ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_163 "یک ماه بعد..." "امیر" گوشی تو جیبم برداشتم و با دیدن اسم بابا اتصال تم
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_164
_ ریحانه کجاست؟
_ بالاس...
عمه با سر اشارهای کرد که همراهش برم بالا که از پله ها بالا رفتیم و با تقهای به در وارد شدیم
پشت میزش نشسته بود و سرش پایین و داشت کتاب میخوند
دقیقا از بعده اون قضیه ریحانه دیگه با کسی ارتباط نداشت و کمتر با یکی حرف میزد
البته خداروشکر ارتباطش با من مثل قبل بود وگرنه دِغ میکردم اینجوری میدیدمش
با اینکه بار ها بهش گفته بودم آدم های دورش مناسب نیستن ولی باز تو این حال دیدنش عذابم میداد!
عمه رفت جلو که ریحانه سرش رو چرخوند و با دیدن ما لبخند بزرگی زد و پرید بغل عمه و شروع کردن با هم حرف زدن
لبه تخت نشستم که ریحانه با لبخندی نگام کرد
_نمیگی دلمون برات تنگ میشه دختر بیوفا
_ آخر ترمِ عمه خانم امتحانام تموم بشه چشم میرسم خدمتتون
_ نگاه چجوری لفظ قلم حرف میزنه
زدیم زیره خنده و با هم سه تایی رفتیم پایین
ریحانه رفت سمت اشپزخونه چایی دم بده که همراهش رفتم
_ خوبی؟
_ به خوبی شما خوبم
_ فردا آزمون داری؟
_ آره باید برم بیمارستان
_ میخوای برسونمت؟
_ نه خودم میرم
کمکش لیوان ها رو از تو کابینت برداشتم و تو سینی چیدم
کنار اُپِن تکیه داد و به زمین خیره شد
به صورتش نگاه کردم...
_ ریحانه قرار شد اینجوری نباشی
_ چجوریم مگه؟
_ دیگه بیرون نمیری! از دانشگاه میای خونه از خونه میری دانشگاه...
این شد زندگی؟
_ چیکار کنم دیگه؟
_ میای با من بریم پایگاه؟
_ امیر ول کن توروخدا اونجا هیچی نیست برای من
_ مگه تو چته؟
_ چیزیم نیست ولی خب...
_ ریحانه بهونه نیار بیا یکم سرت شلوغه میشه
بعدم الان این ترم تموم بشه بیکاری تو خونه دیگه...
_ تو امروز رفتی انتخاب واحد؟
_ آره رفتم سه روز در هفته برداشتم
_ خوبه باز...
رفت سمت قوری و چایی ریخت و داد دستم که ببرم
با لبخندی ازش گرفتم و جلوتر ازم رفت
با اومدنمون بابا و عمه حرفشون رو قطع کردن و با لبخندی سمت ما برگشتن
_ قربون دستت خانم گل
جدی شدم و گفتم
_ دست شما درد نکنه یکی دیگه چایی میاره از یکی دیگه تشکر میکنن
_ تو که چایی نریختی حالا یه آوردنش افتاد بهت که دستتم درد نکنه
بابا گفت
_ بسه امیر حسودی نکن بیا چایی منو بده
_ حسودی چیه پدر من یه سری چیزا باید رعایت بشه
کناره ریحانه نشستم که گوشه لباسم رو کشید و با خنده گفت
_ اینقدر اذیتم نکن
_ تو رو اذیت نکنم سر به سر کی بزارم
لبخندی زد که با حرف عمه توجه ها جلب شد...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
🌹 یـا حسیـــטּ (ع) 🌹
دارد #محرم تو ز ره مےرسد حسین
با یڪ نگاه ، اسم مرا هم #زهیر ڪن
مڹ #حر رو سیاه توأم ، یابڹ فاطمہ
دستم بگیر و #عاقبتم را بخیر ڪن
#یا_ابا_عبدالله_الحسین_ع
#شاه_شهید_ڪربــــلا #امام_حسین
@YekAsheghaneAheste
بچہڪہبودیم؛
تَرسـموناینبودڪہتوحَرمگمبشیم
امّاحالاشُدهآرزو'!💔✋🏽
#دلتنگحرم #محرم
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین
@YekAsheghaneAheste
امامصادق علیهالسلام :
هنگامی که هلال ماه محرم دمیده میشود
ملائکه پیراهن امام حسین علیهالسلام را
خدمت حضرت زهرا سلاماللهعلیها آورده
و از عرش الهی آویزان میکنند
در حالیکه پاره پاره شده از ضربه های شمشیر
و آغشته به خون است.
ما و شیعیانمان این پیراهن را با چشم بصیرت و
نه بصر میبینیم پس اشک های ما سرازیر میشود.
📚 ثمراتالاعواد
#محرم
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«❤️🩹🥀»
جزروضهیتودردمراکِیدوابُوَد؟!
درمانکنندهتر،زِهمهنُسخههاحسین..
❤️🩹¦↫ #محرم
🥀¦↫ #شباولمحرم
‹ @YekAsheghaneAheste ›
⸾🌻💛⸾
وخـداگفــت :
شـبراآفریــدم
تاازبیقرارےهایت
برایـمبگویے ..! :)
مراقبمهربونیاتونباشید!−😌🌱
فرداباڪلیانرژبرمیگردیمـ🌸💕
شبخوش✨🌙
#محرم #امام_حسین
@YekAsheghaneAheste
محتاجیم به دعا🙏🏼
دوستان عزیز...
در بین گریه ها و دعا هاتون ما رو هم یاد کنید🙂✋🏼
ان شاءالله همگی تو راه کربلاش قدم بزارید و سقای حرمش بشید🤲🏼
التماس دعای فراوان🖤
#محرم 🏴
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به شدددددت توصیه میکنم ببینید و نشر دهید و برای بزرگتر ها که گوشی ندارند نقل کنید...
#امام_حسین #محرم
@YekAsheghaneAheste
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
شبکه ی ضریح تو...
تلویزیون و آنتن نمی خواهد !
یک دل میخواهد و... یک سلام !
حتی از راه دور...
سلام آقای دلتنگی های من !
🌱اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌱وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌱وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌱وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#امام_حسین #عزیزم_حسین
#به_تو_از_دور_سلام
#محرم
@YekAsheghaneAheste