خدایا ، فقط تو💖
" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."
شهید دکتر مصطفی چمران🌹
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#هر_روز_یک_مسألهٔ_شرعی
📍شرایط محرمیت فرزند خوانده
🔺اگر فرزند زیر دو سال باشد از طریق شیر می شود با توجه به دختر یا پسر بودن آن فرزند خوانده، به چهار روش ذیل👇 محرمیت را ایجاد کرد :
👈 خوردن شیر زن خانواده که در این صورت آن فرزند خوانده ، فرزند رضاعی ایندو خواهد بود .
👈 خوردن شیر مادر زن و مرد خانواده
که در این صورت زن و مرد خانواده خواهر و برادر رضاعی آن فرزند خوانده خواهند بود .
👈 خوردن شیر خواهر زن و مرد خانواده که در این صورت مرد و زن خانواده دایی و خالهٔ رضاعی آن فرزند خوانده خواهند شد .
👈 خوردن شیر زن داداش زن و مرد خانواده
که در این صورت زن و مرد خانواده عمه و عمو آن فرزند خوانده خواهند شد .
🔺 اگر فرزند بالای دوسال باشد ؛
تنها با خواندن خطبهٔ عقد آنهم فقط «دخترخوانده» بین آن دختر خوانده و پدر مرد خانواده و ایجاد عنوان نامادری، محرمیت را بوجود آورد
حالا چرا فقط دخترخوانده ؟
زیرا شرط محرمیت بین فرزندهمسر و ناپدری، دخول کردن است که به طور طبیعی و عرفی امکان پذیر نیست .
📛 البته غیر از صورت شیر خوردن فرزند خوانده از زن خانواده، مابقی صورت ها (اعم از زیر دوسال یا بالای دوسال) در صورت ازدواج فرزند خوانده هیچکدام از مرد و زن خانواده با همسرش محرم نخواهند بود .
👌 لذا پیشنهاد می شود اگر زن خانواده شیر ندارد که بدهد ، اصلا اقدام به آوردن فرزندخوانده نکنید و یا اگر کردید از همان اول هم خود فرزند و هم اطرافیان حتی اگر در آینده خواست همسری بگیرد خانوادهٔ همسرش را در جریان بگذارید .
#نیایش_شبانگاهی
خدایا؛
تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.
تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.
تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.
تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.
تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.
تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.
تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.
و
تو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تنبیه کردن.
خدایا؛
امشب برای همه ی دوستانم تو را آرزو دارم.شب بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنده باد یاد شهدا
🌹٢٠ آذر سالروزشهادت شهید محراب آیت الله دستغیب به دست منافقین کوردل گرامیباد 🕊شادی روحشان صلوات
🌹آیتالله سید عبدالحسین دستغیب فرزند سید محمدتقی در سال 1288 شمسی در شیراز متولد شد.
♦️ ایشان در دوازده سالگی پدر خود را از دست داد و در سال 1310، جهت ادامه تحصیل علوم دینی راهی نجف شد. مبارزات سیاسی او از زمان كشف حجاب شروع شد اما اوج مبارزات این شهید بزرگوار زمانی بود كه لوایح ششگانه مطرح گردید.
♦️در پانزده خرداد ایشان بازداشت و به تهران تبعید شد. شهید دستغیب پس از پیروزی انقلاب به نمایندگی از مردم فارس در مجلس خبرگان انتخاب و همچنین به فرمان امام به سمت امام جمعه شیراز منصوب شد.
♦️ایشان همچنین ریاست حوزه علمیه فارس را نیز بر عهده داشت و مدارس علمیه قوام، هاشمیه و آستانه شیراز را كه سالهای طولانی توسط رژیم پهلوی تعطیل شده بود، دوباره دایر كرد. سرانجام در روز جمعه بیست آذر 1360، آیتالله سید عبدالحسین دستغیب، در حالی كه عازم نمازجمعه شیراز بود، در یكی از كوچهها با انفجار بمبی توسط منافقین به شهادت رسید.
از خاطرات یک آزاده از زندان صدام:
به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغدانی بود.
وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد میزنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بیمقدمه پرسید: ایرانی هستی؟ جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی. گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟
گفتم: آری، شنیدهام. پرسید: كجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده. سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد.
دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...،
گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است...
گفت: ... پیــــــــــام من مرزداری از وطن است... صبوری من است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند. استقامت، تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد. گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان میرسانم. خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...
✅منبع : راوی: عیسی عبدی، رجوع کنید به کتاب ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86.
شهید مهندس محمدجواد تندگویان - وزیر نفت دولت شهید رجایی