✍️نه خشمگين شويد و نه خشمگين سازيد
✓بلند سلام کنید
✓بلند جواب سلام بدهید
✏️ابن قداح گويد:
☀️حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:
هر گاه يكى از شماها سلام كند بايد بلند سلام كند
و نگويد:
من سلام كردم و جواب مرا ندادند، زيرا شايد سلام كرده و آنها نشنيدهاند، چون يكى از شماها جواب سلام گويد: بايد بلند جواب دهد و مسلمانى نگويد:
كه من سلام كردم و به من جواب ندادند،
✏️☀️سپس فرمودند:
على عليه السلام هميشه مي فرمودند:
نه خشمگين شويد و نه خشمگين سازيد،
سلام را آشكار گوئيد
و گفتارتان را خوش كنيد،
در شب نماز بخوانيد آنگاهى كه مردم در خوابند (مقصود نماز شب است) تا به سلامتى به بهشت رويد،
✏️سپس اين گفتار خداى عز و جل را براى مردم خواندند:
« « اَلسَّلاٰمُ اَلْمُؤْمِنُ اَلْمُهَيْمِنُ »
(سورۀ حشر آيۀ 23)
(يعنى: خدائى كه سالم از هر گونه عيب و نقصى است و امان دهنده و نگهبان است).
📝عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْأَشْعَرِيِّ عَنِ اِبْنِ اَلْقَدَّاحِ
☀️عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ
قَالَ:
إِذَا سَلَّمَ أَحَدُكُمْ فَلْيَجْهَرْ بِسَلاَمِهِ
لاَ يَقُولُ:
سَلَّمْتُ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيَّ
وَ لَعَلَّهُ يَكُونُ قَدْ سَلَّمَ وَ لَمْ يُسْمِعْهُمْ فَإِذَا رَدَّ أَحَدُكُمْ فَلْيَجْهَرْ بِرَدِّهِ
وَ لاَ يَقُولُ اَلْمُسَلِّمُ:
سَلَّمْتُ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيَّ
☀️ثُمَّ قَالَ:
☀️كَانَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ
يَقُولُ:
لاَ تَغْضَبُوا وَ لاَ تُغْضِبُوا
أَفْشُوا اَلسَّلاَمَ
وَ أَطِيبُوا اَلْكَلاَم
َ وَ صَلُّوا بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّاسُ نِيَامٌ
تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ بِسَلاَمٍ
ثُمَّ تَلاَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْهِمْ قَوْلَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
«اَلسَّلاٰمُ اَلْمُؤْمِنُ اَلْمُهَيْمِنُ » .
------------------
📚الکافي , جلد۲ , صفحه۶۴۵
📚مشکاة الأنوار في غرر الأخبار , جلد۱ , صفحه۱۹۷
📚البرهان في تفسير القرآن , جلد۲ , صفحه۱۴۱
♥️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♥️
خوش آن دلی که به سر شوق کربلا دارد
هوای تربت سلطان نینوا دارد
خوش آن که از وطن خویشتن خیال سفر
به سوی روضه فرزند مصطفی دارد
خوش آنکه در همه عمر میل کرب و بلا
پی زیارت دلبند مرتضی دارد
به تحت قبه آن شاه مستجاب شود
اگرکسی طلب حاجت از خدا دارد
به هر دیار بود دردمند بیماری
ز خاک درگه او دیده شفا دارد
برو به کرب و بلا و ببین ز شاه و گدا
به درگه شه دین روی التجا دارد
اگر حیات ابد همچو خضر میطلبی
فرات خاصیت چشمه بقا دارد
به آب کوثر و تسنیم اعتنا نکند
کسی که در لب شط فرات جا دارد
به زائران خود از ساق عرش شاه شهید
نظر به جانب هر یک جدا جدا دارد
برو رواق ابوالفضل را ببین که شرف
هزار مرتبه بر عرش کبریا دارد
ببین چه جاه و جلالی از او نموده به روز
ببین چه روضه و ایوان با صفا دارد
ز زائران برادر نماید استقبال
ببین چقدر علمدار باوفا دارد
خدا نصیب کند وادی السلام نجف
به هر که رو به سوی شاه اولیا دارد
برو مقام علی را ببین به شهر نجف
که خاک درگه او طبع کیمیا دارد
اگر که آرزوی قرب کبریا داری
نظاره کن که علی روی حق نما دارد
مزار مسلم و هانی به مسجد کوفه
برو ببین که چه نور و چسان ضیا دارد
همیشه (صامت) عاصی ز شوق کرب و بلا
ز بند بند به مانند نینوا دارد
میرزا محمد باقر صامت بروجردی
♥️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♥️
طلحه از صحنه گردانان قتل خلیفه سوم!
مورّخ معروف، طبری، در تاریخ خود، از یکی از یاران عثمان نقل میکند که هنگامی که (مردم شورشی) عثمان را محاصره کردند، علی علیه السّلام در خیبر بود. زمانی که بازگشت، عثمان به سراغ حضرت فرستاد و او را به خانه خود دعوت کرد.
امام علیه السّلام وارد بر عثمان شد. عثمان، بعد از حمد و ثنای الهی، اظهار داشت: «من، حقوقی بر تو دارم: حقّ اسلام و حقّ اخوت و برادری و حق خویشاوندی، و اگر این حقوق هم نباشد، قبل از اسلام، نیز با هم رابطه و پیمان داشتیم. »علی علیه السّلام سخنان او را تصدیق کرد و خارج شد و به سراغ خانه طلحه آمد. آنجا از افراد گوناگون، پر بود.
امام علیه السّلام به او فرمود: «ای طلحه! این چه سر و صدایی است که به راه انداخته ای؟ ».
طلحه گفت: «حالا این سخن را میگویی که کار از کار گذشته و شرّ و فساد فزونی گرفته؟! »علی علیه السّلام که سخنان خود را در او مؤثّر نیافت، از نزد او بازگشت و به سراغ بیت المال رفت، فرمود: «در آن را بگشایید! »اما کلید پیدا نشد، لذا فرمود: «در را بشکنید! »در را شکستند، فرمود: «اموال بیت المال را بیرون بیاورید! »بیرون آوردند و شروع کرد به تقسیم کردن آن در میان مردم. این سخن، در شهر پخش شد و به گوش کسانی که در خانه طلحه جمع شده بودند، رسید. آنها با شنیدن این سخن،
آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا این که فقط طلحه در آنجا باقی ماند.
این خبر به عثمان رسید و خوشحال شد، زیرا، توطئه طلحه را بی اثر دید.
هنگامی که طلحه با چنین وضعی روبرو شد، به دیدار عثمان آمد. اجازه گرفت و وارد شد. رو به او کرد و گفت: «یا امیر المؤمنین! أستغفر اللّه و أتوب إلیه! من، کاری میخواستم انجام بدهم که خداوند مانع شد و الآن از کار خود توبه میکنم». عثمان به او گفت: «به خدا سوگند! تو، برای توبه نیامده ای! شکست خوردی و این جا آمدی، خدا از تو انتقام بگیرد. »
طبری، در جای دیگر از همان تاریخ خود میگوید که: هنگامی که عثمان را در خانه اش کشتند، مردی به نام«سودان بن حمران»از آنجا خارج شد و میگفت:
«طلحه کجا است؟ ما عثمان را کشتیم».
از این شواهد و شواهد تاریخی دیگر، به خوبی استفاده میشود که طلحه، یکی از گردانندگان اصلی ماجرای قتل عثمان بوده است.
----------
#حکایت_داستان
#تاریخ
#حضرت_امیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹#دکتر_سعید_عزیزی
🟣خانما حتما ببینید...😅
✅رازهای #همسرداری
تکنیک تسخیر همسر در 90 ثانیه👌😊
🌸
مال حلال.دکتر عزیزی.mp3
26.47M
🌹#دکتر_سعید_عزیزی
✅مال حلال....
❌آقایون حتما گوش کنید.
🌸
☀️امام باقر علیه السلام :
خداوند متعال با هیچ تسبیحی از حمد و ستایش عبادت نشده که از تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام بهتر باشد.
☀️امام صادق علیه السلام :
ای اباهارون !
ما فرزندان خود را به تسبیح حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمان می دهیم همان طور که آنان را به نماز فرمان می دهیم .
پس همیشه چنین عمل کن .
چون کسی که به آن مداومت ورزد بدبخت و شقی نخواهد شد.
------------
الکافی ج ۳ ص ۳۴۳
☀️
4_532580123707204523.mp3
4.81M
#نوای_فاطمی
🏴 وای مـادرم
📆 #فاطمیه
✨اگر نمازگزار بداند تا چه...
🌹حدیث امام على عليه السلام :
🔹لَو يَعلَمُ المُصَلّى ما يَغشاهُ مِنَ الرَّحمَةِ لَما رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ السُّجودِ؛
🔸اگر نمازگزار بداند تا چه حد مشمول رحمت الهى است هرگز سر خود را از سجده بر نخواهد داشت.
📚تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 175 ، ح 3347
🍃
عنایت امام رئوف مهربان
در جلد سوم کتاب رايت رهنما تاليف عالم جليل و سيد نبيل آقاي حاج سيد علي خراساني معروف به علم الهدي دامت برکاته مولود نهم شعبان در کربلا سال 1312 که سالهاست از علماء و ائمهي جماعت ارض اقدس رضوي و مورد توجه عامهي مردم است نجل مرحوم عالم عامل سيد حسين مشهور به آقا نجفي خراساني متوفي 1339 فرمايد آنچه حاصلش اين است که :
مشهدي محمد ترک سالهاي چند بود به من اظهار ارادت ميکرد و به نماز جماعت حاضر ميشد. لکن چون مردم دربارهي او گمان خوشي نداشتند من چندان به او اظهار محبت نميکردم. تا اينکه نميدانم چه پيش آمد شده بود که چشمهاي او کور شده و به فقر و پريشاني گرفتار گرديد. و من بسياري از روزها ميديدم بچهاي دست او را گرفته و به عنوان گدائي او را ميبرد و او به زبان ترکي شعر ميخواند و مردم چيزي به او ميدهند. و نيز بسياري از اوقات او را در حرم مطهر حضرت رضا عليهالسلام ميديدم که دست به شبکهي ضريح مطهر گرفته و طواف ميکند و به صداي بلند چيزي ميخواند و کرارا از پهلوي من ميگذشت و چون کور بود مرا نميديد. و چون خدام او را ميشناختند مانع صدا و گريهي او نميشدند تا اينکه هفت سال تقريبا گذشت. روزي شنيدم کسي گفت حضرت رضا عليهالسلام مشهدي محمد را شفا مرحمت نموده من اعتنائي به اين گفته ننمودم تا قريب دو ماه گذشت. روزي او را در بست پائين خيابان با چشم بينا و صورت و لباس نظيف ديدم به خلاف سابق که جامهي کثيف و مندرس داشت و او به سرعت ميرفت. چون چشمش به من افتاد به طرف من آمد و دست مرا بوسيد و گفت من (قربان الوم) من هفت سال است شما را نديدهام. گفتم مشهدي محمد تو که کور بودي و چشمان تو خشکيده بود، مگر چه شده است که حال ميبيني. شروع کرد به ترکي جواب دادن «من جده قربان الوم شفا وردم» گفتم فارسي بگو و او به زحمت فارسي سخن ميگفت گفت قربان جدت شوم که مرا شفا داد به اينکه من روزي هنگام عصر به منزل رفتم زوجهام بيبي گريه ميکرد و آرام نميگرفت من سبب پرسيدم جواب نداد و چاي براي من دم کرد و گذارد و از اطاق با حال گريه بيرون رفت. من هر قدر اصرار کردم که براي چه گريه ميکني جواب نداد لکن بچههاي من گفتند که مادر ما با زن صاحبخانه نزاع کرده. لذا پرسيدم بيبي امروز براي چه نزاع کردهاي؟ گفت اگر خدا ما را ميخواست اينگونه پريشان نميشديم و تو کور نميگشتي و زن صاحبخانه به ما منت نميگذاشت و نميگفت اگر شما مردمان خوبي بوديد کور و فقير نميشديد اين سخنان را با گريه گفت و از اطاق با حال گريه بيرون رفت. من از اين قضيه بسيار منقلب شدم و فورا برخواستم و عصاي خود را برداشتم که از خانه بيرون شوم. بچهها فرياد زدند مادر بيا که پدر ما ميخواهد برود بيبي آمد و گفت چاي نخورده کجا ميروي. گفتم شمشير برداشتهام بروم با جدت جنگ کنم يا چشمم را بگيرم يا کشته شوم و تو ديگر مرا نخواهي ديد. آن زن هر چه خواست مرا برگرداند قبول نکردم و بيرون شده و يک سره به حرم مشرف گرديدم و فرياد زدم با حال گريه من جدت علي را کشتهام من جدت حسين را کشتهام من چشم ميخواهم. پاسدار حرم دست به شانهي من زد که اين اندازه داد مزن وقت مغرب است مگر تو نماز نميخواني چون در بالا سر مبارک بودم گفتم مرا رو به قبله کن. پس مرا در مسجد بالا سر رو به قبله نمود و مهري نيز براي من پيدا کرد و به من داد و گفت نماز بخوان لکن ملتفت باش عقب سرت دو نفر از اشخاص محترمند ايشان را اذيت نکني. پس من نماز مغرب را خواندم و باز شروع به ناله و گريه و استغاثه نمودم شنيدم که آن دو نفر به يکديگر ميگفتند اين سگ هر چه فرياد ميزند حضرت رضا جواب او را نميدهد. اين سخن بسيار بر من اثر کرد و دلم بينهايت شکست چند قدم جلو رفتم تا خود را به ضريح مطهر رسانيدم و به شدت سرم را به ضريح زدم به قصد هلاک شدن و يقين کردم که سرم شکست پس حال ضعف بر من روي داد. شنيدم يکي ميگويد محمد چه ميگوئي؟ تا اين فرمايش را شنيدم نشستم باز سرم را به شدت کوبيدم. دو دفعه شنيدم: محمد چه ميگوئي اگر چشم ميخواهي به تو داديم. از دهشت آن صدا سر بلند کردم و نشستم ديدم همه جا را ميبينم و مردم را ديدم ايستاده و نشسته مشغول زيارت خواندن ميباشند و چراغها روشن است از شدت شوق باز سرم را به ضريح زدم. در آن حال ديدم ضريح شکافته شد آقائي ايستاده و به من نگاه ميکند و تبسم مينمايد و ميفرمايد محمد محمد چه ميگوئي چشم ميخواستي به تو داديم: ميگويد ديدم آن بزرگوار از مردم بلندتر و جسيمتر و چشمان درشت و محاسن مدور با لباس سفيد و شالي بر کمر مانند شال شما گفتم سبز بود. گفت بلي.
سبز بود و ديدم تسبيحي در دست داشت که ميدرخشيد نميدانم چه جواهري بود که مثل آن نديده بودم. و آن حضرت همي ميفرمود چه ميگوئي چه ميخواهي؟ من به آن حضرت نگاه ميکردم و به مردم نگاه ميکردم که چرا متوجه آن جناب نيستند مثل اينکه آن حضرت را نميبينند و هر قدر آن سرور فرمود چه ميخواهي مطلبي به نظرم نيامد که چيزي عرض کنم. پس فرمود به بيبي بگو اين قدر گريه نکند که گريهي او دل ما را ميسوزاند عرض کردم بيبي آرزوي زيارت خواهرت را دارد فرمود ميرود: پس از نظرم رفت و ضريح به هم آمد و من برخواستم پاسدار که مرا بينا ديد گفت شفا يافتي گفتم بلي. پس زوار ملتفت شدند و بر سر من ريختند و لباسهاي مرا پاره پاره کردند لذا خودم را به کوري زدم و فرياد کردم از من کور چه ميخواهيد و زود از حرم بيرون آمدم و از دارالسياده خودم را به کفشداري رساندم. و چون کفشدار مشغول دادن کفشهاي زوار بود من به او گفتم کفش مرا بده که ميخواهم زودتر بروم . کفشدار مرا که بينا ديد تعجب کرد و گفت مشهدي محمد مگر ميبيني مگر حضرت رضا (ع) تو را شفا مرحمت فرموده است گفتم بلي و زود بيرون شدم . ميان صحن که رسيدم ديدم صحن خلوت است. به فکر افتادم حال که ميخواهم بروم به خانه چگونه دست خالي بروم زيرا که بچهها گرسنهاند و ما غذائي نداريم و قند و چاي هم لازم است. لذا از همان جا توجه به قبر مبارک نموده عرض کردم: اي آقا چشم به من دادي گرسنگي خود و بچهها را چه کنم. ناگاه دستي پيدا شد صاحب دست را نديدم چيزي در دست من گذاشت. چون نگاه کردم يک عدد اسکناس ده توماني بود. پس رفتم بازار و نان و لوازم ديگر گرفته رو به خانه نهادم بين راه همسايهام را ديدم. گفت مشهدي محمد به عجله ميروي مگر بينا شدهاي. گفتم بلي، حضرت رضا (ع) مرا شفا داده تو کجا ميروي؟! گفت مادرم بد حال است عقب دکتر ميروم. گفتم محتاج نيست يک لقمه از اين نان را بگير که عطاي خود حضرت رضا (ع) است به او بخوران شفا مييابد. او لقمهي نان را گرفت و برگشت من نيز به خانه آمدم و خودم را اولا به کوري زدم و لوازم خانه را به زوجهام دادم. پس چون اسباب چاي را آورد و بچهها دور من بودند و زوجهام از اطاق بيرون شده بود من گفتم قوري جوشيد . بچهها گفتند مگر ميبيني؟. گفتم بلي .فرياد کردند مادر بيا که پدر ما بينا شده .پس چون بيبي آمد قضيه را به او گفتم و او بسيار خوشوقت شد و شب را به خوشي گذرانيديم . صبح احوال مادر همسايه را پرسيدم، گفتند قدري از آن نان را در دهان او گذاشتيم و به هر زحمتي بود به او خورانيديم چون تمام لقمه از گلوي او فرورفت حالش بهتر شد و اکنون سالم است. بالجمله مدتي گذشت که مشهدي محمد را نديدم، چون تفحص کردم گفتند با زوجهي خود به قم رفته است و حال شنيدهام از دنيا رفته است انتهي