eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
240 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید 1⃣ «کلثوم ناصر» همسر شهید مدافع حرم «علی سعد» آن روز فراموش‌نشدنی را روایت می‌کند. عید نوروز تازه تمام شده بود و با بچه‌هایم سوار ماشین ون شدیم و همراه تعدادی از دوستان علی به معراج شهدا رفتیم. در راه سرم را به شیشه چسبانده بودم و بدون اینکه متوجه باشم اطرافم چه می‌گذرد، همراه نسیمی که به صورتم می‌خورد در خاطراتم با علی سیر می‌کردم. تصور من این بود که حالا دیگر واقعاً می‌توانم لااقل جسم علی را ببینم. از ماشین که پیاده شدم، پایم جان نداشت. اضطراب همه وجودم را گرفته بود. نمی‌دانم چه حالی داشتم. لحظه‌هایی بود که هم دوست داشتم زود تمام شود، هم کش آمدنش برایم سراب امیدی شده بود که شاید دیدار همانطور باشد که می‌خواستم. وقتی مسئولین معراج جعبه چوبی پوشیده شده در پرچم ایران را جلویم گذاشتند، شروع کردند به باز کردن در تابوت. دو نفر از دوستانم که آنها هم همسرانشان همچنان مفقود الاثر هستند، همراهم آمده بودند. داخل تابوت کفنی بود که طولش به یک متر هم نمی‌رسید. چند جایش نوشته بودند: "علی سعد". به یکی از دوستانم نگاه کردم و گفتم: معصومه اینکه پیکر علی نیست! چرا به من دروغ می‌گویند؟ علی قدبلند و چهار شانه است. فکر می‌کنم این پیکر یک رزمنده دیگر باشد. مسئول معراج در حال باز کردن بندهای کفن بود. با صدای لرزان گفتم: لطفاً باز نکنید، آن پیکر همسر من نیست. او که مردی مسن بود، فهمید حال من بد است. گفت: دخترم می‌شود بنشینی و صلوات بفرستی؟ آرام باش. همین کار را کردم و کمی به خودم آمدم. تصور می‌کردم لااقل الان که بندها باز شود، صورت علی را می‌بینم، اما وقتی پارچه باز شد تنها با چند استخوان مواجه شدم. (علی سال ۱۳۹۴ در خان طومان سوریه به شهادت رسیده بود، اما بدنش در منطقه ماند و پیکرش چهار سال بعد در فروردین سال ۹۸ توسط گروه تفحص کشف شد.) ادامه 👇👇
همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید 2⃣ 🔅 آن آقا گفت: این علی شماست. دوست دیگرم که متوجه حال من شده بود، گفت: «بعد از چهار سال مفقودی توقع داشتی پیکر علی چطور بیاید؟ آرام باش و با او صحبت کن.» روی پیشانی جمجمه علی، سربند یا زهرا(س) بسته شده بود. آن مرد برای اینکه مرا آرام‌تر کند، گفت: چون خانم خوبی بودی و شلوغ کاری نکردی این سربند را باز می‌کنم و به تو می‌دهم. از طرف شهید یادگاری نگهدار. جمجمه علی را در آغوش گرفتم و تنها یادم می‌آید آن لحظه با فریاد خدا را صدا کردم و دیگر چیزی یادم نمی‌آید. 🔅 فردا ظهرش پیکر که چه عرض کنم، استخوان‌های علی را آوردند خانه و بعد از تشییع حرکت کردیم به سمت فرودگاه. علی وصیت کرده بود در زادگاهش، شهرکی نزدیکی دزفول به خاک سپرده شود. به فرودگاه اهواز که رسیدیم تعدادی سرباز آمدند و سلام نظامی دادند و احترام گذاشتند و روز بعد در کنار مزار «اسحاق نبی» جایی که خود علی وصیت کرده بود، به خاک سپرده شد. 🔅 اواخر مهر سال ۹۸ بود. من معاون مدرسه بودم. یک روز که مدرسه تعطیل شد، خواستم به خانه بیایم که گوشی‌ام زنگ خورد. آقایی که بعدا شناختم و فهمیدم شهید پورجعفری بود، گفت: «سلام خانم سعد!» گفتم: «امرتان را بفرمایید.» گفت: «من حسین پورجعفری هستم، از دفتر حاج قاسم تماس می‌گیرم.» اول فکر کردم شاید کسی دارد مزاحمت ایجاد می‌کند. آقای پورجعفری گفت: «حاج قاسم می‌خواهد با شما صحبت کند.» بلافاصله حاج قاسم گوشی را گرفت شروع کرد به حال و احوال کردن. تا صدایش را شنیدم، با ناراحتی زیاد گفتم: «سلام حاجی! دستت درد نکنه!» حاج قاسم گفت: «می‌دانم دلت پر است، اما صبر کن می‌خواهم چیزی به تو بگویم.» گفتم: «مگر چیزی هم باقی مانده؟» گفت: «آره، پنجشنبه می‌خواهم بیایم خانه شما، هستین؟» گفتم: «بله.» گفت: «پنجشنبه ساعت ۹ صبح می‌آیم.» ادامه دارد
همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید 3⃣ 🔅 پنجشنبه ۲ آبان ۹۸ از ساعت ۹ منتظر بودم. حدود ساعت یازده و نیم حاجی همراه شهید پورجعفری آمدند خانه ما. فکر کردم ناهار می‌مانند. برای همین کمی قورمه سبزی درست کرده بودم، میوه، شیرینی، چای، دمنوش و همه چیز آماده کردم. تا چشمم به حاج قاسم افتاد، شروع کردم گریه کردن. گفتم: «حاجی این چه کاری بود؟ شما ۴ سال به من گفتی علی اسیر است، برمی‌گردد. این دیگر چه اسارتی بود؟» گفت: «دخترم! مگر علی اسیر نبود؟» گفتم: «اما شما به من گفتی او زنده است.» گفت: «مگر غیر از این است که شهدا زنده هستند؟ این آیه قرآن است، من از خودم نمی‌گویم.» 🔅 بعد با همان لحن مهربانش گفت: «دخترم وصیت خود علی بود: تا زمانی که خودم نیامدم، چیزی به همسرم نگویید. تحملش را ندارد. وقتی آمدم همه چیز را بگویید. ما ۲۵ روز بعد از آمدن پیکر علی این دست و آن دست می‌کردیم که تو آماده شوی، اما روز به روز حالت بدتر می‌شد. انگار نمی‌خواهی بپذیری علی شهید شده.» گفتم: «هنوز هم نپذیرفته‌ام. به اعتقاد من آن پیکر، پیکر علی نبود.» حاج قاسم گفت: «چرا پیکر علی بود. من خودم جواب آزمایش DNA او را دیدم.» من بچه‌هایم را برای دادن آزمایش DNA نبرده بودم، چون اصلا اعتقادی به این کارها نداشتم. می‌گفتم: علی زنده است. حاج قاسم گفت: «برادر علی آمد DNA داد و فهمیدیم پیکر متعلق به علی آقاست.» حاج قاسم گفت: به یقین رسیدیم علی شهید شده.‌ علی گفته بود حتی اگر قطع نخاع شدم هم چیزی به همسرم نگویید. هر وقت آمدم خودش مرا می‌بیند. اگر اسیر شدم چیزی به او نگویید، اگر هم شهید شدم تا پیکرم نیامده چیزی به او نگویید. حاج قاسم می‌گفت: «هر باری که می‌خواستیم به تو بگوییم علی شهید شده و به یقین رسیده بودیم که او به شهادت رسیده، هر بار انگار جلوی پای ما سنگ می‌افتاد، متوجه شدم این خواست شهید است و ما نمی‌توانیم کاری کنیم.» باز برگشتم سر پله اولم. گفتم: «حاج قاسم! شما گفتید علی برمی‌گرده!» گفت: «مگر برنگشت؟ در میان دوستانت کسی نیست شوهرش مفقود باشد؟» گفتم: «چرا.» گفت: «ما حتی نمی‌دانیم پیکر همسران آنها کجا هست؟ چیزی از پیکر آنها مانده یا نه؟ اما من به تو قول دادم علی می‌آید، هرطور شده او را آوردم. حالا چه حرفی داری؟» ادامه دارد
همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید 4⃣ ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔅 عمویم آن روز خانه ما بود. وقتی لحن صحبت من با حاج قاسم را دید، لبش را گاز گرفت و گفت: «نباید با حاجی اینطور صحبت کنیم.» من با جیغ و گریه حرف می‌زدم. گفتم: «حاجی! من با سه تا بچه چه کار کنم؟» حاج قاسم گفت: «وقتی شهید در خانه نباشد، خلیفه خانه خداست. تو خدا را داری.» حرف‌هایش به جانم می‌نشست، اما باید حرف‌های دلم را که کوهی از آتش بود، بیرون می‌ریختم تا صحبت‌های مردی چون او آرامش را به من برمی‌گرداند. حاجی گفت: «در ضمن، من اول پدر تو هستم بعد پدر تمام بچه‌های شهدا.» گفتم: «حاجی من نمی‌توانم تنهایی بچه‌ها را بزرگ کنم.» گفت: «من کمکت می‌کنم، خدا هم هست، دعای علی هم هست.» بعد گفت: «حالا بیا می‌خواهم دعوای پدر دختری با تو بکنم. نمی‌خواهم جلوی آقای پور جعفری و عمویت باشد.» 🔅 رفتیم کمی آن طرف تر، چند حرف به من زد و نصیحتم کرد. گفت: «هر کسی لیاقت همسر‌ شهید بودن را ندارد. ببین خدا تو را چطور نگاه کرد که همسر شهید شدی. هر کسی توفیق این را ندارد که بشود فرزند شهید، ببین خدا تو را چقدر دوست دارد که سه یادگار شهید به تو داده.» گفتم: «حاجی سخت است.» گفت: «می‌دانم ولی بی‌خود نیست که خدا چنین مقامی به تو داده، در ضمن علی هم زنده است، فقط تو او را نمی‌بینی. علی کنار توست. باید آنقدر صبور باشی در رسانه‌ها با لب خندان و خوشحال صحبت کنی که اگر دشمن دید، دلشاد نشود. دشمن باید ببیند ما همچین شیرمردانی داریم که به میدان رفتند و شهید شدند و شیر زنانی هم داریم که حمایت‌مان کردند. صبور باش! اینقدر بی‌تابی نکن. علی همیشه می‌‌گفت تو خیلی صبوری و هرچه او می‌گفت روی حرفش حرف نمی‌زدی. حالا هم باید همینطور باشی. همسرت مرد بزرگی بود.» این حرف‌ها را که می‌زد. خیلی آرام شدم و دیگر بعد از آن بی‌تابی نمی‌کردم. حاج قاسم گفت: «مرد، ستون و سقف خانه است. زنی که شوهرش را از دست می‌دهد، ستون خانه‌اش را از دست داده، پس باید آنقدر قوی باشد که که نگذارد باد و باران گزندی به بچه‌هایش برساند.» گفتم: «با زخم زبان‌‌ها چکار کنم؟» گفت: «آدم‌های ابلهی هستند که می‌گویند مدافعان حرم برای پول رفتند؛ در حالی که آنها برای وطن و ناموس رفتند.» بعد، ضرب‌المثلی زد که خیلی دوست داشتم. گفت: «آدم‌هایی که طبقه اول یک ساختمان هستند، مزاحمی به شیشه خانه‌شان سنگ بزند، هم سنگ شیشه را می‌شکند، اما خود مزاحم به راحتی قابل دیدن است، اما وقتی به طبقه سوم بروی، شاید سنگ به شیشه بخورد، اما مزاحم کمتر دیده می‌شود. به طبقه پنجم بروی دیگر سنگ به شیشه نمی‌رسد و مزاحم را کوچک‌تر می‌بینی. وارد طبقه بیستم شوی سنگ که هیچی، خود مزاحم هم دیده نمی‌شود.» پرسیدم: یعنی چی؟ معنی این حرف چیست؟ گفت: «یعنی باید آنقدر اوج بگیری و شعور اخلاقی‌ات را بالا ببری که حرف‌ها و آدم‌های این چنینی در اطرافت مثل پشه به نظر برسند. معرفتت را بالا ببر و به همان عهدی که با شهدا بستی بمان. ما هم باید به مقام آنها برسیم که این چیزها تکان مان ندهد.» حرف‌های حاج قاسم خیلی به دلم نشست. بعد پرسید: «بهتر شدی؟ الان آرامی؟» گفتم: «خیلی.» ادامه 👇👇
همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید 5⃣ 🔅 بعد بابا صدایش کردم و گفتم: می‌شود امروز ناهار با ما بمانید؟ گفت: خیلی دوست دارم، اما کار دارم و باید بروم. خواهش کردم و گفتم: «من ناهار درست کردم. الان که بچه‌ها شما را دیدند انگار بابایشان را دیده‌اند.» حاجی خندید و گفت: «حالا پاشو برویم ببینم چه درست کردی که من ناهار بمانم؟» همراهم آمد آشپزخانه. در قابلمه را برداشت و گفت: «نه! معلومه که آشپز خوبی هم هستی. قورمه سبزی جا افتاده، اما برنج دم نکشیده.» گفتم: «تا شما چای بخورید من برنج را دم می‌کنم.» آقای پورجعفری گفت: «خانم سعد! حاجی را در معذوریت قرار ندهید. غذا خوردن برای او ممنوع است.» فکر کردم به خاطر مسایل امنیتی می‌گوید. خندیدم و گفتم: «آقای پورجعفری! خانه شهید غذا خوردن مگر چه اشکالی دارد؟ من حاضرم جان خودم و بچه‌هایم را فدا کنم برای حاج قاسم.» 🔅 حاجی گفت: «من به شما قول می‌دهم یک روز دیگر برای ناهار به منزلتان بیایم. بعد رو کرد به معصومه و با قربان صدقه گفت: «دخترم! تو چقدر نازی!» و او را بوسید و گفت: «معصومه شماره موبایلم را یادداشت کن. هر موقع مادرت سرت غر زد به من زنگ بزن تا حسابش را برسم!» معصومه خندید و گفت: «حاجی! مامان خیلی بی‌تاب بابامه و خیلی گریه می‌کنه.» پریدم وسط حرفش و گفتم: «حاج قاسم! ای کاش می‌گذاشتید پیکر علی تهران می‌ماند.» گفت: «چرا؟ می‌خواستی هر شب بروی بالای مزارش غرغر کنی؟» بعد با خنده صدا کرد: «حسین حسین، شماره خودت را هم به خانم سعد بده و هر وقت زنگ زد جواب بده که غرغرهایش را بکند و دست از سر شهید بردارد.» آن روز واقعاً یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. انگار تازه جان گرفتیم و نفس من بعد از چهار سال که در سینه‌ام حبس شده بود، آزاد شد. داشتم خفه می‌شدم. همیشه بغضی در گلویم داشتم، اما وقتی حاج قاسم آمد، انگار همه غم و بدبختی من تمام شد. 🔅 روزی که حاج قاسم آمده بود خانه‌مان به بچه‌ها انگشتر هدیه داد. به من هم هدیه داد و گفت: «دخترم! می‌شود خواهش کنم تو هم به من یک هدیه بدهی؟» گفتم: «هر چی که بخواهید! من جانم را می‌دهم.» گفت: «بابا! می‌روی یکی از زیر پیراهنی‌های علی را برایم بیاوری؟» گفتم: «برای چی؟» گفت: «من فکر می‌کنم هنوز توفیق شهادت ندارم.» گفتم: «حاجی! تو را به خدا دیگر این حرف را نزنید، تمام امید بچه‌های شهید شما هستید. چرا این حرف را می‌زنید؟» گفت: «دخترم! شهادت آرزوی من است. همه این سال‌ها تلاش کردم، چرا نباید شهید شوم؟ می‌خواهم لباس شهید را بپوشم، شاید من هم شهید شوم.» ادامه 👇👇
همسر شهیدی که سر حاج قاسم داد کشید 6⃣ 🔅 یک چفیه و یک زیرپوش از علی را به سردار دادم و گفتم: «می‌دهم اما تو را به خدا به این نیت که گفتید استفاده نکنید.» گفت: «باشه.» 🔅 چند شب قبل از شهادت حاج قاسم استرسی که قبل از شهادت علی پیدا کردم، همان استرس را برای شهادت حاج قاسم پیدا کردم. زنگ زدم به آقای پورجعفری گفتم: «می‌شود تلفن را به حاج قاسم بدهید؟» گفت: «حاجی دستش بند است.» گفتم: تو را به خدا چند دقیقه فقط کار دارم. شهید پورجعفری حاجی را صدا کرد و گفت: «نمی‌دانم چرا خانم سعد دارد گریه می‌کند.» حاجی تلفن را گرفت و گفت: «دختر غرغروی من! دوباره چی شده؟» گفتم: «حاجی کجا هستید؟ من دوباره بی‌قرار هستم. نکند جایی بروید. احساس می‌کنم همان اتفاقی که برای علی افتاد، ممکن است برایتان بیافتد. همان حس بد را از دیشب تا حالا نسبت به شما پیدا کردم.» گفت: «یعنی می‌خواهم شهید شوم؟» گفتم: «خدا نکند، دشمنت بمیرد.» گفت: «دارم کارهایم را جمع و جور می‌کنم. اینقدر هم غرغر نکن سر من. خیالت راحت من دارم می‌روم جایی، برمی‌گردم بعد می‌آیم همان قولی که دادم، ناهار می‌آیم خانه شما.» 🔅 شب شهادت حاج قاسم با دوستانم رفتیم قم. نمی‌دانم چه جشنی می‌خواستیم برای همسران شهدا بگیریم. دوستانم گفتند بیایید مکان مراسم را آذین ببندیم. دست و دلم نمی‌رفت. همه می‌گفتند خانم سعد، همیشه انرژی شما منفی هست. گفتم: نمی‌دانم چرا دست و دلم به آذین بستن نمی‌رود. برگشتیم خانه. ۱۳ دی وقتی شنیدم حاج قاسم شهید شده، دنیا دوباره روی سرم خراب شد. دوباره علی شهید شده بود. این بار نه تنها غم از دست دادن علی را داشتم، احساس می‌کردم پدرم را هم از دست داده‌ام. صبح که گوشی را روشن کردم و خبر را شنیدم و گفتم: این‌ها دیگر چه چرت و پرتی است منتشر می‌کنند؟ مطمئن که شدم، گریه کردم. بچه‌ها با حالت بدی از خواب بلند شدند و شروع کردند گریه کردن. معصومه بعد از آن تا مدت‌ها افسردگی گرفت و حالش بد بود. من و بچه‌هایم خودمان را به فرودگاه رساندیم و حتی به استقبال پیکر او برویم. پابرهنه به سرمان می‌زدیم در فرودگاه و می‌دویدیم. آنقدر جیغ زدم که آقایی گفت: «خانم! چه کار می‌کنید؟» شادی ارواح مطهر شهیدان به ویژه شهید عزیز حاج قاسم صلوات پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از زنده باد یاد شهدا
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ °✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
tahdir 10.mp3
3.71M
⬆️⬆️⬆️ 🌺 (تندخوانی) 🌺 🌺 توسط استاد
🌹راهکارهای زندگی موفق در جزء ۱۰ قرآن کریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنده باد یاد شهدا
⬆️⬆️⬆️ 🌺 #صوت_ترجمه 🌺 #جزء_10 🌺 ترجمه #فولادوند
نکات جزء۱۰ سوره انفال ۱- در میدان نبرد ،مقابل دشمن از دو عنصر ثبات قدم و یاد خدا کمک بگیر(۴۵) ۲-درگیری با دیگران ممنوع،چون باعث سستی شده و هیبت شما از بین میرود(۴۶) ۳- خدا نعمتهایی را که به تو داده تغییر نمیدهد ،مگر اینکه خودت تغییر دهی(۵۳) ۴- برای مقابله با دشمن ،خودت را با تمام نیرو آماده کن(۶۰) ۵- با پول نمی شود دلها را جذب کرد،الفت بین دلها دست خداست (۶۳) سوره توبه ۶-پستهای دنیوی (آب دادن حاجیان و ساختن مسجد الحرام) ارزش نیست ،ارزش انسان به ایمان و جهاد است(۱۹) ۷-اگر پدر و برادرت کفر را بر ایمان ترجیح داد،او را تکیه گاه خود قرار نده(۲۳) ۸- اگر پدر و فرزند و برادر و همسر و طایفه و مال و تجارت و خانه ات ،در نظرت از خدا و رسول و جهاد در راهش محبوب تر است ،منتظر عذاب باش(۲۴) ۹- به یاد آور خداوند جاهای زیادی تو را یاری کرده(۲۵) ۱۰- (بدان)دشمن همیشه دنبال است نور خدا را با تبلیغات خودش نابود کند( ۳۲) ۱۱- (بدان)اسلام با دو عنصر؛ هدایت و آیین حق بر همه آیین ها غلبه خواهد کرد(۳۳) ۱۲-تصمیم به هر کاری