eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
بهش‌گفتن‌چشمات‌خیلۍ‌قشنگہ... گفت‌اگہ‌خد‌ا‌خرید‌قشنگه:)! +شهید‌ھمت
فرو افتادن در مقابلِ «خدا» تنها راه برخاستن است ... :) 🕊 @YekAsheghaneAheste
🌸🌸جرعه ای از بهشت🌸🌸 📚 حدیث شماره 📌 رسول خدا صلی الله علیه و آله پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :     مردم در دنيا ، ميهمان هستند و آنچه در اختيار دارند ، عاريت است. ميهمان ، رفتنى است و عاريت ، پس دادنى.       (  إرشاد القلوب : ص 23 ، أعلام الدين : ص 344 عن أنس ، بحار الأنوار : ج 77 ص 187 ح 10 .  ) انتشار این مطلب : باقیات الصالحات برای شما.🌼   🌱 @YekAsheghaneAheste
-راه‌شما‌ادامه‌ی‌راه‌ ست و‌وظیفه‌ی‌شما‌راهنمایی‌دیگر‌نوجوانان‌است☝️🏽:) - حاج‌حسین‌یکتا @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_12 _ چخبر بود اونورا؟ _ اوو اینقدر شلوغ بود که نگو _ اعزامی هم داشتیم؟ _
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ "امیر" تا دیر وقت اونجا بودیم ولی محمد و ریحانه زودتر رفتن سمت خونه و نیم ساعت بعدش هم ما به سمت خونه حرکت کردیم. مامان معلوم بود تمام این مدت که اونجا سکوت کرده بود بالاخره میخواد خودشو خالی کنه _ حسین این اولین و آخرین بارت باشه منو برمیداری میاری اینجا! _ نکه خیلی هم بهت بد گذشت! ماشالله دست به هیچی هم که نزدی... _ مگه من دعوت کرده بودم که بخوام پذیرایی کنم _ عروس اون خونه که هستی _ خب که چی؟عروس های دیگه بودن مثل پروانه دوره پدر مادرت بچرخن،به من نیازی نبود _ لا اله الا الله... _ اون معصومه هم خوب میدونه کجا چیکار کنه _ چیشده مگه؟ _ هرچی من حرف میزنم میگید وای مهناز چرا اینو گفتی وای مامان چرا اینجوری فکر میکنی!.. نمیفهمید وقتی یه چیزی میگم حتما دلیل دارم براش بابا نیم نگاهی به من انداخت که با بالا انداختن شونه گفتم من در جریان نیستم _ بیخود اونطوری نگاه نکن حسین خودتم از خداته معصومه به خواسته‌اش برسه _ مهناز چی میگی تو محض رضای خدا؟؟!! _ ندیدی همش دخترش و میفرستاد پذیرایی کنه و جمع و جور کنه؟ چشات ندید چجوری میفرستاد جایی که امیر هست؟ از تو آینه ماشین چشم دوختم بهش _ پناه بر خدا مامان اینا چیه میگی زشته _زشت حرفای من نیست، اون کارای عمه‌اس _ حالا اگه به دخترت کار میگفت باز میخواستی بیای غر بزنی همش از دختره من کار کشیدن و نزاشتن دو دقیقه بشینه! الانم که یکی دیگه کار کرده باز حرف در میاری _ تو ساده‌ای حسین آقا تو ساده‌ای... از پشت ماشین بطری آبی برداشت و سر کشید. بابا هم که با نفس عمیقی سعی می‌کرد آروم بنظر برسه همین که بحث مامان آشتی کردن و ارتباط دوباره عمو رسول با بابا نیستش خودش جای شکر داره _ این ریحانه هم خودشو بدبخت کرد رسما... _ از معصومه اومدیم بیرون وارد بحث جدیدی به نام ریحانه شدیم _ وای که چقدرم تو به حرف های من اهمیت میدی _ حرفات هیچ منطقی نداره _ اهان حرفای شماها پراز منطق؟ اینکه میگم ریحانه رفته با بد خانواده‌ای میشه غیر منطقی! _مهناز جان هرکی دوس داری یه امشب رو بیخیال شو خسته‌ایم همه _ دیدید گفتم تا پای این دختر برسه سمتشون اولین کاری که میکنن پوششش رو عوض میکنن؟ دیدی دختر من به چه شکل و شمایلی دراومده؟؟ _ مامان بیخودی گیر میدیا! _ تو یکی حرف نزن که هرچی میکشیم از توعه _ عه من چیکاره‌ام این وسط؟ _ مثه اینکه محمد رفیق جنابعالی بوده _ خب چون رفیقمه مجرمم؟؟ _ باید وقتی میگفت خواهرتو میخوام میزدی تو دهنش... سکوت کردم و جلوی خودمو گرفتم که حرفی نزنم _ یه کلام یه حرفی زدیم تو آشپزخونه آقا بهش برخورد! _ آقا کیه؟ _ دامادت دیگه کی اینقدر نازک نارنجیه؟ _ مهناز چی رفتی گفتی؟ _ هیچی خیلی هوا برش داشته بود داشت جلوی بقیه دخترتم که فکر کرده شاخ فیل شکونده شوهر کرده _ تو چی بهشون گفتی اونوقت؟ _ گفتچ بیخودی هوا برت نداره همچین زرنگ هم نبودی و فلان... _ برای همین همه سکوت کرده بودن؟بخاطره تو بود؟ _ حسین رو اعصابم نرو هاا.‌‌..! اون فامیلاتم معلومه از این پسره دفاع میکنن.. بابا دست گذاشت روی پیشونیش _ خدایا نجاتم بده از دست این زن... مامان بی‌محل شیشه ماشین رو پایین کشید که هوای خنکی وارد ماشین شد. این همه مدت گذشته و اینکه مامان هنوز نتونسته ریحانه و محمد و باهم قبول کنه واقعا خیلی بد بود. یه روزایی که تو خونه میموندم اینقدر غر می‌زد که تنها راه خلاصی فقط فرار بود... .... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_13 "امیر" تا دیر وقت اونجا بودیم ولی محمد و ریحانه زودتر رفتن سمت خونه و
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ دلم تنگ شده بود برای روزای بیقراریم...! سر راه شیشه گلابی گرفتم و به سمت بهشت زهرا رفتم. با گلاب سنگش رو شستم چطوری داداش؟ خوش میگذره اونور؟ ما هم خوبیم شکر خدا! طبق معمول اکثر اوقات پایگاه میرم و بقیه هفته رو دانشگاهم... حواست هست خیلی وقته بی معرفت شدم و بهت سر نزدم؟ ببخشید توروخدا داداش!.. این روزا خیلی پرهیاهو هست دوروبرم سجاد امسال که اربعین رفتم نمیدونی چخبر بود...! اینقدر شلوغ که نگو.. ولی جای خالیت حس میشد داداشم توی بین الحرمین نشسته بودم چقدر یادت کردم. یادته محمد برامون میخوند و میگفتی چقدر حال میده این صدا رو آدم توی سوریه بزاره محمد باز هوایی شده! فقط اینبار ترسم بیشتر شده چون پای ریحانه وسطه... نمیتونم مانعش بشم که نره چون خودمم همچین رو پا بند نیستم! هوای دلمم رو به راه نیست... ولی وقتی رفتار مامان با رابطه ریحانه و محمد رو میبینم دو‌ دل میشم توی خیلی چیزا... تازه فکر نکنم اونم دلش با من باشه کاش یه راهی باز کنی بتونم بیام جایی که رفتی... بقیه گلاب رو هم خالی کردم. نفسی کشیدم که صدای گوشیم اومد و با دیدن اسم ریحانه لبخندی زدم _ سلام عزیزم _ سلام کجایی امیر؟ _ اومدم گلزار شهدا _ من جلوی در خونه منتظرم بیا کارِت دارم _ خب برو بالا منم الان دیگه میام _ نه برم بالا حوصله مامان و ندارم میخواد به جونم غر بزنه _ پس وایسا من راه میوفتم _ باشه منتظرم از جا بلند شدم و لباسم رو تکوندم خدا به داد برسه معلوم نیست باز چیشده! با سجاد خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم ساعت نزدیک ۱۷ بود که رسیدم و ماشین ریحانه رو دیدم تقه‌ای با شیشه ماشینش زدم _ بیا ماشینت رو بزار پارکینگ _ تو برو من پشت سرت میام باهم وارد محوطه پارکینگ شدیم _ هوا داره سرد میشه باید میرفتی بالا _ گفتم تو هم بیای که تنهایی چیزی نگه بهم _ نکه مامان جلوی من مراعات میکنه! _ به هرحال تو نمیزاری زیاد حرفی بزنه بازومو گرفت و سوار آسانسور شدیم _ محمد کجاست؟ _ نمیدونم زنگ زدم برنداشت _ دعوا کردید باهم؟ _ چه ربطی داره؟ _ گفتم محمد اخماتو کردی تو هم _ نه چیزی نیست با تقه‌ای بتول خانم در و باز کرد _خوش اومدید بچه ها _ سلامت باشید وارد خونه شدیم و بابا با لپتاپ داشت از سالن رد میشد که با دیدن ریحانه جا خورد _ عه خوش اومدی ریحانه _ سلام بابا خوبی؟ _ علیک سلام به خوبیت خوبیم، محمد پایینه؟ _ نه خودم تنها اومدم _ میاد دنبالت؟ _ نمیدونم فعلا از ظهر باهاش حرف نزدم _ مامان کجا رفته؟ _ آشپزخونه‌اس... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
!! پنـاه‌برخدا از‌شب‌‌ھاوروزھایے کہ‌بہ‌جایِ‌نیایش‌،‌بہ‌گشت‌‌و‌گذارھایِ‌ لغو‌فضای‌مجازی‌گذشت...🥀 @YekAsheghaneAheste
اَللَّهُمَّ امْلاَءْ قَلْبی حُبّاً لَکَ... قلبم را از "محبتِ"خودت پُرکن :)