.
و آخریشم بگم که ببینید اگه این علائمو دارید، سریعا باید برای درمان اضطراب پنهان یا آشکارتون اقدام کنید☺️🥰
.
.
علائم رفتاری استرس:
تغییر در اشتها یا نخوردن😐 یا زیاد خوردن🤢
عقب انداختن کار و دوری از مسئولیت😴
استفاده بیشتر از الکل، مواد مخدر یا سیگار😱🙈
داشتن رفتارهای عصبی بیشتر، مثل جویدن ناخن، بی قراری و قدم زدن🙃
.
.
ملاحظه کردید🥰، ریشه اضطرابها و حتی خیلی تصمیمات عجولانه و اشتباه ما در زندگی
📚کتاب شرح طهارت نفس
شرح رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم
علامه حسن زاده آملی (ره)
➰➰➰➰➰➰➰
حالا برای اینکه «قلب، به هم ّ واحد برسه»
یه سری راهکارهای گام به گام نیاز داره
در قالب یه صوت روان و ساده ان شاالله تا بعد از ظهر خدمتتون ارائه میدم.
.
حل اضطراب.mp3
12.06M
.
❌اگه از اضطراب، رنج میبری❌
حتما صوت رو تا آخر گوش بده✅
و ۵ راهکار رو دقیق انجام بده👌
#آموزشی
.
ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
🥀قسمتی از مطالب دهه محرم 🥀
______________________ـ
🥀انسان شناسی کربلا
🥀برکت مراسمات
🥀معرفی کتاب کربلا ۱
🥀زن، زندگی، آزادی از دید واقعه کربلا
🥀معرفی کتاب۲
🥀طفل شیرخواران
🥀گریه عزاداری آری یاخیر
🥀الگوی های اسلامی
🥀الگوی اسلامی۲
🥀الگوی اسلامی۳
🥀امام حسین اززبان دانشمندان
🥀دلنوشته
🥀شام غریبان
🥀نگاه روانشناسه به واقعه کربلا
🥀عزاداری محرم و سلامت
🥀دلنوشته محرم
🥀مادری درمحرم
🌸🍃🌸🍃
🎗#بدون_تو_هرگز ۱
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | مردهای عوضی
همیشه از پدرم متنفر بودم
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه!!
آدم #عصبی و بیحوصلهای بود
اما بد اخلاقیش به کنار
میگفت: #دختر درس میخواد بخونه چکار؟
نذاشت خواهر بزرگ ترم تا ۱۴ سالگی بیشتر درس بخونه... دو سال بعد هم عروسش کرد!!
اما من، فرق داشتم
من #عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم میکرد
میتونم ساعتها پای کتاب بشینم و تکان نخورم
مهمتر از همه، میخواستم #درس بخونم، برم سر کار و خودم رو از اون #زندگی و اخلاق گند پدرم نجات بدم!!
چند سال که از #ازدواج خواهرم گذشت
یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی!!
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، #همسر ناجوری بود، یه ارتشی بداخلاق و بیقید و بند
دائم توی مهمونیهای باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت میکرد
اما خواهرم اجازه نداشت
#تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که میکرد، به شدت #خواهرم رو کتک میزد
این بزرگ پترین #نتیجه زندگی من بود... مردها همه شون عوضی هستن... هرگز ازدواج نکن...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت :
هر چی درس خوندی، کافیه ...
.
.
#ادامه_دارد...
🖇❣
ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣🖇❣🖇❣
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎗#بدون_تو_هرگز ۳
🎬 این قسمت | آتش
چند روز به همین منوال میرفتم مدرسه
پدرم هر روز زنگ میزد خونه تا مطمئن بشه من #خونهام
میرفتم و سریع برمیگشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ...
تا اینکه اون روز، #پدرم زودتر برگشت
با #چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون میزد .. بهم زل زده بود،
همون وسط خیابون حمله کرد سمتم
موهام رو چنگ زد
و با خودش من رو کشید تو ... .
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمیتونستم درست راه برم!!
حالم که بهتر شد دوباره رفتم #مدرسه
به زحمت میتونستم روی #صندلیهای چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم میفهمید بدتر از دفعه قبل #کتک میخوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم .. اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود!!
.
بالاخره پدرم رفت و پروندهام رو گرفت ... وسط #حیاط آتیشش زد ... هر چقدر #التماس کردم ... نمرات و تلاشهای تمام اون سالهام جلوی چشمهام میسوخت
هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت، اون آتش داشت جگرم رو میسوزوند
تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان#عروس کردن من شروع شد !!
اما هر #خواستگاری میومد جواب من #نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل .. علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش میاومد ...
ولی من به شدت از#ازدواج و دچار شدن به سرنوشت #مادر و خواهرم وحشت داشتم
ترجیح میدادم بمیرم اما ازدواج نکنم ...
تا اینکه مادرِ #علی زنگ زد ...
.
.
#ادامه_دارد ...
❣
ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣🖇❣🖇❣
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎗#بدون_تو_هرگز ۲
🎬 این قسمت | ترک تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید
موقع خوردن صبحانه، همونطور که سرش پایین بود... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت:
#هانیه!! ... دیگه لازم نکرده از امروز بری #مدرسه!
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم
#وحشتناکترین حرفی بود که میتونستم اون موقعِ روز بشنوم ...
بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز #نفسم جا نیومده بود، به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم :
ولی من هنوز #دبیرستان...
خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید...
هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد :
همین که من میگم، دهنت رو میبندی میگی چشم!!
درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو میگفت و میرفت
اشک توی چشمهام #حلقه زده بود ... اما اشتباه میکرد، من آدم #ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ... از خونه که رفت بیرون
منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه
مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
- هانیه جان، مادر ... تو رو #قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی!!!
.
.
#ادامه_دارد ...
ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d