ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_14 دلم تنگ شده بود برای روزای بیقراریم...! سر راه شیشه گلابی گرفتم و به سمت
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂
#part_15
"ریحانه"
لباسا رو انداختم داخل لباسشویی، حس کردم داخل جیب لباسی چیزی سنگینی میکنه
نگاه کردم و از پیراهن محمد سه تا کارت ملی برداشتم!
اتباع افغانستان...!
متعجب کف آشپزخونه نشستم و مونده بودم اینا چین توی جیب محمد...
خودمو جمع و جور کردم و مابقی لباس ها رو انداختم توی ماشین.
امروز باید میرفتم بیمارستان و آزمون عملی داشتم که چون یکی از بچه ها کارش طول کشیده بود من دیگه جایی نرفتم
تا حوالی ۱۹ مشغول کارای خونه شدم که یک هفتهای میشد همه چی بهم ریخته بود
صدای پیچیدن کلید و باز شدن در باعث شد سرم و بالا بگیرم
_ سلام آقا خسته نباشی
_ سلام عزیزه دلم خوبی؟
_ منم خوبم
کیفش و از دستش گرفتم
_ فک کردم دیر تر میای
_ امروز رفتم شرکت آقا مصطفی و درخواستش رو قبول کردم
_ میخوای بری سرکار؟
_ یه ترم دیگه دانشگاهم تمومه، پایگاه هم که میرم همیشه، بالاخره باید یه کاری و شروع کنم
_ پس سرت خلوت میشه که بریم مشهد!
_ حالا یه کاریش میکنیم
_ محمد چند ماهه همینو میگیا...
_ خب خانمم خودت میدونی درگیر بودم
_ مگه چیکار میکنی که بابت یه سفر باید با کلی آدم حرف بزنی تا اجازه بدن چند روز نباشی؟
_ هرکاری هم بکنم قبلش هماهنگی میخواد
_ این هماهنگی سه ماهه طول کشیده، در جریان باش
نفسش و عمیق بیرون داد
_ چیشده الان یاده مشهد کردی؟
_ هیچی فقط حس کردم سرت خلوت تر میشه
چیزی نگفت و رفت سرویس
_ چایی بریزم میخوری؟
_ شما هم هرچی درست کنی من میخورم
از خیلی وقت پیش دلم هوای مشهد و خواسته بود و وقتی اولین بار پیش محمد مطرحش کردم ازم استقبال کرد
ولی هرروز که میگذشت میگفت کار داره و نمیرسه
با این اتفاقات اخیر هم نسبت به یه سری چیزا شک کرده بودم و فکرم درگیر بود
لیوان چایی همراه با نبات و بیسکویت با یکم گل محمدی گذاشتم داخل ظرف و براش بردم
_ دست شما درد نکنه عزیزم
_ نوش جون
کنارش نشستم و به صورتش خیره شدم
ریشاش بلند تر شده بودن. صورتش تیره تر ولی هنوز آرامش داشت...
وقتایی که از کوره در میرفتم چشماش کافی بود تا آب سردی باشه روی آتیشم
_ به چی نگاه میکنی؟
_ به چهرهای که در روز چند ساعتش و در هفته چهار روزش سهم منه
_ چرا اینجوری میگی شرمندهات بشم؟
_ چون واقعیته وقتی هم که میخوان چند روز باهاش برم سفر اونقدر بهونه میاره که نشه
_ به جان خودم بهونه نیست ریحانه
_ باشه منم حرفی نزدم فقط خواستم یه سری چیزا رو بدونی
از جا بلند شدم و کارت ها رو برداشتم
_ بیا... اینا توی جیبت بود
_ ای وای! خونه بودن؟؟؟
_ افغانستانی گرفتی؟
_ نه اینا برای سه تا از بچه ها هستن. خداروشکر پیداشون کردم...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_15 "ریحانه" لباسا رو انداختم داخل لباسشویی، حس کردم داخل جیب لباسی چیزی س
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂
#part_16
_ نمیخوای بهم بگی چیکار داری میکنی؟
_ چیکار میکنم؟
_ اینا چیه؟چرا توی جیب تو باید باشه؟
_ گفتم که.. برای یه سری از بچه هاس
سکوت کردم و صاف زل زدم به چشماش
میخواستم ببینم تا کِی میخواد سکوت کنه و حرفای همیشگی بهم بزنه
_ اونجوری نگام نکن ریحانه! چیزی نیست که بخوای بدونی
_ تو هربار که از تهران خارج میشی میری یه روستایی و کمک میدی؟!
_ هرکار از دستم بربیاد انجام میدم
_ اینا قاچاقچی هستن؟
_ عه ریحانه این حرفا چیا میزنی؟
_ پس کارت ملیشون دست تو چیکار میکرد؟
استکان چایی و گذاشت روی میز
_ نکن اینجوری ریحانه
_ وقتی میبینم داری پنهون کاری میکنی
_ چیزی پنهون نیست
_ چند روز پیش لباس خاکی و پارهای ازت توی کمد دیدم
_ خب لباس خاکی نمیشه؟پاره نمیشه؟
_ چرا ولی تو هیچ وقت نگهش نمیداری توی کمد!