داشتی،مقدمات آن را فراهم کن(۴۶) ۱۳- هیچ حادثه‌ای برای ما اتفاق نمی افتد ،مگر آنچه خدا برای ما مقرر کرده(۵۱) ۱۴- نماز با کسالت،انفاق با کراهت مقبول خدا نیست(۵۴) ۱۵- از ثروت زیاد کفار تعجب نکن،خدا میخواهدبا آن ثروت آنها را در دنیا عذاب کند(۵۵) ۱۶-انان که امر به منکر و نهی از معروف میکنند منافق اند(۶۷) ۱۷- با کفار و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر(۷۳) ۱۸- پیروزی بزرگ در زندگی رسیدن به بهشت و رضوان الهی است (۷۲) ۱۹- منافقین را میخواهی بشناسی؟ -دنبال فتنه انگیزی در جامعه اند - از نیکیهایی که به تو میرسد ناراحت اند -دروغ میگویند - در تقسیم غنایم بر رسول الله خرده میگیرند - آزار میدهند -از میدان فرار میکنند - خلاف میکنند و میگویند شوخی کردیم - امر به منکر و نهی از معروف میکنند - بخیل اند - از مومنان عیب جویی میکنند - از مخالفت با خدا و دین خوشحال اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹فضیلت های حضرت خدیجه (سلام الله علیها) ♦️پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمودند : برترین زنان بهشت چهار تن اند : خدیجه دختر خُوَیلد ، فاطمه دختر { حضرت } محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و مریم دختر عمران و آسیه دختر مُزاحم همسر فرعون.    📚 ترجمه کتاب کُحلُ البَصَر فی سیرة سیّد البشر (صلی الله علیه و آله و سلم ) از تألیفات  محدث عالیقدرحاج شیخ عباس قمی (رحمت الله علیه) صفحه 157
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ببينيد | حقايقی درباره حضرت خديجه(س) در بيانات رهبر حکیم انقلاب ▪️ايشان مظلومه است؛ غريب است 🏴 سالروز وفات همسر گرامی نبی مکرم اسلام (ص) حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را محضر بقیه الله الاعظم ارواحناله فداه، رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی )،تمامی محبان حضرتش، شما بزرگواران تسلیت و تعزیت عرض می نمائیم. 🖤 آجرک الله یا صاحب الزمان 🤲 اللهم عجل لولیک الفرج
زنده باد یاد شهدا
🔺 ببينيد | حقايقی درباره حضرت خديجه(س) در بيانات رهبر حکیم انقلاب ▪️ايشان مظلومه است؛ غريب است 🏴 س
🌼حضرت خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها اولین بانوی مسلمان ✍رهبر انقلاب: خدیجه‌ى کبرى علیها‌الصلاةوالسلام در آغاز اسلام ایمان آورد؛ بزرگترین حرکت را به عنوان یک بانوى کامله و عاقله و بزرگوار انجام داد، اول مؤمن به اسلام او بود، بعد هم همه‌ى ثروت خود را در راه دعوت اسلام و ترویج اسلام خرج کرد، و تأثیر این کار را کسانى مى‌دانند که در مبارزات و دوران اختناق نقش کمکهاى مالى را به مبارزین تجربه کردند. که اگر کمکهاى خدیجه علیهاالسلام نبود شاید در حرکت اسلام و پیشرفت اسلام یک اختلال و وقفه‌ى عمده‌اى به وجود مى‌آمد. بعد هم با رسول خدا و همه‌ى مسلمین به شعب ابى‌طالب تبعید شدند و چند سال، دو- سه سال زندگى دشوار و طاقت‌فرسا را در آن‌جا تحمل کرد و در همان شعب ابى‌طالب هم دعوت حق را لبیک گفت و در حال تبعید از دنیا رفت. 🏴رحلت حضرت خدیجه(س) تسلیت ۱۳۶۵/۳/۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا