eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
180 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام رمان : راهیان عشق mohaddese_f : نویسنده خاک بر سرت که فقط هم به فکر شب عروسی هستی!!! کم کم سر و کله ی بچه ها هم پیدا شد ترنم:ا...یسنا تو اینجایی؟ما گفتیم پیچوندی با طاها رفتی خوش گذرونی... پوزخندی زدم و گفتم:خجسته ایا!می رفتیم جایی که عبادت طاها خان دیر میشد _حاال شام خوردی یا نه؟ _مگه وقت شامه؟ _معلومه زیادی تو فکر بودیا!اره دیگه. پاشو بریم پایین _من میل ندارم _پاشو لوس نکن خودتو ودستمو گرفت کشید.از تخت پریدم پایین و دنبال ترنم راه افتادم بعصیا تو محوطه نشسته بودند و مشغول خوردن،بعضیاهم هنوز نیومده بودند. ترنم:بیا بریم از اون جا غذامون رو بگیریم. به جایی که با دست اشاره کرده بود نگاه کردم،اووووف طاها مشغول دادن غذا بود ،عمرا اگه من برم غذا بگیرم _ترنم تو برو برا منم بگیر من حوصله این یارو رو ندارم ترنم هم که دید خیلی جدیم به حرفم گوش داد و رفت غذا بگیره نتونستم زیاد بخورم،حرص هایی که از دست طاها خورده بودم ظرفیتم رو تکمیل کرده بود برگشتیم تو خوابگاهمون،انگار همه فهمیده بودند یه چیزیم شده سبا:می بینم که فرماندمون بدجور زده تو پوزت یسنا خانوم ترنم:برو بابا،کاش زده بود تو پوزش،اینی که من اینجا میبینم کامل قهوه ای شده رفته... _اه...ساکت شید دیگه فقط دنبال سوژه اید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تـ🖤ـورفـتۍ‌دل‌هـوایـۍ‌شـد ! حــال‌دلــم‌کــربـلایۍشـد . . .
「میـگفت : مـن‌اون‌کسـۍ‌روکھ‌‌گفـت؛ دخٺـرهـاشھیـدنمـ📞ـۍ‌شنـ‌د رو حـلال‌نمیـکنم ... '!」