نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_157
طاها رو به جمع گفت:پس فعال با اجازه
با دست به م اشاره کرد تا جلوتر برم
در و برام با کرد و اول م رفتم بعد هم اون...
تا وقتى که به ماشین برسیم چیزى نگفت
اول در و برام باز کرد و بعد گفت:بفرمایید بانو...
واى که شنیدن کلمه ى بانو از زبون طاها چه فازى داشت!
این بار خودم چادرم و جمع کردم که با لبخند طاها مواجه شدم
در رو بست و خودش هم سوار شد...
وقتى که راه افتدیم طاها گفت:واى باورم نمیشه یسنا باالخره مال خودم
شدى
با دهان باز مونده از تعجب بهش خیره شدم،تغییر ١٨٠درجه اى طاها برام
قابل هضم نبود.
خودش گفت:اونطورى نگاه نکن،یسنا خانوم و شما و اینا مال قبل از این بو
که ب هم محرم بشیم و دیگه مطمئن بشم مال همیم از االن به بعد تو یسنا
بانو اى و من طاها جان
بعد با لحن تهدید کننده اى گفت:درضمن از این ب عد هم هر بار صدات کردم
یا باید بگى جان یا جانم طاها جان
بعد هم زد زیر خنده... منم باهاش شروع به خندیدم کردم
شخصیت شیطون طاها برام جالب تر و دوست داشتنى تر بود... البته من
طاها رو همه جوره دوست داشتم...
طاها:خب حال ساعت ١::٠شب کجا بریم؟
-نمیدونم هرجا دوست دارى بریم...
جیغ کنى و اسم جاهایى رو که دوستچه زن قانع اى گرفتم من...یعنى چى نمیدونم خانوم؟ااالن باید انقدر جیغ
دارى بگى تا من اعصابم خرد بشه و برم جایى که شما میگى...
-بذار همین االن یه اعترافى بکنم
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_158
اصلا در برابر شما نمیتونم یه همچین شخصیتى داشته
باشم،راستشو بخواى یه جورایى اصال دوست ندارم رو حرفت حرف بزنم
شیرین ترین اعترافى بود که تاحاالواى خدا هر روز با صد نفر سر و کار دارم و هزار جور اعتراف میشنوم ولى این
شنیدم
-راستى تا یادم نرفته،چرا قبول کردین ١٠هزار سکه مهر کنید؟
این حرفاست بانو،ثالثا مگه قراره از هماوال نه من و نه خانواده ام به مهریه اعتقادى نداریم،ثانیا ارزش شما بیشتر از
جدا بشیم یا شما مهریه ات رو بخواى که نگران باشم؟
لحنش دوباره شیطون شد:مهریه ى شما در اصل مهر و محبت منه که قول
میدم هر روز ١٠هزار بار مهر و محبت نثار
شما کنم بانو...
از خجالت سرم رو انداختم پایین
باورم نمیشد این همون طاهاى سر به زیرى باشه که اوایل به من نگاه هم
نمیکرد...
1-
یه سؤال دیگه!!چرا به بابام گفتید خونتون مبله ست؟
به بابام گفتى خونمون مبله ستاوال که سؤالت از بیخ و بن ایراد داره،باید بپرسى طاها جان،شوهر نازنین چرا
درحالى که قراره وسایل خونه اى رو که قراره با عشق توش زندگى کنیم رو
خودمون بخریم؟بعد من جواب میدم:یسنا
بانو،همسر عزیزتر از جانم به خاطر اینکه نمیخواستم عروسیمون عقب
بیوفته،درضمن دوست نداشتم غرور پدرت از
اینکه موقعیت مناسبى براى تهیه ى جهیزیه نداره خدشه دار بشه
براى بار هزارم توى دلم به طاها افتخار کردم
خدایا تا آخر عم به خاطر این که طاها رو قسمتم کردى نوکرتم
-خب بانو حاال اگه سؤاالتون تموم شد و موافق باشى دو تا بستنى توپ بخوریم
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_159
. بریم تو این پارک هم قدم بزنیم هم به
این شک مبارک برسیم)و به شکم عضالنى و خوش فرمش اشاره کرد(
از این ک طاها در همه حال احترامم رو نگه میداشت خیلى خوشم میومدچشمپس شما تو ماشین بشین تا م برم بستنى بخرم و بعد با هم بریمهر چى شما بگید اقا
طاها همه چیزش بیست بود...همه چیزش
پنج دقیقه بعد طاها درحالى که دوتا ظرف مخلوط بستنى و فالوده تو
دستاش بود ازم خواست پیاده شم
در ماشین رو باز کدم و پیاده شدم...
طاها:یسنا،سوییچ رو از تو جیبم بردار و در ماشین رو قفل کن)و به جیب
شلوارش اشاره کرد(
با تعجب گفتم:من بردارم؟؟
بردارمپه نه په میخواى با این دستاى پر سوییچ رو هم خودم از تو جیب شلوام
-از چى خجالت میکشى خانوم؟االن دیگه شرع زنمى اونوقت خجالتخب آخه...
میکشى دست تو جیب شوهر کنى؟!
چیزى نگفتم...یعنى چیزى نداشت که بگم وقتى حق با طاها بود...خودمم
نمیدونم از کى انقدر خجالتى شده بودم...نه ه
زمانى ک تو بغل هر پسر آشنا و غریبه اى میرفتم نه به االن که از شوهر
خودممم خجالت میکشیدم
اگه م جاى طاها بودم صد بار گذشته ى یسنا رو به روش میوردم مخصوصا که
من و ارسام رو تو اون وضع دیده بود...
ول خب طاها مرد بود و سر حرفش مونده بود...انگار راستى راستى گذشته ى
مو دفن کرده بود...
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_160
با صداى طاها به خودم اومدم:باز که رفت تو هپروت بانو... آب شد این
بستنى ها...
بى حرف دستم و کردم ت جیب طاها و سوییچ رو درآوردم و درهاى ماشین
رو قفل کردم و دوباره سوییچ رو گذاشتم
تو جیب طاها...
از خیابون رد شدیم و به سم پارک رفتیم
طاها بستنى رو داد دستم و گفت:بز تو رگ بانو خنک شى...
بستنى رو گرفتم و تشکر کردم و درحالى که مشغول خوردن بودیم قدم
میزدیم...
طاها:از فردا باید بکوب دنبال خرید هاى عروسى و وسایل خونه باشیم،باید از
ترانه و یلدا خانوم هم کمک بخوایم.ول
اول فردا میبرمت خونه رو به نشون میدم...میدونى خون ى خوبیه،من که
خیلى دوسش دارم...البته یه ذره ه خونتون
دوره ولى در عوض چندتا خیابون پایین تر از خونه. خودمونه
برام مهم نبود که خونه چه جوریه،دوست داشتم بدونم ترانه کیه که باید ازش
کمک بگیرم...
_ترانه کیه دیگه؟
_خانوم ما رو باش تازه میگه ترانه کیه؟...بابا...ترانه خواهر گرام بنده و
خواهرشوهر جناب عالیه دیگه!!!بذار ببگم یه
خواخر شوهر بازی برات دربیاره که حال کنی...
_طاها راستش...
اومد میون حرفم:جان طاها؟؟؟
خنده ام گرفت...چی باعث شده بود فکر کنم طاها خشک و جدی و
سربزیره...اینی که االن داره کنار من قدم میزنه
بیشتر شبیه یه پسربچه ی تخسه...
_میذاری حرفمو بزنم یانه
_نطق بفرمایید بانو
_طاهااااا
متن دعای عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