eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
178 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
تمامِ‌بلاتڪلیفے‌هارا خط‌بزن! عاقبتِ‌تو ختم‌بہ شھادت‌است:)..
https://harfeto.timefriend.net/16476313575521 لینک‌ناشناسمون نظراتتون‌رو‌‌در‌باره‌ی‌کانال‌بگین😉🌈🌱
قبل‌فعالیت‌ڪانال‌یه‌چند‌،دقیقہ‌بیشتر‌ طول‌نمیکشہ‌بجاش‌بہ‌حرف‌رهبرت‌ احترام‌گذاشتے‌رفیق🙂🌱
متن دعای عهد بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
سلام‌عزیزم مچکر لطف‌دارین🍀
سلام‌عزیزم خیلی‌ممنونم 🌸❤️
سلام‌گلم❤️ همچنین‌عزیزدلم‌عید‌شمام‌مبارک☘✨ مچکر🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام رمان : راهیان عشق mohaddese_f : نویسنده این خانومه االن چى گفت؟!گفت طاهاى من...گفت طاهاى من خودکشى کرده؟...تکیه دادم به دیوار،سر خوردم و نشستم روى زمین،دست و پام یخ زده بود...هر لحضه امکان داشت محتویات معده ام بریزه بیرون...سرم گیج میرفت...خانومه همینجورى داشت پشت تلفن حرف میزد ولى من هیچکدوم از حرفاش رو نمیفهمیدم مغزم خالى خالى بود و فقط چهارتا کلمه مدام توش تکرار میشد و انعکاس این چهار کلمه داشت منو دیوونه میکرد،طاهاى...من...خودکشى...ک گوشى تلفن از دستم افتاد...دیگه برام مهم نبود خانومه چى میگه...چیزى رو که باید،شنیده بودم...ولى دروغه...خدایا!من میدونم دروغه...طاهاى من محکم بود...با ایمان بود...میدونست خودکشى گناه کبیره ست...میدونست کسى که خودشو میکشه جاش ته جهنمه... هیچوقت از این کارا نمیکرد،طاها بهم قول داد هرجور شده خانواده اش رو راضى کنه ولى من نمیخواستم این وسط خودش فدا بشه...یعنى این خانمه راست میگفت؟یعنى راستى راستى طاها خودکشى کرده؟ یعنى واقعا طاها...واییییى خدا...چى سرم اومد؟ از شوک بیرون اومدم،تازه فهمیدم چه اتفاقى افتاده...تازه فهمیدم چه بالیى سرم اومده...با عجله گوشى رو از روى زمین برداشتم...دیگه صداى خانومه نمیومد و بوق اشغال میخورد... سریع بلند شدم و رفتم تو اتاقم...اصال نمیفهمیدم چى میپوشم فقط میخواستم زودتر حاضر بشم...کاغذى رو که آدرس خونه ى طاها اینا رو روش نوشته بودم برداشتم و از خونه رفتم بیرون. دویدم سمت خیابون و براى اولین تاکسى دست تکون دادم و گفتم دربست اونم بدون معطلى وایساد،آدرس رو دادم دستش،
نام رمان : راهیان عشق mohaddese_f : نویسنده شروع کرد به روندن...نمیدونم چقدر گذشته بود که با صداى رسیدیم راننده به خودم اومدم...ده تومنى مچاله شده ى توى دستم و پرت کردم طرفش و با عجله رفتم سمت خونه ى طاها اینا...تند تند و پشت هم زنگ میزدم بعد از چند دقیقه در با صداى تیک باز شد با عجله دویدم سمت ساختمون،چند دفعه هم نزدیک بود بخورم زمین ولى خودم و کنترل کردم... از طبقه ى دوم صداى گریه میومد،پله ها رو باال رفتم...در یکى از اتاق ها باز بود،رفتم داخلش...دخترى گوشه ى دیوار نشسته بود و بى صدا گریه میکرد و زنى که بلند بلند زجه میزد و فاصله ى زیادى با از حال رفتن نداشت ولى از یکى از در هایى که توى اتاق بود صداى آب میومد...آروم آروم به سمت در رفتم...بازش کردم...سرم رو که پایین بود باال آوردم و... 1 طاها رو با همون لباس هایى که روز قرارمون تو کافى شاپ پوشیده بود غرق در خون توى وان دیدم...رگ دستش و زده بود... طاها خودکشى کرده بود... با صداى جیغ خودم از خواب پریدم...لباس هام خیس خیس بود...هوا تاریک شده بود و من رویه کاناپه ى جلوى تلویزیون بود...مثل اینکه همه رو خواب دیدم... -واى خدایا شکرت که خواب بود وگرنه من دووم نمیوردم! فورى گوشه ى تلفن و برداشتم و شماره ى طاها رو گرفتم... -سالم یسنا خانوم،خوب هستید؟ شادى صداش باعث آرامشم شد:سالم شما خوبید آقا طاها؟