میکنیم
_ پیشاپیش خسته نباشید گل دخترا
صدای بلند گو اونقدر زیاد بود که باید بلند بلند حرف میزدیم تا متوجه بشیم کی چی میگه...!
سه تایی نشستیم و من جدا میکردم و بچه ها میچیدن
یکم که گذشت مریم در حالی که مخاطبش من بودم چشم دوخت به زهرا
_ بزار یکم خواهرشوهر بازی در بیارم نگن بی بخارم
دوتایی زدن زیره خنده و مریم در حالی که سعی نیکرد جلوی خندهاش رو بگیره ادامه داد
_ میگم عروس... چیکار کردی اینقدر چاق شدی هان؟
_ عروس؟ دست شما درد نکنه مریم خانم
_ مریم شوخی میکنه بابا جدی نگیر
_ نه خدایی ریحانه چاق تر نشده؟
زهرا با نگاهش یه آنالیز کلی کرد و به تایید حرف مریم سری تکون داد
_ راس میگه هاا حس میکنم یکم چیزه... گنده تر شدی
_ از بس داداشم به خانمش اهمیت میده
_ ول چه ربطی داره؟
_ خب از هرکی خوب مراقبت کنی همینجوری میشه دیگه
پشت چشمی براشون نازک کردم و مثلا خودم رو مشغول کار میکردم و گفتم
_ میبینی عزیزم به مامانت چی میگن؟ اینایی که میبینی یکیش عمهاته و اون یکی خالهات به دل نگیری یه وقت
هاج و واج همدیگه رو نگاه میکردن
_ با کی داری حرف میزنی ریحانه؟
زهرا دست گذاشت جلوی دهنش و بامزه گفت
_ وای خداجون..! ریحانه حاملهای؟؟
منم همراهش ذوق کردم و انگار که مریم به خودش اومده باشه گفت
_ خدایی میگی؟؟دارم عمه میشم؟؟؟...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste