eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
وَ تَقِرُّ عَینُهُ غَداً بِرؤیَتِکُم و می‌آید آن روزی که چشم‌ها با دیدنت  در بستری از شادی، آرام و قرار می‌گیرند.. ˹ @YekAsheghaneAheste ˼
+ نگرانی؟ - آره.. +پس زیاد بگو... - چی! + حسبنا الله و نعم الوکیل 🪴 @YekAsheghaneAheste
وَ أَنَا الْوَضِیعُ الَّذِی رَفَعْتَهُ و منم افتاده‌ای که بلندش نمودی.. -دعای‌ابوحمزه‌ثمالی- ˹ @YekAsheghaneAheste ˼
درود بر عـٰاشقانِ زیارت‌ ڪربلای ‌تو یاحسین! ك عاشقانہ ‌در راه ‌تو جان می‌سپارند :) 🌱 @YekAsheghaneAheste
📸 جکسون هینکل فعال سیاسی و سلبریتی آمریکایی در توییتر با انتشار عکس رهبر انقلاب در صفحه خود نوشت: نه به جنگ با ایران! 📌 او قبلا در جواب براندازان ایرانی گفته بود شما یک دیوانه هستید که به دنبال خروج این حکومت هستید. او یک قدرت جهانی و ضد تروریست است. @YekAsheghaneAheste
🤍🕊 شهدا رفیق‌ اونایی‌ هستن‌ که‌ هیچ‌ رفیقی‌ ندارن‌ پس‌ مطمئن‌ باش‌ تو‌ رفاقت‌ کم‌ نمیذارن‌ و هوای‌ ماهارو دارن. 🕊| 🌿| ❤️‍🩹| @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: [ آرزوی صادقانهٔ شهادت موجبِ پاکی دل از آلودگی‌ها و نورانی شدنِ اندیشهٔ انسان می‌شود. شهادت طلبی، خوش‌فهمی می‌آورد و حکمت را بر زبانِ آدم جاری می‌کند!✨ ]
خُرّم آن کس که غم عشق تو در دل دارد...🧡 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_38 در خونه رو اروم باز کردم صدای تلویزیون از حال میومد که رفتم اون سمتی ری
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ " دو روز بعد..." کوکو سبزی رو از داخل ماهیتابه برگردوندم قشنگ داخل بشقاب چیدم با صدای نسبتا بلندی گفتم _ ریحانه خانم تشریف نمیارید؟ میز شام و که قشنگ چیدم منتظرش شدم یه سری چیزا برای خودم و مغزم داشت شفاف میشد! تصمیم گرفته بودم یه مدت اونی باشه که ریحانه میخواد با لبخندی نشست سره میز و نگاهی به سفره انداخت _ وای محمد اگه میدونستم اینقدر کد بانویی زودتر میگرفتمت! _ تو منو میگرفتی؟ _ آره دیگه... ماشالله از هر انگشتت یه هنر میباره اینو گفت و زد زیره خنده... _ آره خب بخند تو نخندی کی بخنده توی همون حال و هوا مشغول شدیم _ راستی فردا کلاس نداری؟ _ وای یادم ننداز! چهار تا امتحان دارم پشت سره هم _ خب بیمارستان نمیری عوضش _ نه دیگه هم اونجا باید برم هم باید بشینم درس بخونم بد اوضاعیه لقمه‌ام رو که قورت دادم دستاش رو پاک کرد و عقب تر نشست _ عه چیشد؟سریع سیر شدی؟ _ میخوام یه چیزی بهت بگم منتظر نگاهش کردم که نگاهش تغییر کرد با لبه سفره بازی می‌کرد و مطالب توی ذهنش رو داشت میچید _ چیزی شده؟ _ من خیلی این مدت فکر کردم، شاید اگر بگم هردقیقه داشتم با خودم این موضوع رو کلنجار میرفتم دروغ نگفته باشم! اگر من وارده زندگیت نمی‌شدم تو خیلی وقت پیش بار سفر رو جمع کرده بودی مگه نه؟ نفسم رو عمیق بیرون دادم _ من دیگه نمیخوام راجبه این چیزا حرف بزنیم باشه؟؟ در ثانی، من از حضورت داخل خونه‌ام داخل قلبم هم راضیم و هم بابتش خدارو هزاران بار شکر میکنم، پس اینطوری حرف نزن _ یعنی فردا میخوای بری بگی نمیری؟؟ _ سپردم همه چیز رو دست عمه زینب مثل هروقت دیگه _ ولی اگر میخوای بری برو من حرفی ندارم... یه تای ابروم رو از تعجب بالا دادم یعنی چی؟! شوخی میکرد باهام؟؟ چهره بهم ریختم رو که دید گفت _ چرا اینجوری نگاه میکنی؟مگه نمیخواستی بری؟ بدون توجه به حرفش برای خودم یه لقمه دیگه گرفتم خودم رو زدم به نشنیدن که آخر صداش رو برد بالا _ من خواستم باب میل تو رفتار کنم ولی چرا اینطوری میکنی؟ _ بیخیال ریحانه حالمون خوبه یهو لحنش عوض شد و گفت _ حالا مادر بچه اجازه میده دلیل نمیشه خوده بچه هم رضایت بده که..‌. دستم بین میز و هوا مونده بود _ مادر بچه کیه؟بچه کیه؟؟ پقی زد زیره خنده، دستش و گذاشت رو شکمش _ با خودم گفتم اگر قرار شد محمد بره حداقل قبلش اسم بچش رو انتخاب کنه مات و مبهوت مونده بودم! نکنه باز داره اذیتم میکنه؟! _ سر به سرم میزاری؟ از جاش بلند شد و رفت سمت اتاق. توی اون چند دقیقه مغزم هنگ کرده بود و اصلا درکی از فضای محیطم نداشتم... ناخودآگاه حس خوشایندی اومد توی قلبم درگیر این احساس خوش بودم که اومد کنارم و عکس سیاه سفیدی رو گرفت جلوم _ معرفی میکنم؛ عضو جدیده خانواده صالحی... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_39 " دو روز بعد..." کوکو سبزی رو از داخل ماهیتابه برگردوندم قشنگ داخل بشق
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ " نفس می‌نیارم زد از شکر دوست که شکری ندانم که در خورد اوست عطایی است هر موی از او بر تنم چگونه به هر موی شکری کنم؟ ستایش خداوند بخشنده را که موجود کرد از عدم بنده را که را قوت وصف احسان اوست؟ که اوصاف مستغرق شأن اوست " سر از سجاده برداشتم. هنوز باورم نمیشد خدا اولادی نصیبم کرده... خنده های ریحانه جلوی چشمم بود چندین بار توی دلم شکرش رو کردم و ممنونش بودم بخاطره حضور همسری مثل ریحانه توی زندگیم سجاده‌ام رو جمع کردم که با دوتا چایی اومد کنارم _ اینم خدمت بابا محمد عزیزم متعجب نگاهش کردم _ بابا محمد؟ _ آره دیگه پس چی بگه بچم؟ تعجبم به لبخندی تبدیل شد. چند بار براس خودم این کلمه رو مرور کردم " بابا " اولین بار بود که احساس می‌کردم خودم نیستم چقدر زمان داشت برام سریع می‌گذشت و من تا به خودم اومدم دیدم پدر شدم! _ چرا اینجوری بهم خبر رسوندی؟ _ من چمیدونستم جنابعالی تصمیمت برگشته و دیگه فکر رفتن نداری! با خودم گفتم حالا که داره میره به بهونه اسم بچه بهش بفهمونم داره بابا میشه که نقشه‌ام رو خراب کردی اون عکس کوچیک و از روی میز عسلی برداشتم و بهش خیره شدم _ قدرت خدارو نگاه کن ریحانه؛ ببین چقدر کوچیک و بامزه‌اس... _ بزار بزرگ بشه اونوقت وقتی شیطنت هاش شروع بشه قدرت خدا نمایان تر میشه جدی برگشتم سمتش _ یکی کمه بنظرم تو چی میگی؟ چایی پرید تو گلوش و بعده چند تا سرفه گفت _ وای محمد هنوز همین یکی نیومده تو به فکره بقیه‌اشی؟؟ _ خب ببین این فسقلی الان به دنیا بیاد تنهاس _ باشه حالا اون موقع براش تصمیم میگیریم نمیدونم چی توی صورتم دید که زد زیره خنده _ چیه؟ واسه چی میخندی اونوقت؟ _ اون شب که عموم اینا حرفش و میزدن چجوری خجالت کشیدی بعد الان نشستی جلوی من حرف از چندتا چندتا بچه میزنی برای اینکه اذیتش کنم مثل خودش چشم غره‌ای رفتم که محکم زد به بازوم _ خجالت نمیکشی ادای مامان بچه‌ات رو درمیاری؟ _ نه! مگه مامان بچم خجالت میکشه که چند روز باهام قهر بود؟ چیزی نگفت و لبخندش رو جمع کرد. شیرینی تو دستش رو گذاشت داخل سینی _ نظرت عوض شد؟ _ راجبه چی؟ _ راجبه رفتن، تصمیم گرفتی که بری؟ میدونم فردا باید جواب بدی برای همین میپرسم _ فعلا میخوام بابت هدیه‌ای که خدا بهم داده خوشحال باشم. هروقت بحث رفتن شد میگم استرس نگیر الکی... سرش و انداخت پایین _ میدونستی... من تا قبل اینکه وارده دنیای تو بشم هیچ درکی از این آدما نداشتم‌. افرادی که خونه و زندگیشون رو ول میکنن و میرن یه جای دیگه کشته میشن. تو بهم یاد دادی درس معرفت رو، تو بهم گفتی وقتی پای ناموس بیاد وسط داستان فرق میکنه، تو بهم گفتی حرف ولی نباید زمین بمونه؛ تو این چیزا رو یاده من دادی ولی... نفس عمیقی کشید _ ولی بهم نگفتی یه روزی منم قراره بشم یکی مثل اون خانم هایی که در انتظار شوهرشون میمونن! همه چیز یادم دادی جز اینکه یاد بگیرم یکی مثل اونا باشم... _چرا بیقراری میکنی؟ عزیزم من که گفتم چیزی قرار نیست بشه _ یه شهیدی بود همین رو میگفت! میگفتش من میرم برای کمک و سریع برمیگردم میدونی آخرش چی شد؟ یک هفته بعد خبر اومد مجروح شده و یک ماه بعد خبر شهادتش اومد.. .... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
یکۍازقشنگ‌ترین‌خطاب‌هاۍ عاشقانہ‌رونزارقبانۍمیگہ: +اۍشیرین‌ترین‌دیوانگۍام🪐🤎- 🤍💍 . @YekAsheghaneAheste
هر بار که من تورا گم کردم صبوری کردی تا من برگردم... @YekAsheghaneAheste
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫ ²⁰ 🖐🏻¦↫ @YekAsheghaneAheste
اللَّهُمَّ اجعَلنا أقرب عِبادَكَ إلَيك ‌خدایا مرا جزو نزدیک‌ترین بندگانت قراربده🪴 الهی آمین🤲🏼
،،همه‌جا‌ رفتم و بازم میگم اون که : دست منو گرفت بوده ..❤️ @YekAsheghaneAheste
ولی خیلی خوب می‌دونه تک و تنها بودن یعنی چی؛ پس با خیالِ راحت صداش بزن :)! - "والوتر الموتور" @YekAsheghaneAheste
حال سؤال این است که اگر از ما بپرسند که در ابتدای ورود به آن دنیا چه می‌خواهی ببینی؟! یقیناً اگر آدم بخواهد با معرفت جواب دهد دوست دارد دوستان شهیدش را ببیند حسن باقری، همّت، خرازی، کاظمی .. • شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊• 🌾 @YekAsheghaneAheste
در تپش لحظه‌ی دیدار باز این دلِ من گشته به امید تو بیدار... +بیدارشیم‌از‌غفلت‌وگناه... عمر میگذره وَ پشیمانی سود نداره)))
🌹 🌸خدایا 🌙بزرگ شدن کار 🌸سختی است! 🌙هرگاه مارا لايق بزرگ 🌸شدن دانستي 🌙به ما دانشی ببخش 🌸تا رويای هيچکس را 🌙نابود نکنیم 🌸وبرای قلب همه 🌙ارزش قائل شویم شبتون آرام و در پناه خدا🌸 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال‌قبل‌از‌خواب☝️🏻🌸 شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 التماس‌دعا✋🏻 @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~~🌱•بِسّمِ رَبِّ الزَهرا•🌱~~