_ الان من چی بگم که تو دلت آروم بشه؟
_ راستش و بگو.. بگو داری چیو مخفی میکنی
_ عزیزم اصن مسئلهای نیست که تو بخاطرش بخوای استرس بگیری و آشفته بشی
بغضم گرفت..
دلم میخواست هرچیزی باشه جز اونی که مثل خوره افتاده به جونم!
اومد کنارم نشست و دستم رو گرفت
_ ریحانه جانم داری خودتو اذیت میکنیا
_ چند بار اومد پشت سرت، زمزمه وار نوای رفتن میدادی
_ من؟ عزیزم اشتباه برداشت کردی
_ کجا میری که وقتی برمیگردی چشمات گرفتهاس و باز که قرار میشه بری برق میزنن اون چشم ها؟؟
لبخندی به روم زد و بغلم کرد
_ خیلی دیوونهای ریحانه! ببین نشستی چجوری حرکات منو تحلیل کردی...
_ حق با من نیست؟
دستاش شد قفل صورتم
_ من بدون اجازه تو نه جایی میرم و نه کاری میکنم خیالت راحت
اومدم حرفی بزنم که صدای قار و قور شکمم باعث شد محمد پقی بزنه زیره خنده
_ دختر از گشنگی گیر دادی به من؟
_ چه ربطی داره؟
_ بشین اینجا یه چیزی درست میکنم اونوقت ربطش رو میفهمی
از کنارم که بلند شد به رفتنش نگاه کردم
از طرفی حرفش خیالم و جمع کرد و از یه طرف دیگه هنوز کلافه بودم
میدونستم محمد تا وقتش نرسه حرفی نمیزنه بهم
ولی من حالیم نبود این چیزا و باید میفهمیدم چی به چیه
لبه اُپن تکیه دادم
_ بیا بریم ریشات و بزنم برات
_ غذا بخوریم چشم
توی ذهنم بررسی میکردم که کیی از کارای محمد ممکنه خبر داشته باشه
آقا جواد که سرگرم خانمش هست و فعلا سرش شلوغه
فقط یه امیر ممکنه بدونه که اونم به همین راحتیا چیزی بروز نمیده
جواب نگاهش رو با لبخندی دادم اما لبخندی که کلی معنی داشت
آخرش من میفهمم، فقط امیدوارم دیر نشده باشه...
....
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
نام کتاب : پسرک فلافل فروش📚
نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی✍🏼
انتشارات : شهید ابراهیم هادی
تعداد صفحات : 160🗒
خلاصه ای از کتاب :
کتاب پسرک فلافل فروش عنوان کتابی است که دربردارنده زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم ، طلبه #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری است .
شهید ذوالفقاری چند سالی می شد برای ادامه تحصیل در علوم فقهی عازم نجف شده بود که با شنیدن خبر هجوم داعشی های تروریست به سرزمین عراق و هتاکی شان به ساحت پاک خاندان رسول الله ( ص ) درس و بحث را رها کرد و به میدان جنگ با این طرفداران اسلام آمریکایی رفت .
#معرفیکتاب
#شهیدانه #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
اعمالقبلازخواب☝️🏻🌸
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
التماسدعا✋🏻
#شب_بخیر
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
«💚🕊 »
بسمربالحسن|❁
خشتاولرااگرزهراگذارددربقیــع
تاثریامیروددیوارایوانحسـن..
💚¦↫ #السلامعلیڪیاحسنبنعلی
🕊¦↫ #دوشنبههاۍامامحسنے
‹ @YekAsheghaneAheste ›
اگر روز را با
"بسم اللہ"
و مهربانی و گذشت …
آغاز ڪنی
و بگذرانی قطعأ برندهای!
لبخند خدا
یعنی همہ چیز ...
لبخندش
همراه لحظہهایت باد
🍁 بسم الله الرحمن الرحیم 🍁
✨💕✨یا صاحب زمان (عج)✨💕✨
💕ڪجا به نماز ایستاده ای آقا جان ؟؟؟
💕ڪنار تربت مادرت زهـــ❤️ــــرا...
💕یا در حرم عـــمه ات زینــــــــــــــب ...
💕یا ڪه در ڪربــــــــ و بلا می خوانی...
💕شاید هم ...
💕در حرم شیر خــــــــدا می خوانی ...
💕هر ڪجا نماز سبزت را خواندی...
💕ما گناه ڪاران را از یاد مبــــــــر...
💕ڪه به دعــــــــای تو...
💕 همچون نفس برای زنده ماندن محتاجیم...
💕🍃 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃💕
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
🎊عید زیباى برائت
از عدو دارد ربیع🌸🍃
🎊عید میـلاد
دو دلدار نکو دارد ربیع🌸
🎊موسم سرمستى
دلهاى شیدا آمده🌸
💖مصطفى با حضرت صادق
به دنیــــا آمـــــده 🎊🌸
🎉💖 #میلاد_پیامبر_اکرم (ص)
🎉💖 #میلاد_امام_جعفر_صادق (ع)
بر شما پیشاپیش مبارکــــَ باد 🎊 🌸
@YekAsheghaneAheste
#رهبرانہ🪴
جـٰانخۅددرهاۅلـٰادعلۍمۍبـٰازیم؛
همچۅمـٰالڪبہعدُۅـانعلۍمۍتـٰازیم!(:
اللهمعجللولیڪالفرجواحفظقائدنا
الامامالخامنهای♥️
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste