ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_54 _ خدا آدم رو نصیب داماد نکنه! نمیزاره نزدیک خواهرمون بشیم _ نگفتم نزدیک
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂
#part_55
باورم نمیشد که بغلم کرده
_ سعی کن اگر تا الان ناراحت بودی و حرص خوردی از این به بعد آروم باشی و شاد، اون کوچولو همه چیز رو حس میکنه
_ مامان من خیلی دلم برات تنگ شده بود
منو از خودش جدا کرد و جفت دستاش رو ما بین دستام گذاشت
_ میخوام از این به بعد حالت خوب باشه
قطره های اشکم رو با دستش پاک کرد که محمد داخل آشپزخونه شد و با دیدن ما جا خورد
مامان دستی به لباسش کشید و زیر لب چیزی زمزمه کرد و رفت بیرون
_ چیزی شده ریحانه؟حرفی زده؟
اشکام رو زدم کنار
_ محمد بغلم کرد
_ اونو که دیدم میگم چیشده؟
گردنبند رو جلوش روی هوا معلق کردم و با دست گرفت
_ کادو مامان شدنمه
_ بهش گفتی؟
_ نه خودش فهمیده بود و اومد اینو بهم داد
از حالت تعجبی خارج شد و لبخندی زد
_ مبارکت باشه خانم
به خودم اومدم و رو کردم بهش
_ بیا بساط سفره رو بردار،مریم بشقاب ها رو برده تو هم سالاد و این چیزا رو ببر
باشهای گفت و رفت خورشت بریزه داخل ظرف ها
روی برنج ها زعفرون ریختم و امیر داخل چارچوب آشپزخونه وایساد
_ خب چه کاری من میتونم انجام بدم؟
_ بیا این قاشق ها رو ببر
نزدیکم شد و دستی با صورتم کشید
_ باز محمد چیکار کرده اشکت رو دراورده؟
لبخندی زدم
_ محمد؟آخه محمد از این ادماس؟
_ دیگه بالاخره هرچیزی از این بشر انتظار میره
_ نگو اینجوری گناه داره
_ خلاصه اگر اذیتت کرد به خودم بگو
محمد نگاهی بهش انداخت
_ بیا ببر اینارو تا با قیچی موهات و نکندم
_ اینا اثر هم نشینی با توعه ریحانه وگرنه رفیق من این شکلی نبود که
_ امیر اینقدر اذیت نکن
_ هرکی اینجوری کنه یعنی زن میخواد
_دست شما درد نکنه آقا محمد با ما هم؟
_ تو و یکی دیگه نداریم.. تازه از واجبات اینه تو یکی رو زن بدیم راحت شیم از دستت
_ داماد هم دامادای قدیم به خدا...
خنده رو لبم خشک شد وقتی یاده زهرا افتادم و فقط شنونده کلکل های محمد و امیر شدم
_ نگران نباش تا این بجنبه همه دخترا شوهر کردن
از قبل قضیه رو برای محمد تعریف کرده بودم که برای زهرا خواستگار اومده و اینکه احتمال داره امیر یه علاقه هایی داشته باشه به زهرا
یه تای ابروش و بالا داد
_ الان این حرفت یعنی چی؟..
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_55 باورم نمیشد که بغلم کرده _ سعی کن اگر تا الان ناراحت بودی و حرص خوردی ا
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂
#part_56
_ هیچی منظوری نداشتم
_ بیخیال داداش بیا بگیر این خورشت و بزار سره سفره
امیر چیزی نگفت و بعده گرفتن ظرف رفت
_ ریحانه بهت گفته بودم امشب چیزی نگو
_ حرفی نزدم که
_ یعنی چی میگی تا تو بجنبی دخترا شوهر کردن؟؟
_ خب دروغ میگم؟ نمیبینی هیچی عین خیالش نیست؟
_ باهم حرف زدیم قرار شد خودم حلش کنم مگه نه؟
_ باشه منم الان چیزه خاصی نگفتم
نفسش رو عمیق بیرون داد و با صدایی جفتمون برگشتیم
_ پس چرا به من نگفته بودید؟
_ عه مریم اومدی؟بیا کمک...
_ میگم چرا به من نگفتید؟
_ چیو؟
_ اینکه آقا امیر...
محمد از زیره دندون هاش آروم گفت
_ مریم الان جاش نیست
_ آخه...
_ آخه بی آخه... لطفا برای چیدن کمکمون کن بعدا حرف میزنیم
دیگه تا چیده شدن سفره شام کسی حرفی نزد و نشستیم برای شام
_ بهبه ریحانه خانم چه کرده
_ نوش جونتون بابا
_ دستت درد نکنه دختر گلم
_ نوش جان مامان شیرین
مشغول خوردن شام شدیم و هرکی توی حال خودش بود که مامان گفت
_ افرین آقا محمد خوب درستش کردید
محمد لقمه دهنش رو قورت داد و صداش رو صاف کرد
متعجب اول بهم خیره شدیم و بعد گفت
_ ممنون ولی چی رو میگید؟
_ برنج رو... میگم افرین خوب شده
_ مگه محمد درست کرده؟
_ عه ریحانه فکر کردم دست پخت توعه
محمد لبخندی زد
_ از کجا فهمیدید مهناز خانم؟
_ دیگه به هرحال میشناسم دست پخت ریحانه رو برنج اینجوری دم نمیکنه
_ حالا این الان خوب شده یا بد؟
_ خوب دم کشیده برای همین گفتم افرین
_ خیلی متشکرم جا خوردم از اینکه تشخیص دادید
مامان شیرین دست گذاشت جلوی دهنش
_ خدا بیامرز آقا روح الله داخل مسجد یه اشپزخونه داشت خیلی بزرگ، حالا نمیدونم حسین آقا چیزی یادشون هست یا نه
_ بله بله یه سری ماه های خاصی پختشون زیاد میشد و نذری میدادن
_ پس یادتونه... این آقا محمد ما بچه که بود میرفت اونجا دست و پا شکسته یه چیزایی یاد گرفته بود دیگه مادر منم آموزه هاش رو کامل کرد
_ خدا محمد جان رو حفظ کنه
_ بیشتر برای خانمش
لبخندی زدیم و دوباره مشغول غذا خوردن شدیم
نیم ساعت بعد سفره رو جمع کردیم و مریم بشقاب ها رو داخل ماشین چید
_ من چایی رو بزارم گرم بشه
_ حالا زوده ها تازه شام خوردیم
_ باشه حالا الان نمیبرم ولی خب بزارم گرم بمونه
بعده مرتب کردن اشپزخونه رفتیم توی پذیرایی کنار بقیه
محمد یه جا کنار خودش برام باز کرد و رفتم اونجا نشستم
همه گرم صحبت بودن و من خیره به مامان شده بودم
یه سری حرفا رو میدونستم باهاش مخالفه ولی عجیب فقط گوش میداد و چیزی نمیگفت
امشب حالش عوض شده بود
نکنه به خاطره این بچه بود؟
محمد زیره گوشم آروم گفت
_ میخوای بریم کیک رو بیاریم عزیزم؟
_ زود نیست؟
_ آخه دیر میشه از اونور
_ باشه
اونقدر همه داشتن باهم دیگه صحبت میکردن که متوجه رفتن ما نشدن
چایی ها رو داخل استکان ریختم و محمد هم کیک رو از جعبه خارج کرد
یه کیک سفید خوشگل با تزیین رنگ صورتی که حاکی از دختر بودن این نینی خوشگل بود
_ وای محمد چقدر نازه
_ حدس زدم خوشت میاد. بیا تو اینو ببر منم جایی ها رو میارم
با هم رفتیم سمت پذيرايي. کیک و گذاشتم روی میزی که مریم آماده کرده بود
بقیه با اومدن ما خیره شدن و تقریبا دیگه حرفی نمیزدن...
_ و اما علت این دورهمی شیرین ما...
...
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste
#چادرانه♡"•🌸 ⃟ٖٖٖٜٖٜ✨
•حجاب
برصوࢪتهرڪسيڪہمےنشیند
برسیرتشهمجاخــــــوشميڪند🌱
باوࢪڪنحتیخـاكچـادࢪت♥️
هممقدساست...👑
آࢪۍباتوأم✨
#حجاب #امام_زمان
♥️⃟🕊『🧕🏼@YekAsheghaneAheste 🧕🏼』
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی:
[ اگه طالب شهادتی بدون که
نماز خوبه اول وقت باشه!
وگرنه همه بلدن که
اول غذا بخورن،
اول یه دلِ سیر چت کنند،
اول بخوابند!
خلاصه اول همه کاراشونو
انجام بدن بعد نماز بخونن!
کسی که دنبالِ شهادته باید
از تموم تعلقات دنیا
دست بکشه!✨ ]
#شهیدانه
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دختران ایران به سردار قاآنی
سردار ، ما زن ها را بفرستید #غزه...
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@YekAsheghaneAheste
«🌸✨»
دلوقتیبشکند،موردرحمتخداوندقرارمیگیرد
دلیکهبشکند،شیطانبااوکارینداردقدرخودرابدانید،ایندلهایزودشکنشماازبرکـت #امام_حسین(ع)است..
✨¦↫ #منبرمجازی
🌸¦↫ #حاجاسماعیلدولابۍ
‹ @YekAsheghaneAheste ›
به قول ؛ #آسیدعلیآقاخامنهای
فلسطين كليد رمزآلود گشوده شدن
درهاي فرج به روی امتاسلام است
و #قسم به این لحظهٔ استیصال ...
هماکنون نامِ #فلسطین همین عامل
معنوی بر سر زبانِمردمِ دنیامسلمان
و غیرمسلمان افتاده ...
@YekAsheghaneAheste
حزبالله میتواند ارتش
اسرائیل را دفن کند !
-حاجقاسمسلیمانی
#طوفان_الاقصی
@YekAsheghaneAheste
میگفت:
گِرهازکارِدیگرانبازکنیدتاخداوندِ
مُتعالگرهازکارِشمابازکند.
اگرگرهبهکاردیگرانبیندازید،
درکاروزندگیشماهمگرهخواهداُفتاد🚶🏻♂.
#علامهطباطبایی
#اللهجانم
@YekAsheghaneAheste
کاری را انجام دهید که موجب خشنودیِ
قلبِ #امام_زمان(عج) گردد..🪴
-شهیدغلامرضاحقیقی
@YekAsheghaneAheste
🌸شب بخیر یعنی
✨سپردن خود به خدا
🌸وآرامش درنگاه خدا
✨یعنی سیراب شدن از
🌸چشمهی مهربانیهای خدا
✨یعنی لبخند رضایت
🌸از حضور خدا
🌙شبتون بخیر
#التماس_دعا
@YekAsheghaneAheste
✅ 💕دعای سلامتی #امام_زمان (عج)💕
🌹 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹
ِ
<< اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا >>
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌺🌺🌺🌺
@YekAsheghaneAheste
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰــاهْ ••💚
سلام ، روزتون منور به نگاه و برکت شھدا🕊🌱
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
🍀دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود🍀
🌹اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
👈فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
🌹 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
👈فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
🌹 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
👈تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
دعای حفظ دین درآخرالزمان
یاالله یارحمن یارحیم یامقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک
🌹#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
دوستان بخوانید
التماس دعا
#امام_زمان
🔆🔆💠💠🌸🌸🌾🌾☘☘
@YekAsheghaneAheste
🖇با خودت تکرار کن
🌸خدایا شکرت که به من عقل و سعادت دادی،
می دانم که بدون تو نمی توانستم کاری انجام دهم،
خدایا شکرت برای تمام خوبی هایی که در زندگی ام رخ داده است
پروردگارا از تو سپاسگزارم که مرا لایق تمام نعمتهای زیبای خود دانستی
"خدایا سپاسگزارم"
#معجزه_شکرگزاری
@YekAsheghaneAheste 🌸🍃
« 💛🌿»
بسمربعلـے"؏"
ایوانطلایحیدرکرارمآرزوست
بایکنسیمصبحمراهمببرفقط..
💛¦↫#السلامعلیڪیاامیرالمومنین
🌿¦↫#یکشنبہهاےعلوے
‹ @YekAsheghaneAheste ›
حاجت ازاو بخواه، که باب الحوائج است
مشکل بر او بیار، که دستش گرهگشاست
#یابابالحوائج
#یا_ابلفضل_العباس
@YekAsheghaneAheste
#کلام_امیر
❀ ﴾﷽﴿ ❀
📓فراز دوم از خطبه 224نهج البلاغه
🔻به خدا سوگند (برادرم) عقيل را ديدم که فقير شده بود و از من درخواست کرد يک صاع (حدود سه کيلو) از گندم بيت المال شما را به او ببخشم (و اين را بر سهميه مرتب او بيفزايم)
💠کودکانش را ديدم که بر اثر فقر موهايشان پريشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود
💠. گويى صورتشان را با نيل به رنگ تيره درآورده بودند.
💠عقيل مکرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تکرار کرد، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا مى دادم.
💠 گمان کرد من دينم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام بر مى دارم و از راه و رسم خويش جدا مى شوم.
💠 در اين هنگام قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم. سپس آن را به بدنش نزديک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گيرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقايسه نيست بپرهيزد
💠همين که حرارت آهن داغ به دستش نزديک شد) ناگهان ناله اى همچون بيمارى که از شدت درد به خود مى پيچد و مى نالد سر داد و نزديک بود از حرارت آن بسوزد
💠 به او گفتم: اى عقيل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشينند و گريه سر دهند،
💠آيا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازيچه داغ کرده ناله مى کنى; امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟
ننالم؟!
#امام_علی(علیه السلام)
@YekAsheghaneAheste
میگفت:بچهانقلابیاتومشکلات
غرغرنمیکنن،میگنیقیناکلهخیر..!(:♥️
#حریفت_منم #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste