eitaa logo
دعا،ذکر،ختم،عبادت،اخلاق،داستان،تاریخ وطبِ تنها مولودکعبه
44 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
402 ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💎لقب باب الحوائج؛ برای شما زیبنده است .... ▫️شفاعت حضرت عباس (علیه السلام) برای شفای بیمار لاعلاج... نقل از آیت الله  میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه گفت: من برای زیارت مرقد مطهر امام حسین (علیه السلام) از سامرا به کربلا روانه شدم در مسیر به یکی از طوایفی که در آن‌جا سکونت داشتند رسیدم. رئیس طایفه به من احترام خاصی گذاشت در همین هنگام زنی نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس؛ سلام بر تو‌ای خادم عباس! من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟ او گفت:خواهر من است. از اوپرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟ گفت: بله گفتم: علتش چیست؟ گفت: من سخت بیمار بودم به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیک‏تر می‏‌شد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظره‏ایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپه‏‌هایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (علیه السلام) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل (علیه السلام) از خدا بخواه برادرم را شفا دهد. ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند یکی از آن‏ها به دیگری گفت: برادرم حسین (علیه السلام)! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است پس از خدا بخواه او را شفا دهد. امام حسین (علیه السلام) فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود کار از کار گذشته است. باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس (علیه السلام) تقاضای عنایت و لطف کرد ناگهان دیدم حضرت عباس (علیه السلام) با دیده گریان به امام حسین (علیه السلام) عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب‏ الحوائج را از من بگیرد. امام حسین (علیه السلام) با توجهی کامل فرمودند:ای برادر خدایت سلام می‏‌رساند و می‏‌فرماید: این لقب و موقعیت گران‏بها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم. من خود را بازیافتم و از آن پس خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد او را خادم العباس (علیه السلام ) می‏‌خواند و این راز سلام کردن خواهرم بود. 📗منبع: پرچمدار نینوا، ص ۲۲۱، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج ۳، ص ۳۶ - ۳۷
💠 صلوات شعبانیه که در هر روز از ماه شعبان و نیز شب نیمه شعبان مستحب است خوانده شود...‌ ☀
🔻 اَبوالفَرَجِ اِصفَهانی (۲۸۴-۳۵۶ق) از عالمان و نویسندگان قرن سوم و چهارم هجری است. کتاب مقاتل الطالبیین، مشهورترین اثر اوست که حاوی سرگذشت فرزندان و نوادگان حضرت از زمان پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله تا نیمه قرن چهارم قمری است ، می‌نویسد: شاعری درباره عبّاس (علیه السّلام) سروده: أحقُّ الناسِ أنْ یُبکیٰ علیه فتیًٍ ابْکیَ الْحسینُ بکربلا اخوه و ابْنُ والده علیٍّ ابوالفضلَ المُضرَّج بالدماءِ و مَنْ واساهُ لا یثْنیهِ خوفٌ و جادَلَهُ علیٰ عطشٍ بماء. ✍🏻 سزاوارترین کسی که باید بر او گریست، جوانمردی است که حسین در کربلا برای او گریست. برادر و فرزندِ پدرش علی یعنی ابوالفضل، همانکه آغشته بر خون خویش بود. همانکه مواسات نموده و حسین را یاری نمود و هرگز ترس، او را از تصمیمش باز نداشت، و در حالی که لب تشنه بود، برای آب آوردن برای حسین جانبازی نمود. و کُمیت (رحمه الله) سروده: و أَبُو الفَضلِ انّ ذِكرَهُمُ الحُلَو شِفاءُ النُّفوُسِ مِن اَسقام‏ِ قتلَ الاَدعِياءَ اِذ قَتَلوُه اَكرَمُ الشّارِبِينَ صَوبَ الغَمام‏. ✍🏻 و ابوالفضل (يكى از جوانمردان بود) كه ياد شيرين آنها شفاى درد هر دردمندى است. آن كه زنازادگان را كُشت در آن هنگامى كه او را كشتند، و از هر كسى كه بارش ابر را می‌خورد افضل است. ( یعنی از تمام مردم زیر آسمان که ابر بر آنان سایه افکنده برتر است.‌ )
💠 🔸 امام سجاد علیه السلام: إنَّ اللّهَ خَلَقَ مُحَمَّدا و عَلِيّا و أحَدَ عَشَرَ مِن وُلدِهِ مِن نورِ عَظَمَتِهِ ، فَأَقامَهُم أشباحا في ضِياءِ نورِهِ ، يَعبُدونَهُ قَبلَ خَلقِ الخَلقِ، يُسَبِّحونَ اللّهَ و يُقَدِّسونَهُ و هُمُ الأَئِمَّةُ مِن وُلدِ رَسولِ اللّهِ صلّى‌‏الله ‏عليه ‏و‏آله 🔹خداوند، محمّد و على و يازده تن از فرزندان او را از نور عظمت خويش آفريد و ارواح آنان را در روشنايىِ نور خود، قرار داد كه پيش از آفرينش مخلوقات، او را عبادت مى‌‏كردند و خدا را به پاكى و قداست مى‏‌ستودند. ايشان، امامانِ از نسل پيامبر خدا صلّى‌‏الله ‏عليه ‏و‏آله هستند. 📚 الكافى : ج ١ ص ٥٣٠ ح ٦ 💝🔆
🔹کرامت اقاسیدالشهداء علیه السلام وعنایت به نوکر بااخلاص: 🔻نظام رشتی: یک سال مسافرت به خراسان کردم و در شهرهاى آن استان مانند مشهد مقدس و تربت حیدریه و کاشمر انجام وظیفه می نمودم و منبر می رفتم. از تربت حیدریه به تربت جام که غالبا اهل سنت و متعصب هستند رفتم در موقع ورود تا از ماشین پیاده شدم دیدم چند نفر با چراغ فانوس جلو آمدند و خوش‏آمد و خیر مقدم گفته و اظهار سرور از آمدن من کرده و چمدان مرا برداشته و مرا راهنمائى می کردند. من تصور کردم که اینها منبر مرا در مشهد و کاشمر و تربت دیده و می شناسند از این جهت به استقبال آمده و اکنون مرا به منزل می برند. مقدار زیادى راه بردند تا به یک منزل رسیده و مرا وارد کردند و برایم چائى حاضر کرده و احوال‏پرسى گرمى نمودند و مدتى از مسافرتهایم مستفسر می شدند و صحبت می کردند تا شب به نیمه رسید و خواب بر من غلبه کرد و خستگى‏ و کوفتگى راه یک طرف و زیاد نشستن شب هم یک طرف گفتند: خیلى معذرت‏ می خواهیم شما را خسته کردیم. غذاى مختصرى آوردند اندکى خوردم ولى از خستگى و غلبه خواب نتوانستم به حد کافى و اشباع غذا بخورم برایم رختخواب‏ انداختند و گفتند: شما خسته هستید استراحت کنید تا صبح که ورود شما را اطلاّع‏ دهیم. 🔻پس به رختخواب رفتم ولى یک مرتبه خیالات و توهمات مرا گرفت که اینجا کجاست و اینها کیستند و چه سابقه ‏اى با من دارند با کمال خستگى و غلبه خواب‏ بکلى خواب از چشمم پرید مانند کسی که احساس شرّى کند از اطاق مجاور صدائى‏ شنیدم که کسى می گفت خوابش رفت دیگرى می گفت خوب شکارى نصیبمان شد سومى گفت کلکش را هرچه زودتر بکنیم و صداى تیز کردن چاقو شنیدم و حس‏ کردم که در مهلکه افتاده و با پاى خود سوى مرگ آمده‏ ام از همه جا امیدم قطع ، در میان رختخواب نشسته و به مولایم حضرت سید الشهداء روحى له الفداء عرض کردم‏: آقا جان! نظام یک عمر نوکرى کرده اگر یک ساعت آقائى نکنید نوکرت از بین‏ میرود، تا این توسل را پیدا کردم دیدم گویا اطاق می لرزد و سقف آن صدا می کند و گویا کسى به من گفت: نظام برخیز و در میان طاقچه اطاق بنشین و گویا کسى مرا در طاقچه گذارد که یک مرتبه صداهاى مهیبى یکى پس از دیگرى برخاست از خود رفتم و بیهوش شدم، وقتى بخود آمدم که آفتاب بالا آمده و بر من می تابید. 🔻پس چشم گشودم دیدم جز تل خاک چیزى نمی بینم فقط دیواری که در آن دو طاقچه بود یکى چمدانم بود و دیگرى هم خودم سالم مانده ما بقى تمام آبادى و شهر از زلزله خراب و مردمش در زیر آوار آن مانده و آن میزبان هاى خائن هم در زیر آوار و خروارها خاک و سنگ و چوب دفن شده‏اند. 🔻«او از رفتن به شهر[تربت جام] منصرف شده و به طرف تربت حیدریه حرکت می کند و در حالی که نه عبا و قبایی بر تن داشته و نه عمامه ای بر سر، در اثر شدت گرما و تشنگی و گرسنگی و در حالی که هیچ رمقی نداشت در همان بیابان ها به زمین افتاد به حدی که قدرت برخاستن نداشت و خود را آماده مرگ می بیند. ناگهان صدای پای اسبی به گوش می رسد و به او نزدیک می شود ، شخصی از اسب پیاده شده و می گوید: «نظام رشتی تو هستی؟! نگران نباش.» صاحب اسب مقداری آب گوارا به او می دهد و او را سوار اسب می کند و با خود می برد. بعد از مسافتی کوتاه نظام را در شهر نیشابور دم منزل حاکم پیاده می کند و نامه ای به دست او می دهد تا به حاکم تحویل دهد. وقتی حاکم نامه را مشاهده می کند می گوید: «تو نظام رشتی هستی؟ با چه وسیله ای آمده ای و لباس هایت کجاست؟» نظام بر می گردد ولی اثری از اسب سوار نمی بیند. حاکم که نظام را قبلا با عمامه و قبا و عبا دیده بود، درمورد اینکه این فرد نظام رشتی باشد تردید می کند. چون نظام در نزد حاکم لباس های خاص خودش را ندشت ولی حاکم پس از اطمینان دستور می دهد برای نظام لباس روحانیت تهیه کنند. 🔻وی در همان شهر به منبر رفته و به مردم چنین می گوید که: «ای مردم! قدر حسین (علیه السلام ) را بدانید همه نعمت های خدا به خاطر وجود این نازنین است که بر ما نازل می شود و همه بلا ها به واسطه این سید جوانان اهل بهشت است که از ما دفع می شود. وی انگاه چگونگی نجات یافتن از مهلکه مرگ را برای مردم می گوید و فی البداهه این شعر سروده و برای مردم می خواند: من از کودکی عاشقت بوده ام قبولم نما گرچه آلوده ام به هنگام پیری مرانم ز پیش که صرف تو کردم جوانی خویش به پهلوی بشکسته مادرت مبادا برانی مرا از درت 📚منبع: خورشید درخشان شمال، ص ۱۴۴ – ۱۴۸٫ اختران فروزان ری و طهران، شیخ محمد شریف رازی، مکتبه الزهرا، ص ۲۸۶- ۲۸۷٫
🌸 دستگیری امام زمان "عجل الله فرجه الشریف" از جوان سنی مذهب! آیت الله وحید خراسانی "دامت برکاته": 💠 ملا علی رشتی از اجله تلامذه مرحوم میرزای شیرازی است، این شخص ناقل این قضیه است، او می گوید... - که میرزا او را معین کرد برای کرسی فقاهت در رشت، ناقل قضیه همچو شخصیتی است - او می گوید: 🔸یک سفری من از راه طویرج با کشتی آمدم از نجف به کربلا یا از کربلا به نجف، در آن سفینه عده ای بودند همه مشغول لهو و لعب، یکی بین آنها بود، این شخص سر تا پا سکینه و وقار، با آنها بود ولی تنها، نه در لهو و نه در لعب و نه در مزاح با آنها شرکت نداشت! - من متحیر ماندم در این جمع این استثنا یعنی چه؟! در یکی از منازل پیاده شدیم. در راه رفتن به این جوان برخوردم، به او گفتم: تو با این قوم چه نسبتی داری و چرا آنها چنان اند و تو این چنینی؟! 🔹گفت: اینها قبیله ی من هستند، همه سنی هستند، و تنها من هستم، گفتم سبب تشیع تو چه شد؟! گفت: سبب تشیع من این شد که یک سفری من با قافله مسافرت کردم، خوابم برد... 🔸وقتی بیدار شدم دیدم قافله تمام رفته اند و من تنها در بیابان مانده ام، به راه افتادم با مرکبم، راه را گم کردم، بیچاره شدم. در آن که از همه جا نا امید شدم، اول توسل کردم به خلفا، اثری پیدا نشد، به ائمه مذاهب متوسل شدم، اثری پیدا نشد! 👈🏻 یک وقت یادم آمد که مادری داشتم بود، پدرم از عامه بود، من هم سنی مذهب بودم، از مادرم شنیده بودم که ما امامی داریم که هر کس درمانده شد بیچاره شد از همه جا بریده شد، بگوید: یا اباصالح المهدی، او به دادش می رسد... 🔹این مطلب به ذُکر من آمد، همان جا گفتم: یا ابا صالح المهدی! در این صحرا به داد من برس، تا این کلمه را گفتم دیدم یکی کنار من دارد راه می رود، تا چشمم به او افتاد، دیدم عمامه ی سبزی بر سرش هست، صورت گفتنی نیست! یک نگاه به من کرد تمام غمها رفت، فرمود: - چند قدم خواهی رفت، به شهری خواهی رسید که آنها همه شیعه هستند، دست به دامنش زدم، گفتم: من را در این صحرا تنها نگذار. 🔸یک جوان سنی وقتی با در آن بیچارگی استغاثه کند، جواب رد نخواهد شنید. بعد علاوه بر نجات، باب سعادت این جور فتح می شود: 🔹فرمود: تو برو، آسوده باش، اما من معذورم که همراه تو نمی آیم، پرسیدم چرا؟! به من گفت: هزار نفر الآن در سراسر کره ی زمین الان می گویند: المستغاث بک یا ابا صالح، و من باید به داد آنها برسم، این را گفت و دیدم کسی نیست. - چند قدم برداشتم دیدم در شهر حله ام، فردای آن روز قافله رسید. این است امام زمان. 🔸بعد رفتم نزد سید الفقهاء در حله، معالم مذهب را از او آموختم، از او درخواست کردم آیا می شود یک بار دیگر کسی را که در آن صحرا دیدم ببینم، او به من دستور داد: چهل شب جمعه برو به کربلا به زیارت قبر سید الشهدا، کلید دیدن او این زیارت است، با این ترتیب اما با اخلاص. - گفت: رفتم چهل شب جمعه به ، شب جمعه چهلم وقتی آمدم وارد شهر بشوم دروازه بسته بود، جیش (لشکر) ایستاده بودند، از واردین تذکره طلب می کردند، من هم تذکره نداشتم! 🔹شب چهلم است، همان جا باز بیچاره شدم همان حالتی که در آن صحرا برایم پیش آمد، پیش آمد، که من چهل شب جمعه آمدم، شب آخر این جور محروم شدم. یک وقت دیدم! همان آقا در میان جمعیت آن طرف دروازه است! 🔸منتها آن جا عمامه سبزی بر سرش بود، این جا عمامه ی سفیدی، آمد تا رسید به من، همین که رسید دست من را گرفت، رفتم، یک دفعه دیدم گذشتم، احدی ما را ندید، برگشتم نگاه کردم کسی را ندیدم. 🎙بیانات معظم له در شعبان ۱۴۳۴ اللّهم عجّل لولیک الفرج اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما ✨
🛑 علی بن ابی طالب صلوات‌الله‌علیه مبارک. 🖇 ۷ شعبان روز ولادت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه طبق بعض روایات 👤 رحمه الله با نقل فرموده: 🌸 صلوات‌الله‌علیه فرمودند: ✅وُلِدَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی یَوْمِ الْأَحَدِ لِسَبْعٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعْبَانَ. 🔰امیرمؤمنان علیه السلام روز یکشنبه هفتم شعبان به دنیا آمدند. 📚مصباح المتجهد، ج۲ ص ۸۵۲ 💠ولادت حضرت آیت الله العظمی، ولی الله الاعظم، مولانا امام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات‌الله‌‌و‌سلامه‌علیه بر حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک ❤️اسد الله در وجود آمد ❤️در پس پرده هر چه بود آمد
خانه محل عبادت و ریاضت است👇 ---------- ☀امام باقر علیه السلام: هركس حتى يك سخن(ناگوار)را از زن خود تحمل كند : ۱-خداوند او را از آتش جهنم رها مى‌سازد ۲- و بهشت را بر او واجب مى‌كند ۳- و دويست هزار حسنه براى او مى‌نويسد ۴- و دويست هزار عمل زشت را از(نامه عمل)او پاك مى‌كند ۵- و مقام او را دويست هزار درجه بالا مى‌برد ۶- و خداوند عز و جل به ازاى هرموى بدنش عبادت يك سال را براى او مى‌نويسد. نکته: آیت الله وحید خراسانی: ما نه معنای حسنه را می فهمیم که یعنی چه؟! کلام فوق تصور ماست. نه منظور امام از درجه را متوجه می شویم.‌‌‌‌.. اینکه فرمودند: دویست هزار درجه... مقصود از درجه چیست؟! عقل بشر در درک آن لنگ است. مَنِ اِحْتَمَلَ مِنِ اِمْرَأَتِهِ وَ لَوْ كَلِمَةً وَاحِدَةً أَعْتَقَ اَللَّهُ رَقَبَتَهُ مِنَ اَلنَّارِ وَ أَوْجَبَ لَهُ اَلْجَنَّةَ وَ كَتَبَ لَهُ مِائَتَيْ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ مِائَتَيْ أَلْفِ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِائَتَيْ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ كَتَبَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَةٍ عَلَى بَدَنِهِ عِبَادَةَ سَنَةٍ. مکارم الاخلاق ص ۲۱۶ ☀
🟣👈 بوی عطر خاصّ 🎤👈 حاج آقا محقّق کاشانی رحمةالله علیه 💠 حجةالاسلام احمد رحمانی نقل کرد: روزی در محضر آیت‌الله ملاّعلی معصومی همدانی بودم که ایشان گفتند: حدود پنج سال قبل پیرمرد نورانی و ناشناس بر من وارد شد. 💠 احساس کردم بوی عطر دلپذیری از او استشمام می‌کنم. سلام کرد و نشست. هر لحظه آن بوی خوش توجّه مرا جلب می‌کرد. او ماند تا نوبت به ایشان رسید. آمد پهلوی من نشست و گفت: برای حساب خمس شرفیاب شده‌ام. صورت اموال خود را به دست من داد. 💠 از بس آن بوی عطر مرا جلب کرده بود که می‌خواستم از او بپرسم این چه عطری است که شما استفاده کرده‌اید؟ دیدم سؤال من ابهام دارد و شاید برداشت کند که من می‌خواهم از آن عطر برای من بیاورد. 💠 منصرف شدم و گفتم: با شئونات من مناسب نیست. صبر کردم تا موقع رفتن او شد، خلاصه نتوانستم تحمّل کنم. به ناچار از او درباره آن عطر سؤال کردم. 💠 خندید و گفت: آقا، اگر مرجع تقلید من نبودید ابراز نمی‌کردم، اما احترام شما بر من لازم است. می‌گویم به شرط آنکه تا زنده هستم آن را به کسی نگویید. 💠 من عادتم این است که زیاد صلوات می‌فرستم. از هر فرصتی استفاده می‌کنم و به ذکر صلوات مشغول می‌شوم. شبی در عالم رؤیا محضر مبارک خاتم الانبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم مشرّف شدم، ما سه نفر بودیم که در مقابل حضرت قرار گرفته بودیم. 💠 حضرت رو به ما کردند و فرمودند: کدام یک از شما بیشتر بر من صلوات می‌فرستد؟ خواستم بگویم من. گفتم: از کجا معلوم که من بیشترین صلوات را می‌فرستم. آنها از مافی الضمیر افراد مطّلع هستند. سکوت کردم. 💠 مرتبه دوم باز حضرت سؤال فرمودند: کدام یک از شما بیشتر بر من صلوات می‌فرستد؟ باز به همین جهت ساکت ماندم. در مرتبه سوم، حضرت فرمودند: شما بیشترین صلوات را بر من می‌فرستی، جلو بیا. 💠 برخاستم و دو زانو در خدمت آن حضرت نشستم. حضرت خم شدند و لب‌های مرا بوسیدند. از وقتی که حضرت بوسه بر لبانم زدند، این بوی خوش از من متصاعد است و من اصلاً عطر استفاده نکردم و هر چه حمّام هم می روم و صابون هم می زنم، اثر ندارد و این بوی خوش از من جدا نمی شود. 💠 البته هر کسی این بوی خوش را استشمام نمی‌کند، بلکه معدودی از افراد هستند که متوجّه می شوند. آنگاه آیت الله ملاّ علی معصومی گفتند: من هم موفّق شدم جای بوسه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را بوسیدم. 💠 آقای رحمانی بعداً اضافه کرد : در سال‌های آخر عمر آخوند ملاّعلی معصومی، تقریباً ایشان بینایی خود را از دست داده بودند و از فاصله بسیار نزدیک کمی دید داشتند، به قدری که نوشته می‌خواندند. 💠 امّا وقتی کسی بر ایشان وارد می‌شد، تشخیص نمی‌دادند، بلکه سؤال می‌کردند و او را معرّفی می‌کردند، ولی هرگاه آن پیرمرد از در می‌رسید، با استشمام آن بوی خوش، او را می‌شناختند و احتیاج به معرّفی نداشت. 📚 بر منبر خاطره، ص ۲۸۲ ☀
های_برائتی 🛑 آغاز صبح با برائت جستن از جِبتْ وَالطاغُوتْ﴿خلفای غاصب ﴾ لعنت الله علیهم 🔥 👊👊 🔰و به سند معتبر ☀ از حضرت امام محمد باقر ﴿؏َـلَیْه السَّلامْ﴾ منقول است: ⫸√⫸ وَ مِنَ الْكِتَابِ الْمَذْكُورِ قَالَ وَ أَخْبَرَنَا الْغَيْدَاقُ ثُمَّ ذَكَرَ الْإِسْنَادَ إِلَى أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ الْجَعْفَرِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ قَالَ لِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ جَعْفَرٍ قَال: ☀َ قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ علیه السلام: يَا بُنَيَّ مَنْ أَصْبَحَ وَ عَلَيْهِ خَاتَمٌ فَصُّهُ عَقِيقٌ مُتَخَتِّماً بِهِ فِي يَدِهِ الْيُمْنَى فَأَصْبَحَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَرَى أَحَداً فَقَلَّبَ فَصَّهُ إِلَى بَاطِنِ كَفِّهِ وَ قَرَأَ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِلَى آخِرِهَا ⫸√⫸ ثُمَّ قَالَ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ كَفَرْتُ وَ وَ آمَنْتُ بِسِرِّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ وَ وَ وَ وَ وَقَاهُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ شَرَّ مٰا يَنْزِلُ مِنَ السَّمٰاءِ وَ مٰا يَعْرُجُ فِيهٰا وَ الْأَرْضِ وَ مٰا يَخْرُجُ مِنْهٰا وَ كَانَ فِي حِرْزِ اللَّهِ وَ حِرْزِ وَلِيِّهِ حَتَّى يُمْسِيَ‌. ↩️ هر که صبح کند و عقیق در راست خود داشته باشد و پیش از آن که به احدی نظر کند عقیق را به کف دست خود بگرداند و به آن نگین نظر کند و 📖﴿سوره أنا أنزلناه فی لیلة القدر﴾‏ را تا آخرش بخواند، سپس بگوید: به خدایی که یگانه است و شریکی ندارد ایمان آوردم و به جبت و طاغوت ﴿ اولی🔥و دومی 🔥(یامطلق جبت وطاغوت که رأسشان اندو هستند)﴾‏ کفر ورزیدم و به سرّ آل محمد و و و و و ایمان آوردم. 💯 ✅ خداوند او را در آن روز از شر جمیع آنچه از آسمان فرود می آید و آنچه به آسمان بالا می رود؛ و زمین و آنچه از آن خارج می شود حفظ نماید و دائما در حرز و حفاظت خدا و ولی خدا خواهد بود تا شب کند.💯 الْعَنْ وَالطاغُوتْ وَالحُمِیراء..👊 📓عدة الداعي و نجاح الساعي/ص۱۲۹. 📓مفتاح الفلاح/شیخ بهائی/ص۱۹ 🌺 🌼