eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_21 حالم خیلی بد بود و داشتم از سردرد میمردم،چون خیلی داد زده بودم و گریه میکر
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ صدای عربده ای خواب رو تو سرم شکوند و از خواب پریدم... یا خدا این کی بود که اینطوری داشت،داد و بیداد میکرد؟ فکر کردم دوباره مامان زده به سرش و داره شلوغ کاری میکنه! پوفی کشیدم و از اتاق رفتم بیرون... _من زنم رو میخوام ببرم اصلا....به توچه که جلوی من رو میگیری؟ این صدای پوریا بود؟با چه رویی اومده بود اینجا؟ از پله ها رفتم پایین،که با دیدنم حرفش رو خورد و امیر با چشم های قرمز و عصبی به سمتم اومد _برا چی اومدی بیرون؟برگرد اتاقت اروم و با صدای خش دار به امیر گفتم _این با چه رویی اومده اینجا؟چی میخواد؟... پوریا که صدای مارو شنید گفت _اومدم ببرمت!....مگه زنم نیستی؟ با عصبانیت دست امیر رو کنار زدم و اومدم هرچی از دهنم در میاد نثارش کنم که با صدای مامان ایستادم _ریحانه....الان پدرت میاد پوریا گفت _مامان من بد میگم؟...آقا مگه ریحانه زنم نیست؟خوب میخوام با خودم ببرمش.. داد زدم _اینقدر زنم،زنم نکن پسره بی چشم و رو....مگه نگفتم دیگه نمیای دنبالم؟...بعد هم ما دو روز دیگه اون محرمیت لعنتی بینمون تموم میشه... _من نمیزارم تو رو از من بگیرن... امیر یقه ی پوریا رو گرفت و عربده زد تو صورتش و گفت _تو خیلی غلط میکنی اصلا با خواهر من هم کلام میشی پسره دوزاری... _من دوزاریم؟ مثل اینکه یادت رفته بابات چجوری دست و پا میزد که با پدر من همکاری و شراکت داشته باشه... اینبار مامان صداش رو بالا برد و شروع کرد به دعوا کردن که با اومدن بابا و پشت سرش آقا هاشم و زیبا خانم حواس ها پرت شد... زیبا خانم اومد پوریا رو از زیر دست امیر کشید بیرون و با طلبکاری گفت _ول کن عزیزم...مگه دختر تحفه اس؟اینهمه دختر خوب و خانواده دار بیرون ریخته...ول کن اینا رو... با حرص گفتم _بردار این پسر بی حیا رو ببر تا خودم نزدمش _بله دیگه اون از دیشب که بچم رو اونطور کوچیک کردی،این از الان... بابا اومد جلو رو به آقا هاشم گفت که برن از خونه بیرون.. دیگه دعوا شده بود بین خانواده ها و پوریا فقط به من زل زده بود... چشم هایی که تا دیروز آینده خودم رو توش میدیدم،شده بود اینه دغ من!... دیگه نمیخواستم هیچ وقت ببینمش...هیچ وقت... **** شراکت پدرم بهم خورد و خطبه محرمیت بین من و پوریا هم از بین رفت... بعضی وقت ها تو دانشگاه که سمتم میومد،شروع میکردم با استاد ها حرف زدن و سر خودم رو گرم میکردم که میرفت... چندباری هم اومده بود جلو در خونه که دوبارش رو امیر دید و حسابی حالش رو می‌گرفت که دلم خنک میشد... شده بود عین این مزاحم های سمج... مادرم که اون اوایل طرف پوریا رو می‌گرفت،وقتی واقعیت ماجرا رو از زبون خاله مهین که شاهد اتفاقات اون شب بود رو شنید،خیلی عصبانی شد.... حتی چند بار میخواست بره با زیبا خانم درگیر بشه که بابا مانعش میشد... خلاصه که در تمام این مدت داشتم مهر پوریا رو از دلم بیرون میکردم....مهری که برای من مهر بود و برای اون چیزی جز هوس نبود! کاش برمیگشتم به گذشته و تو انتخاب ادم های دوروبرم یکم بیشتر دقت میکردم... ای کاش... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ز تمام بودنی ها "تو" همین از آن من باش که به غیر با "تو" بودن دلم آرزو ندارد!   @YekAsheghaneAheste
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست            در و دیوار گواهی بدهد کآری هست @YekAsheghaneAheste
🌸سلام ⚪️اعمال روز چهارشنبه 🔹دعای روز چهارشنبه 🔹زیارت چهار امام «ع» 🔹ذکر یا حی یا قیوم 100 مرتبه @YekAsheghaneAheste
✒ با خودت تکرار کن 🌸 امروز از هیچ‌ کسی انتقاد نکرده و به نظریات دیگران هم احترام خواهم گذاشت. "خدایا سپاسگزارم" @YekAsheghaneAheste 🌸🍃
مطالعه این صفحه زیاد وقتت رو نمیگیره... اما عوضش به حرف رهبرت احترام گذاشتی رفیق🖐🏼🌱 @YekAsheghaneAheste
اگرازگذشتگان‌عبرت‌نگیرید؛ عبرتی‌برای‌آیندگان‌می‌شوید . - امیرالمومنین‌علیه‌السلام - 🌱 @YekAsheghaneAheste
به دو علت ما لحظه‌های واقعی را در زندگیمان تشخیص نمی‌دهیم؛ اولاً چون انتظار چیز دیگری را داریم؛ چیزی بزرگتر، چشم‌گیرتر و مهیج‌ تر. دوماً چون خارج از وجود خودمان دنبال خوشبختی می‌گردیم در حالی که باید آن را درون خودمان جستجو کنیم و به وجود بیاوریم. @YekAsheghaneAheste
به‌سلیمان‌جهان‌از‌طرف‌مور‌سلام به‌شه‌تشنه‌لب‌از‌بنده‌ی‌رنجور‌سلام نشدم‌لایق‌وصل‌تو‌در‌این‌مدت‌عمر دلخوشم‌اینڪه‌دهم‌باز‌هم‌از‌دور‌سلام اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ @YekAsheghaneAheste
بردَرَش‌بگذار‌ای‌سائل‌سرازرویِ‌نیاز درنخواهد‌ماند‌هرکس‌قبله‌گاهش‌این‌دراست:) 🌿 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایا امام علی را یک بشر میدانید؟ هرکه خود را سگ کوی تو نخواند آدم نیست🕋🍇 ³¹³__________________________ ♥️||@salatin_shoor118
ای جان و ای دو دیده بینا چگونه‌ای وی رشک ماه و گنبد مینا چگونه‌ای ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست ما بی‌تو خسته‌ایم تو بی‌ما چگونه‌ای @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کُری خونی بچه های انقلابی باهام مشکل داره بچه خوشگل جووون😂👌🏻 ³¹³__________________________ ♥️||@salatin_shoor118
..🌱... 🌸 ترکشي به سينه اش نشسته بود . برده بودنش برای اخرين عمل جراحي. قبل از عمل بلند شد که برود بهش گفتن : بمان! بعد از عمل مرخصت مي کنن ،اينجوري خطرناکه. گفت: وقتي اسلام در خطر باشه من اين سينه رو نمي خوام... @YekAsheghaneAheste
زاندم که شنیده‌ام نوای غم تو رقصان شده‌ام چو ذره‌های غم تو ای روشنی هوای عشق تو عیان بیرون ز هواست این هوای غم تو @YekAsheghaneAheste
🌸....🌸....🌸 🦋پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: مرد حقی بر زنش دارد و آن حق این است که چنانچه او را صدا زند پاسخ دهد، و هنگامی که او را دستوری دهد سرپیچی نکند و پاسخ مخالف ندهد و با او مخالفت نورزد. ... @YekAsheghaneAheste
•• - ازقشنگ‌ترین‌لحظه‌ها؟! +اونجایی‌که‌به‌احترام‌خداازگناه‌فاصله‌میگیری'! @YekAsheghaneAheste
🌿🌿🌿 یادبود‌مجازی📻 🕯📿‌فاتحه،صلوات‌ویا‌قرائت‌قرآن برای‌شادی‌روح‌شهدا‌ے‌قنیطره خصـوصـاشهید‌جهـادعمـادمغنیه کلیک کنید👇🏻 https://fatehe-online.ir/333418 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° @YekAsheghaneAheste
༺این ‌روز ‌ها ‌ ميان ‌شهیدان ‌چه ‌همهمه ‌است، اين ‌انقلاب ‌‌ادامه ‌ی‌فرياد ‌فاطمه است༻ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه اسکرین شات بگیر اتفاقی عکس هر شهیدی که اومد براش فاتحه بخون😍 ³¹³__________________________ ♥️||@salatin_shoor118
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترهای ایرانی تمیز بودن! و پادشاه عمان هم دوستشان داشت! 😡😡😡 ³¹³__________________________ ♥️||@salatin_shoor118
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_22 صدای عربده ای خواب رو تو سرم شکوند و از خواب پریدم... یا خدا این کی بود ک
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ "امیر" امروز دهم محرم بود و با جواد و محمد برنامه داشتیم بریم حسینیه. اول یه سر رفتم مسجد،دنبال جواد و به سمت حسینیه راه افتادم... _محمد چجوری میاد؟ _گفت امروز حال مادرش خوب نبوده رفتن بیمارستان،از اونجا خودش میاد... _خدا بد نده،چی شده؟ _والا منم نمیدونم،خودش اومد ازش بپرس سری تکون دادم،که جواد ضبط رو روشن کرد و مثل همیشه طنین مداحی تو ماشین پیچید. "ریحانه" بعد از دانشگاه،برای پروژه های عملی راهی بیمارستان شدم.. بیتا با دیدنم لبخندی زد،که رفتم پیشش _به به ریحانه خانم گل!...از این ورا؟ _این استاد بختیاری امروز سر کلاس اینقدر بهم گیر داد،که اخر گفتم چشم استاد امروز یه سر به بیمارستان میزنم _خب راست میگه بنده خدا....هفته پیش بچه ها ازمونشون رو دادن،الان فقط تو موندی... سری تکون دادم و رفتم سمت رختکن و لباسم رو عوض کردم. از اونجایی که دکتر وزیری،استاد کارهای عملی من تو بیمارستان،هنوز نرسیده بود،وقت کپ و گفت با بیتا رو داشتم. بیتا از سر پرستار های بخش بود که خیلی باهم صمیمی شده بودیم... رفتم پیشش و شروع کردیم به حرف زدن. چند دقیقه ای نکشید که تلفن زنگ خورد که بیتا برداشت و رو به من گفت _ریحانه جان،میتونی بری یه فشار بگیری؟ با خنده گفتم _ناسلامتی من پس فردا میخوام دکتر بشم،ازم یه فشار گرفتن کوچیک میخوای؟ خندید و در حالی که سرش رو تکون میداد گفت _باشه خانم دکتر، بی زحمت برو اتاق ۲۱۲،یه خانمی هست اومده یه فشار بگیره فقط... باشه ای گفتم و در حالی که دستام تو جیبم بود،بعد پیدا کردن اتاق وارد شدم. خانمی تقریبا چهل ساله،با روسری مشکی کار شده ای رو تخت نشسته بود که با اومدنم لبخند گرمی بهم زد _سلام... _سلام دخترم.. _خدا بد نده،چیشده حاج خانم؟ _نمیدونم عزیزم، تو خونه داشتم کار میکردم،یهو چشم هام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد... _الان که خوبید؟ _اره خداروشکر _خب من الان فشارتون رو میگیرم،امیدوارم همه چیز خوب باشه _ان شالله... دستگاه فشار رو باز کردم و دور دستای ظریف و سفیدش بستم... وقتی فشارش رو گرفتم دیدم خیلی پایینه و رو بهش گفتم _حاج خانم،علارغم تصوری که دارید و میگید حالتون خوبه،فشارتون خیلی پایینه _ولی من خوبم لبخندی زدم و گفتم _شما خوبید ولی فشارتون اینو نمیگه و باید سرم بزنید... اومد حرفی بزنه که پسری وارد اتاق شد... _مامان تموم شد،بریم؟ نیم نگاهی به من کرد که با دیدنم میخکوب وایساد و با تعجب نگام میکرد!... وا مگه جن دیده؟.. .. کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste