eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
178 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
*جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.* *جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام آمدم برای خواستگاری....* *عموگفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...!* *جوان کافر گفت: عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم.* *عموگفت: در شهر بدی‌ها (مدینه)* *دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!!* *جوان کافر گفت: عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟!* *عمو گفت : اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می شناسند...* *جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی‌ها (مدینه) شد...* *به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است.* *به نزدیک جوان عرب رفت.-* *گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی ...؟!* *جوان عرب گفت: تو را با علی چه‌کار است...؟!* *جوان کافر گفت : آمده‌ام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...!* *جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی...!!* *جوان کافر گفت : مگر علی را می‌شناسی ...؟!* *جوان عرب گفت : بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم..!* *جوان کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟!* *جوان عرب گفت: قدی دارد به اندازه‌ی قد من هیکلی هم‌هیکل من...!* *جوان کافر گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!!* *مرد عرب گفت: اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!!* *خب حالا چی برای شکست علی داری...؟!* *جوان کافر گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان...!!* *جوان عرب گفت: پس آماده باش...* *جوان کافر خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی ...؟!* *پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید.* *جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟!* *مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!!* *(بنده‌ی خدا) و* *پرسید نام تو چیست...؟!* *گفت: فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد...* *عبدالله در یک چشم به‌هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد...* *جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی...؟!* *جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به‌ دست تو کشته می‌شوم...* *مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!!* *جوان کافر گفت:* *مگر تو کی هستی ...؟!* *جوان عرب گفت منم* *(( اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب ))* *که اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!!* *جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :* *من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی* *پس فتاح شد قنبر غلام علی‌بن ابیطالب...* *یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی ...* *یا علی! ما دوستداران تو مدتی‌است گرفتار انواع بلاها و بیماری‌ها و ...شده‌ایم ترا به حق همان غلامت قنبر دست‌های ما را هم بگیر...* ازدست شیاطین جن وانس نجات بده وبرای فرج فرزندت دعاکن الهم عجل لولیک الفرج *✴️ بر جمال پر نور مولا امیرالمؤمنین علی* *(علیه السّلام ) صلوات...* *یاعلی مدد*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
pasdar_eshgh.pdf
حجم: 1.95M
➖روز : 3⃣1⃣ ••←چله‌زیارت‌عاشورا→•• ″ به‌نـیت‌از‌ ❤️ ″
کتاب حاضر شامل خاطرات داستانی نقل شده محمدرضا عبدی آزاده ایرانی است که توانسته بود در همان سالهای ابتدای جنگ پس از اسارت از اردوگاه موصل فرار کرده و خود را به ایران برساند وی از اهالی روستای قمشه ماهیدشت از توابع کرمانشاه است.🌻🌙 محتوای خاطرات کتاب درباره مطالب ذیل می باشد. محل تولد، دوران کودکی، دوران تحصیل، دوران قبل از انقلاب و تظاهرات مردمی، دوران اوایل جنگ و حمله عراق به شهرهای مرزی و بمباران شهر کرمانشاه، درگیری با دشمن در منطقه قصرشیرین، نحوه اسارت در دست عراقیها، برخورد نیروهای عراقی در روزهای اول اسارت و انتقال به زندانها و اردوگاههای بغداد و موصل، اوضاع بد بهداشت و غذا، سرکشی صلیب سرخ از اردوگاه، ورزش در اسارت، انجام فرایض دینی چون نماز و روزه و عزاداری در اسارت، درگیری اسرا با نیروهای بعثی و به شهادت رسیدن عده ای، نحوه تهیه ابزار و آلات و وسایل مورد نیاز از انبارهای دشمن، فکر فرار و طرح نقشه، نحوه فرار از طریق پارکینگ اردوگاه و گذشتن از روستاها و مناطق سخت و تهیه غذا در مسیر فرار، کمک اهالی روستاها و شیعیان در فرار، تماس تلفنی از عراق با خانواده و گذشتن از مناطق کوهستانی و رسیدن به مرزهای ایران و پیوستن به سپاه اشنویه، و .... در پایان کتاب نیز تصاویر و مدارک دوران اسارت به همراه زیرنویس ارائه شده است.🕊🌿
:)🌿 تجربـھ ی شیرین ندامــت پـارھ اے از کتـاب⇩ آنان کھ دل باخته ے پرواز در آسمان زیبای معنویت اند، وآنان که شیفته ی صعود بر قله های رفیــع موفقیت، ودر جستجوی زندگے بهتر و روزی بیشترند، باید از‌ باز گناهان رهایی بیابند ،وبھ نقش حیاتی استغفارو آشتی با خدا و امام زمان پی ببرند، من با این کتاب عاشقانه تر از قبل معبودم رو ستایش کردم:) نویــسندھ⇦محمدحسین یوسفی پیشنهاد مطالـعہ🌷فوق العاده س🙂