.
📝 با خواندنِ این خاطره میتوان فهمید که شهادت اتفاقی نیست، انتخابی است...
#متن_خاطره:
هر دو تامون آرپیجی زن بودیم. یک موقعیت رو سپرده بودند به ما دو تا. کمکی شلیک میکردیم. یکی او میزد و من کمکش بودم، یکی من میزدم و او کمک میکرد. یه بار نوبتِ من بود، اما حال نداشتم بلند شوم و شلیک کنم. بیحالی رو از توی چشمام خواند. قبضه رو آماده کرد و بلند شد. شلیک که کرد، یهو دیدم نشست. هیچی هم نمیگفت تا صورتش رو نگاه کردم، دیدم یه تیر درست نشسته توی پیشونیش؛ شبیه یه خال ...
📌نام شهید در منبع ذکر نشده است
📚منبع: مجموعه خاکریز 8 (خاطرات نوجوانان دفاع مقدس)
#نوجوان_شهید #شهادت
سیره عملی سردار شهید🌹🌹 ((محمود کاوه)) 🌹🌹
از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید ، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت : بابا! خبرداری که ضد انقلاب
تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا ، شما اجازه می دی؟ گفتم : بله . اجازه می دم ، چرا که نه ، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم . پرسید : می دونین اون جا چه وضعیتی داره؟ جنگ ، جنگ نامردیه ؛ احتمال برگشت خیلی ضعیفه . با خنده گفتم : می دونم ، برای این که خیالش را راحت کنم ، ادامه دادم : از همان روز اولی که به دنیا آمدی ، با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق کنم . اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی ؛ برو به امان خدا پسرم . گل از گلش شگفت . خندید و صورتم را بوسید . بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود : آن شب آقاجان ، امتحان اللهی اش را خوب پس داد .
#هشت_سال_دفاع_مقدس
🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
#دلنوشتھ
#شوق_پرواز 🕊
🔹من در میان جمع و دلم جای دیگر است🔹
حالِ دل های بی قراری است
ڪه شوق پرواز دارند
دل ڪه #عاشق شد
آرام و قرار ندارد
دل مدام در تلاطم است ڪه نشانه ای از معشوق بگیرد
هست ؛ اما نیست
در زمین است ؛ اما در آسمان سِیر میڪند
دلتنگ ڪه میشود ؛ در خلوت خود شوق پرواز دارد
این دنیا برایش قفس است ڪه الدُّنيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ
است
و مدام زیر لب
اِلهى مَنْ ذَاالَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً
را زمزمه دارد
آهسته آهسته اشڪ #محبت میریزد و میسوزد
آری
#شهدا عاشق شده بودند ڪه پرواز ڪردند
عشق های آسمانی انسان را پرواز میدهد
راه را گم ڪرده ایم
ڪه دلخوش به عشق های زمینی شده ایم؛ زمین گیر هستیم
شوق پرواز در دل های آسمانی است
و شهدا همان عاشقانی هستند ڪه خداوند متعال فرمود :
من احبنی عشقنی ؛ و من عشقنی عَشَقْــتُــهُ ؛ و من عشقته قـَـتـَـلتـَهُ
شوق پرواز داریم و پر و بال شڪسته ایم
اشڪ محبت میریزیم و تمنای وصال داریم
خوش بحال شهدا ڪه عاشق شدند و پریدند ...
چه خوش است حال مرغےڪه قفس ندیده باشد
چه نڪوتر آنڪه مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته ،مرغی ڪه پرش بریده باشد
🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
زنده باد یاد شهدا
#مارامدافعان_حرم_آفریده_اند✌ ❤ شهـادت، بـال نمـی خـواهـد! حـال مـی خـواهـد... بـال را پـس از شهـادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷
سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج)
سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز
💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند
🏴سالروز رحلت #امام_خمینی (ره) رو خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می کنیم.
ایام پایانی مبارک #رمضان هست، طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق، پیشاپیش عید سعید فطر رو هم تبریک میگیم خدمتتون
امشب در خدمت پاسدار گرانقدر عزیز #شهید_حسین_محرابی از مشهد و شهید #مدافع_حرم هستیم.
برداشت مطالب از سایت روزنامه پیشخوان ایران، خبرگزاری دفاع مقدس، تسنیم و نوید شاهد
🌹شهید حسین محرابی متولد شهریورماه سال 56 و از رزمندگان #مدافع_حرمی است که از طریق لشکر فاطمیون و همزمان با سالروز تولدش برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت.
☘در اولین اعزامش به سوریه پس از 75 روز در دهم آذرماه سال 1395 در آخرین روزهای ماه صفر و در ایام شهادت امام رضا (ع) در منطقه حلب به شهادت رسید.
🍒از حسین آقا سه فرزند به نام های زینب، فاطمه و محمد مهیار به یادگار مانده است.
🕊پیکر مطهر این شهید پس از طواف در حرم مولایش حضرت علی بن موسی الرضا (ع) در بهشت رضا مشهد به خاک سپرده شد.
🕊هرکس که شهید میشد، مینشستم یه گوشه و بهش فکر میکردم؛ از روزی که حسین اومده بود تا روزی که رفته بود و خوب یادم بود.
😔نمیشد که بیاد سوریه؛ شرایطش رو نداشت. رفته بود مشهد و از اون جا برای زیارت سه شهید مدافع حرم شهریار، مستقیم به بهشت رضوان رفته بود.
🌹نمیدونم به «مصطفی صدرزاده» و «سجاد عفتی» و «محمد آژند» چی گفته بود که پاش به مشهد نرسیده، اعزامش با «لشکر فاطمیون» جور شد و به عنوان یک نیروی افغانی، خودش و رسوند به سوریه!
🔸وقتی خبر داد که «بالأخره رسیدم»، هم خوشحال بودم و هم ناراحت. دائم چهره دختر کوچیکش میاومد جلوی چشمم. یاد حضرت رقیه (س) افتادم و به خدا سپردمش....
❤️رفته بودم مشهد تا حرم امام رضا (ع) رو زیارت کنم. از اون جا رفتم «بهشترضا». یکی از همرزمانش اونجا کنار مزارش نشسته بود.
✅طبق قراری که با بچههای مدافع حرم داشتیم، یه سلام علیک ساده کرد و نشست سر جاش. نیم ساعتی صحبت کردیم تا این که بحث رسید به دختر کوچیک شهید محرابی.
😔گفتم این طفل معصوم هم بلا تشبیه مثل رقیه امام حسین (ع) زجر کشید. اسم حضرت رقیه (س) رو که آوردم، اشک تو چشماش جمع شد. گفت :
دفعه اولی که شهید محرابی به زیارت بیبی رقیه (س) اومد، یه جوری ضجّه میزد و اشک میریخت و فریاد میزد که انگار چند لحظه قبلش همه خانوادشو از دست داده. از حرم که بیرون اومدیم، رو کرد به من و گفت :
🕊❤️ «الآن میخوام یک روضة زنده بخونم. بعدش ایستاد وسط بازار شام و شروع کرد بلندبلند روضه خوندن.»
«شامیها! بدنِ بابا... بابا
عمه رو... زدن ای بابا... بابا
😢وقتی که بعد از چند ماه از شهادتش، از اون بازار رد میشدیم، بیاختیار شروع میکردم به گریه کردن. انگار انعکاس صدای روضهش میون در و دیوار بازار شام جا مونده بود.
شامیها بدنِ بابا...