30.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#تلاوت دلنشین 📖
🎥 « التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ » مقطع تصویری از شيخ عبدالباسط عبدالصمد رحمه الله💗
🔹سوره مبارکه #توبه 💚
@YekAsheghaneAheste
#امام_زمان
♥️🌱 #شهداییمـ :)
🌸شهید ابراهیم همت🌸
هر وقت می خواست برای
بچهها یادگاری بنویسه
-🦋- مینوشت : -
"من کان لله،کان الله له"
هرکی با خدا باشہ ؛🤍
خدا با اوست...😍 *-*
@YekAsheghaneAheste
[ Photo ]
‹🖤🌱›
زیارتنامهحضرتزهرا(س)🖤
#صلیاللهعلیکیافاطمةالزهرا
#روز_پانزدهم_چله
• @YekAsheghaneAheste •
دعا✨💙
این سه دعا را هرگز فراموش نكن!!!
اللّهم إني اسألك حسن الخاتمة
پروردگارا من از تو پايان نيكى ميخواهم.🤍
اللّهم ارزقني توبةً نصوحا قبل الموت
پروردگارا توبه نصوح را قبل از مرگ نصيبم فرما🌿
اللّهم يا مقلب القلوب ثبت قلبي على دينك
پروردگارا اى دگرگون كننده قلبها..! قلبم را بر دينت ثابت بگردان.✨
#اللهجانم
@YekAsheghaneAheste
این جمله حضرت علی حقیقتا محشره:
اللهم اجعل نفسی اول کریمه تنتزعها من کرائمی...
خدایا چنان کن که از چیزهای ارزشمند زندگیم، جانم اولین چیزی باشد که از من میگیری...
خطبه215 نهج البلاغه
@YekAsheghaneAheste
راز غم های علی فاش نخواهد گردید
مگر آن چاه بگوید که چه با مولا شد...🖤
#یا_حیدر
@YekAsheghaneAheste
چہ می فهمم من از زهـــرا
وما أدراڪ ما زهرا ...
#بیمادریمحوصلہشرحقصهنیست🥀
#فاطمیه
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_سیودوم با اینکه تــو را دیدن با این لباس جانـــَم را آب میکند اما... فق
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_سیوسوم
صـداے هـق هـق زنے در گوشم میـپیچد...
پرچم بزرگے شبیہ دیوار اتاقے را پوشانده با دسـت ڪنار میزنم و ...
دسـتانم میـلرزد مـرد دیگرے با دیدنت بہ سمتت مے آید و با گریہ می گوید : اومدے محمـد؟ ببیــن...ببیــن حامدو...
با دسـت اشاره میکند بہ تابوتے کہ رویش برداشتہ شده و چنـدین خانم دورش را گرفتہ اند و گریہ میکـنند
با دیدن تابوت سـرجایت می ایستے و دستم را رها میکنی...
تپـش هاے قلبم شدیدتر میـشود...جورے کہ صداے هر ضربانش در تمـام وجودم میپـیچد...
سرم را بر میگـردانم و چـشمـم بہ تابلویی مے خورد کہ رویش نوشتہ بود :
#معـــراج_الشــــهـــــــــدا
سرگیجہ هایم شروع میـشوند...نہ میتوانم جلوتر برم...
نہ میـخواهم اینجـارا ترڪ کنم...
آرامـشے بزرگ در عیـن ناآرامے هایم مرا مانع از ترک اینجـا میکند
بعد از کمے نگاه ڪردن بہ تابوت نزدیڪ میشوے...قدم قدم!
و مـن مات و مبهوت بہ دور و برم نگاه میکنم و انگار هنـوز باورم نـشده کہ آمده ام اینـجا...
نـزدیڪ تابوت میشوے و روی زانوهایت میـنشینے و فقط نگاهش میکنے...
دوسـت دارم جلوتر بیایم و بہ چهره ے شهید نگاه کنم
آرام آرام قـدم بر میـدارم و نزدیڪت مے آیم...
هر قدم کہ جلوتر میروم احـساس میکنم کہ بیشـتر از پـیش موقعیـتم را گم میـکنم...
هر قدر کہ نزدیڪ میشوم چهره اش مشخـص تر میـشود
وقتے ڪامل صورتـش مشـخص میـشود یڪ لحظہ نفـسم می ایسـتد...
در یڪ نگاه چـهره ے تورا در تابوت دیـدم پاهایم سـسـت میـشوند و ڪنارت روے زمین می نشینم...
چـشمانم مدام تار میـشود...احــساس تـرس بیـشتر از قبل وجـودم را پر میـکند...
چـهره ے شــهید در خواب آنــقدر آرام اسـت کہ اصلا معلوم نـیست کہ دیگر نبضـش نمیزد...
لــبخند ملیح و ملایمے روے لـب هایـش هسـت کہ هرکسی را کہ بہ صورتـش نگاه میکند دل گرم میـکند
با دیدنـش آرام میـشوم...
یڪ خانم جـوان و زیبا نـزدیک صورتش نشستہ و مـدام او را نوازش میـدهد و میبوسد
ولے ڪاملا مـشخص اسـت کہ مـثل من بهـت زده از این فـضاست
با صدایی کہ فقط خودش میـشنود دهانـش را باز میکند و سـخن میگـوید...ڪمے سرفہ میکند و دوباره حـرف میزند
در گــوشم صدایت را میـشنوم کہ گفتے : میـبینش؟خانوم حامده...
متـحیر میـشوم و بہ چـهره اش نگاه میکنم ، غمے در نگاهش هست کہ قلب عالم را میـسوزاند
فکـــر اینکہ روزے من هم جاے او نشستہ باشم نہ تنها دلم بلکہ تمام تنم را میلرزاند
قطـــره اشکی روے صورتم می افـتد و زیر لب میگویم : خدا بهشـون صبر بده...
تابوت را بلند میــکند
صـــداے گرفتہ همـسر شهید بالاخـره شنیده میـشود کہ با التماس میـــگوید :
نبـــــریــــنــــــــش بزارین یک کم دیگہ ببیـــنمش...
دلم برایـش میسـوزد...با تمـام توانم از جایم بلنـد میشوم و زیر بازویـش را میگیـرم
@YekAsheghaneAheste