eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
235 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
137 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
پیرو ولایت فقیه باشید؛ قیامت یقه تان را می گیرم اگر ولی فقیه را تنها بگذارید. #کلام_شهید 💐معرفی #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_عارف_کایدخورده 🌏 زمینی شدن : ۷۱.۰۵.۲۴، دزفول - بزرگ شده آبادان 💫 آسمانی شدن : ۹۶.۰۸.۲۷، البوکمال سوریه، همزمان با سالروز شهادت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) 💠 ارائه : جناب جامانده از شهدا 📆 سه شنبه ۹۸.۰۷.۳۰ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 🏴همزمان با #ماه_صفر #لبیک_یازینب (س) 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
مادر شهید «عارف کایدخورده» از پسرش می‌گوید؛ «عارف» عاشق زندگی بود، مشتاق شهادت
آقاعارف از کودکی شلوغ، پر جنب و جوش و پرپتانسیل و در کنار اینها همه همیشه مؤدب بود. او در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و بزرگ شد ولی هیچ‌گونه فشاری برای تحمیل عقیده در خانواده نبود
عارف کایدخورده و بابک نوری هریس هر دو از شهیدان دهه هفتادی مدافع حرم هستند. هر دو دانشجو و متولد 1371 بودند و با جمالی زیبا و خوش‌پوشی مثال‌زدنی مسیر عاشقی را با هم پیمودند. هر دویشان در راه آزادسازی شهر بوکمال به شهادت رسیده‌اند و حالا به یک الگو برای هم‌نسلان‌شان تبدیل شده‌اند. شهید کایدخورده دانشجوی رشته روانشناسی در مازندران بود و با آمادگی جسمانی بالایی رخت رزمندگی به تن کرد. چند ماه بیشتر از شهادت این جوان رشید نمی‌گذرد که با مادر شهید، حوریه تختایی‌نژاد، همکلام شدیم. مادر شهید در گفت‌وگو با ما با عشقی وصف‌ناشدنی از دردانه‌ای می‌گوید که در اوج جوانی، زیبایی و سلامت، پا در مسیری گذاشت که برایش عاقبت به‌خیری و سعادت به همراه داشت.
دوران کودکی شهید چگونه رقم خورد، چطور بچه‌ای بود و شما و پدرشان برای تربیت‌شان چه کارهایی انجام دادید؟ آقاعارف از کودکی شلوغ، پر جنب و جوش و پرپتانسیل و در کنار اینها همه همیشه مؤدب بود. او در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و بزرگ شد ولی هیچ‌گونه فشاری برای تحمیل عقیده در خانواده نبود. هر خصلتی که ایشان از ما بردند به صورت غیرمستقیم بود. هیچ‌گونه فشار و تحمیل نظری نبود. خانواده متوسطی هستیم و آقاعارف بسیار آزادانه و آزاداندیش از کودکی بزرگ شد. البته ناگفته نماند که از همان زمان کودکی ما برای عارف کتاب داستان‌هایی با محتوای مذهبی برایش می‌خریدیم یا داستان‌های مذهبی برایش تعریف می‌کردیم. خودم کتاب مذهبی می‌خواندم و خلاصه‌اش را برای آقاعارف تعریف می‌کردم. شور و شوق زیادی برای شنیدن داستان اهل بیت و شهدا داشت. کمی که بزرگ‌تر شد در دوران راهنمایی، یک بار از من پرسید که آیا پذیرفتن دین اسلام برای ما اجبار است؟ یا می‌گفت شیعه بودن اجباری است؟ می‌گفتم نه اجبار نیست و خودمان دین‌مان را دوست داریم، به خاطر اینکه اسلام دین کامل‌تری است خودمان اسلام را انتخاب کردیم و مذهب هم همین‌طور است. بعد از این صحبت‌ها کتاب انجیل و تورات را گرفت و مطالعه کرد. کتاب‌ها را با دقت کامل می‌خواند. بسیار اهل هدیه گرفتن و هدیه دادن بود. اگر می‌خواستیم برایش هدیه بگیریم بیشتر اوقات می‌گفت هدیه‌ام کتاب باشد. کتاب‌های قطور را با لذت فراوانی می‌خواند. از زمانی که پسرم به دنیا آمد و تا روزی که شهید شد هیچ‌وقت یادم نمی‌رود حرف بدی زده باشد. از همان کودکی بسیار مهربان و خوش‌زبان بود. خیلی سر و زبان داشت.
21.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قطعه فیلمی که حدود سه سال قبل (روز ۱۲ بهمن ۹۴ شمسی) در «سوریه» و در هنگامه ‌ی عملیات آزادسازی مناطق «نبل» و «الزهرا» به ثبت رسیده است. 📹 در این فیلم، چند تن از شهدای #مدافع_حرم بانوی مقاومت «حضرت زینب کبری (س)» دیده می شوند. ضمن این که تصویربردارِ این دقایق (عارف کاید خورده) نیز به شهادت رسید. «رضا عادلی» و «حبیب رحیمی منش» یک یا دو روز پس از ثبت این فیلم، خلعت شهادت پوشیدند، اما #شهید_نوید_صفری_طلابری و #شهید_عارف_کاید_خورده دو سال بعد به رفقایشان ملحق شدند. 🌹 #شهید_عارف_کاید_خورده (دزفول) شهادت : ۲۸ آبان ۹۶ 🌹 #شهید_نوید_صفری_طلابری (رودبار) شهادت : ۱۸ آبان ۹۶ (به اسارت درآمد و مثل ارباب بی کفن، سرش را هم فدا کرد) 🌹 #شهید_سعید_علیزاده (دامغان) شهادت : ۱۲ بهمن ۹۴ 🌹 #شهید_رضا_عادلی (اهواز) شهادت : ۱۴ بهمن ۹۴ 🌹 #شهید_حبیب_رحیمی_منش (اندیمشک) شهادت : ۱۳ بهمن ۹۴ 🌷 روحشان شاد ❤️ هدیه به ارواح بلندپروازشان فاتحه مع صلوات 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
شما غیر از آقاعارف چند فرزند دارید؟ آقاعارف یک خواهر دارد که دو سال از خودش کوچک‌تر است. خیلی به هم وابسته بودند و رفاقت زیادی با هم داشتند.
من می‌دانستم آقاعارف آدم بزرگی می‌شود. چون خیلی اهل تحقیق و مطالعه بود. بهترین‌ها را انتخاب می‌کرد و می‌پسندید. همیشه در هر موقعیتی بهترین بود. خیلی فعال بود. خیلی جاها فعالیت داشت ولی جایی را قبول می‌کرد که می‌دانست به بهترین شکل می‌تواند کارش را انجام دهد. من یادم نیست آقاعارف زمان مدرسه در بسیج بوده باشد. فکر می‌کنم بعد از سربازی و برای مدافع حرم شدن به بسیج رفت. همیشه می‌خواست بهترین تیپ و پوشش را داشته باشد. به شهادتش فکر نمی‌کردم ولی قطعاً می‌دانستم انسان بزرگی می‌شود.
خودشان درباره شهادت با شما صحبت می‌کردند؟ آقاعارف عموی شهیدش را خیلی دوست داشت. کتاب‌های زیادی از دفاع مقدس و تاریخ ایران و جهان را مطالعه کرده بود. چند سال پیش وقتی از سربازی برگشت فهمیده بود شهادت بهترین سرنوشت برای آدم‌هاست. فهمیده بود عاقبت به‌خیری آدم‌ها در این راه است اما می‌گفت هر کسی که شهید نمی‌شود و همین جوری انتخاب نمی‌شود و «باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی». در حقیقت باید چیزی که خدا می‌خواهد، باشی و مردمی و اهل بیت باشی تا پذیرفته بشوی. اواخر عمرش شوق زیادی برای شهادت داشت. خیلی جالب است که بدانید بهترین برنامه‌ریزی‌ها را برای زندگی از آقاعارف می‌دیدم و با وجود این شوق شهادت طوری زندگی می‌کرد که انگار 150 سال عمر خواهد کرد.
شهید «عارف کایدخورده» پس قطعاً شهادت‌شات برایتان ناگهانی بود؟ من فکر نمی‌کردم پسرم یک روز شهید شود. زمانی که به سوریه می‌رفت نگران و دلتنگ می‌شدم ولی اصلاً به شهادتش فکر نمی‌کردم.
آقاعارف چند بار به عنوان رزمنده مدافع حرم به سوریه اعزام شدند؟ آقاعارف سه بار اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش بود. اوایل من مخالفت می‌کردم و آگاهی زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح می‌داد که باید برای امنیت کشور باید برویم. من مخالفت می‌کردم و می‌گفت کسی که مسلمان و محب اهل بیت باشد این‌طور مخالفت نمی‌کند. برایم توضیح می‌داد اگر اعتقاد و عشق نباشد هیچ کس وارد این راه نمی‌شود. می‌گفتم آنجا چه کاری می‌خواهی انجام دهی؟ می‌گفت بروم ببینم چه کاری می‌توانم بکنم. بدنش آماده بود و دوره‌های لازم را دیده بود و من اطلاع نداشتم.
گفت می‌روم کفش رزمندگان را واکس بزنم. من می‌گفتم اگر می‌روی کفش‌های رزمندگان حرم بی‌بی‌زینب(س) را واکس بزنی پس برو عزیزم. مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم که برود. بار اول که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دوی‌مان عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی اذیت شدم. هنگام رفتن، قرآن، آب، آیینه و اسفند را آماده کردم و گفتم دلم می‌خواهد باز هم ببینمت. از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر نگهدار من آن است که من می‌دانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد». این جمله‌اش هر روز در ذهنم می‌پیچید. هر روز برایش صلوات می‌فرستادم و آیت‌الکرسی می‌خواندم. با اینکه همیشه بانشاط و روحیه بود ولی وقتی برگشت آن‌قدر نشاط روحی پیدا کرده بود که تا به‌حال او را این‌گونه ندیده بودم.