🖇🍃
بیمـاࢪِحسینمشـفـٰانمــےخواهـم
از خُـداجـزحسین #کربلا چیزینمـےخواهم :))💛
#اربعین
#امام_حسین
「❥@ZSBZSBZS 」
...
🎞 فصل دوم سریال استراتژیک #گاندو به خوبی توانسته به بخشی از مسئلهی جنگ ارزی و پشت پردهی ارتباط سرویسهای اطلاعاتی دشمن با عوامل مختلف دخیل در بازار بپردازد.
.
⭕️ پنج ضلعی موسیپور و زنش، معاون ارزی بانک مرکزی، رحمانی و لوتی که هر کدام نماینده یک گروه ذینفع در #جنگ_ارزی هستند سادهسازی شدهی شبکهی دشمن برای اقدام علیه پول ملی ایران میباشد که با ظرافتی قابل تحسین و رویکردی نمادین در کنار خط تعلیق اصلی داستان و ذکر فکتهایی مهم از قبیل حراج ۶۰ تن طلا به نمایش گذاشته شده است.
.
☑️ قسمت اخیر این مجموعه که بازسازی صحنه دستگیری برادر حسن روحانی رئیس جمهور لیبرال سابق کشور بود برای بسیاری از آسیب دیدگان جنگ ارزی دشمن در سالهای گذشته التیامی است بر زخمهایی که دیدند.
.
ضمن تقدیر از دست اندرکاران این مجموعه و تلاشهای بیوقفه سازمان اطلاعات سپ..اه که طی چندسال گذشته با تمام قوا روبروی دشمن ایستاد، امیدواریم که در آینده نه چندان دور بتوان عوامل پایهایتر در زمینه آسیبپذیری پولی از قبیل سیستم بانکی، علم اقتصاد لیبرال و ... را از میان برداشت.
.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔@ZSBZSBZS
#تلنگر
عزیزیمیگفت:
هروقتاحساسکردید
از #امام_زمان دورشدید
ودلتونواسهآقاتنگنیست
ایندعایکوچیكروبخونید
بهخصوصتویقنوتهاتون..
"لَیِّنقَلبیلِوَلِیِّاَمرِك"
یعنی :
خداجوندلموواسهاماممنرمکن˘˘🌿'!
#آخداجونهمهجورِحواستهستا!(:
『 #مهدویت 』
════════════
ᴊᴏɪɴ°••☞@ZSBZSBZS
#تلنگر
*این داستان واقعی بسیار زیبا ومنقلب کننده است حتماً بخوانید واگر هوای امام حسین رو کردید، التماس دعا*
💖💖💖💖
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بودو300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها.. ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند. وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،به آنها خوش آمد گفتم.بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل ازپرواز شروع کردم اصطلاحا به امر به معروف و نهی از منکر،(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود).
میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارندو زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،اما دختر این خانواده که منظور اصلی من او بود،
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماندکه اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم،من هم در زمانهای گوناگون میگفتم که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،او فقط در درس و شغلش موفق شده و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم او را به کربلا نزد سیدالشهدا (علیه السلام)بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ماطی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،چون آرزوی هر پدر و مادری عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!چون فقط در این کاروان منم که سر و وضعم اینگونه است.ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل رابرای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده و دیدم خانمی با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:
ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم اجازه دهید عبایتان را بشویم.من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالتامروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستیدهم پزشک؛ در شأن شما نیست کهعبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم..
باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقاابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه میدرخشید و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
(خانم دکتر در حالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین (علیه الس