•✨♥️•
وقٺۍ بیــــــــایۍ
هر روزماטּ نوروز خواهد بود
|#عید_نوروز 🙂♥️•|
|•#امام_زمان🌙🌱•
💚☘
💥#تلنگر
سرِ دوراهی گناه 🔥 و ثواب ☂،
😇 به حُبّ #شهادت🕊 فکر کن،
🚦به نگاهِ #امام_زمان مون فکر کن🦋
🤔 ببين میتونی از گناه بگذری⁉️
⚠️♨️ از گناه که گذشتی، از جونت هم می گذری🤚
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
☘☘☘💚💚💚
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تیکه ای از یک سخن رهبر عزیزمون🌿✨
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_157
طاها رو به جمع گفت:پس فعال با اجازه
با دست به م اشاره کرد تا جلوتر برم
در و برام با کرد و اول م رفتم بعد هم اون...
تا وقتى که به ماشین برسیم چیزى نگفت
اول در و برام باز کرد و بعد گفت:بفرمایید بانو...
واى که شنیدن کلمه ى بانو از زبون طاها چه فازى داشت!
این بار خودم چادرم و جمع کردم که با لبخند طاها مواجه شدم
در رو بست و خودش هم سوار شد...
وقتى که راه افتدیم طاها گفت:واى باورم نمیشه یسنا باالخره مال خودم
شدى
با دهان باز مونده از تعجب بهش خیره شدم،تغییر ١٨٠درجه اى طاها برام
قابل هضم نبود.
خودش گفت:اونطورى نگاه نکن،یسنا خانوم و شما و اینا مال قبل از این بو
که ب هم محرم بشیم و دیگه مطمئن بشم مال همیم از االن به بعد تو یسنا
بانو اى و من طاها جان
بعد با لحن تهدید کننده اى گفت:درضمن از این ب عد هم هر بار صدات کردم
یا باید بگى جان یا جانم طاها جان
بعد هم زد زیر خنده... منم باهاش شروع به خندیدم کردم
شخصیت شیطون طاها برام جالب تر و دوست داشتنى تر بود... البته من
طاها رو همه جوره دوست داشتم...
طاها:خب حال ساعت ١::٠شب کجا بریم؟
-نمیدونم هرجا دوست دارى بریم...
جیغ کنى و اسم جاهایى رو که دوستچه زن قانع اى گرفتم من...یعنى چى نمیدونم خانوم؟ااالن باید انقدر جیغ
دارى بگى تا من اعصابم خرد بشه و برم جایى که شما میگى...
-بذار همین االن یه اعترافى بکنم
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_158
اصلا در برابر شما نمیتونم یه همچین شخصیتى داشته
باشم،راستشو بخواى یه جورایى اصال دوست ندارم رو حرفت حرف بزنم
شیرین ترین اعترافى بود که تاحاالواى خدا هر روز با صد نفر سر و کار دارم و هزار جور اعتراف میشنوم ولى این
شنیدم
-راستى تا یادم نرفته،چرا قبول کردین ١٠هزار سکه مهر کنید؟
این حرفاست بانو،ثالثا مگه قراره از هماوال نه من و نه خانواده ام به مهریه اعتقادى نداریم،ثانیا ارزش شما بیشتر از
جدا بشیم یا شما مهریه ات رو بخواى که نگران باشم؟
لحنش دوباره شیطون شد:مهریه ى شما در اصل مهر و محبت منه که قول
میدم هر روز ١٠هزار بار مهر و محبت نثار
شما کنم بانو...
از خجالت سرم رو انداختم پایین
باورم نمیشد این همون طاهاى سر به زیرى باشه که اوایل به من نگاه هم
نمیکرد...
1-
یه سؤال دیگه!!چرا به بابام گفتید خونتون مبله ست؟
به بابام گفتى خونمون مبله ستاوال که سؤالت از بیخ و بن ایراد داره،باید بپرسى طاها جان،شوهر نازنین چرا
درحالى که قراره وسایل خونه اى رو که قراره با عشق توش زندگى کنیم رو
خودمون بخریم؟بعد من جواب میدم:یسنا
بانو،همسر عزیزتر از جانم به خاطر اینکه نمیخواستم عروسیمون عقب
بیوفته،درضمن دوست نداشتم غرور پدرت از
اینکه موقعیت مناسبى براى تهیه ى جهیزیه نداره خدشه دار بشه
براى بار هزارم توى دلم به طاها افتخار کردم
خدایا تا آخر عم به خاطر این که طاها رو قسمتم کردى نوکرتم
-خب بانو حاال اگه سؤاالتون تموم شد و موافق باشى دو تا بستنى توپ بخوریم