🌹 رسول 65/9/20 زمانی که پدرش در جبهه بود به دنیا آمد.
☺️ ما تصمیم گرفته بودیم تا نام فرزندمان را اگر پسر بود؛ محمد رسول و اگر دختر بود؛ زهرا نامگذاری کنیم، اما شبی که رسول به دنیا آمد، مصادف بود با میلاد امام حسن عسکری (ع) و ما هم نام او را در شناسنامه محمد حسن ثبت کردیم، اما به خاطر علاقه من به نام رسول، رسول صدایش می کردیم.
🌷 من و پدرش همیشه سعی می کردیم تا عامل به انجام احکام و موازین دینی باشیم و نماز اول وقت و شرکت در نماز جمعه از جمله آنها بود تا فرزندانمان با دیدن رفتار و گفتارمان خودشان مقید به انجام فرایض دینی باشند و همین طور هم شد، رسول خودش موازین دینی را درک و رعایت می کرد.
🎒 قبل از اینکه بچه ها مدرسه بروند موقع خواب قبل از اینکه برایشان قصه بگویم، سوره های کوچک قرآن را می خواندم و می گفتم تکرار کنند و بعد داستان می گفتم، این روش باعث شد تا قبل از رفتن به مدرسه تمام سوره های کوچک قرآن را از حفظ باشند. البته هردو فرزندم چند جزء از قرآن کریم را حفظ بودند.
💫 نماز و روزه اش را قبل از سن تکلیف ادا می کرد. زمانی که ماه مبارک رمضان با روزهای طولانی یا سال تحصیلی مصادف می شد گاهی برای سحری صدایش نمی کردیم تا روزه نگیرد، اما او تأکید می کرد که اگر بیدارش نکنیم ، بدون سحری روزه می گیرد.
😊 زمانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، اگر نامحرمی در منزل مان بود، بدون اجازه و یاالله نگفتن وارد نمی شد و آن قدر صبر می کرد تا اجازه بدهند و وارد شود.
🚗 یک بار با هم سوار تاکسی شدیم و راننده ترانه پخش می کرد ، دیدم رسول سرش را پایین برده و گوش هایش را گرفته و قرآن را زمزمه می کند، من هم به راننده تذکر دادم تا صدا را کم کند و او صدا را قطع کرد.
🌹 رسول قبل از اینکه سنش به شرکت در کلاس های بسیج برسد، همراه برادرش در کلاس ها و برنامه های بسیج شرکت می کرد و هیجانات و انرژی خود را با کوهنوردی و شرکت در کلاس های نظامی تخلیه می کرد.
رسول در بسیج یک مربی داشت به نام آقا مرتضی که خیلی به رسول علاقه مند بود، یک بار رسول به ایشان حرفی زده بود و شرط کرده بود که صحبتی که می کند را برای پدر ، مادر و برادرش نقل نکند. گفته بود شما که آدم خیلی خوب و پاکی هستی دعا کن که من شهید شوم ، یک نوجوان 13-12 ساله یک چنین آرزویی داشت.
✳️ در حیاط منزل با گِل تانک و نفربر درست می کرد و در بوفه اش نگهداری می کرد و پوکه های فشنگ را جمع آوری می کرد خلاصه یک دکور جنگی درست و حسابی بای خودش ساخته بود.
🌹 شهید از کودکی عاشق رهبرش بود بطوریکه سر کلاس با معلمش بحث میکنه و از رهبرش دفاع میکنه.
تا جاییکه میتوانست به دیگران کمک میکرد بخصوص تو پول غرض دادن. رسول دوستان زیادی داشت بچه های بسیج، بچه های هیئت، همکاراش.
💠 وقتی شهید شد نصف جمعیتی که برای تشییع آمده بودن از دوستانش بودن.
📸 پدر شهید و اتاق رسول
🔷 وقتی یک مشکلی برای دوستانش پیش می آمد عجیب به فکر فرو می رفت، روحیه اش حسابی بهم می ریخت و گاهی حتی از غذا خوردن می افتاد. و من از این تغییر احوالاتش می فهمیدم و می گفتم مشکلی برای دوستت پیش آمده؟ مثلا یک دوستی داشت که خیلی با او صمیمی بود از مشکلاتش با خبر بود.
✅ یک بار به رسول گفتم، این دوستت اگر این قدر مشکلاتش تو را بهم می ریزد ارتباط خودت را با او قطع کن می گفت این چه حرفی است؟ هر طور شده باید مشکلاتش را حل کنم.و همیشه احساس مسئولیت می کرد.
💐 برای عروسی دوستانش که دعوت می شد محال بود که دست خالی برود ، مقید بود حتما هدیه ای تهیه کند و دوستان دیگرش را هم مجاب می کرد که با هم یا سکه طلا بخرند یا پاکت پولی را هدیه بدهند. شما حساب کن دو سال پیش (سال 90) یا سکه طلا می برد یا کمتر از 100000 تومان هدیه نمی داد می گفت اول زندگی شان هست باید کمک شان کنیم.
🔸 از بچگی به شهدا علاقه داشت و زمان او با شهدای حزب الله لبنان مصادف شده بود و مرتب اخبار مربوط به آنها را دنبال می کرد. یک آلبومی هم از شهدای دفاع مقدس برای خودش تهیه کرده بود و دلنوشته های خودش را هم لابلای آنها می نوشت.
🔹 من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم.
نوشته ها و گفته های شهید آوینی را مطالعه می کرد. عکس شهید همت همیشه همراهش بود. به شهید حاج محسن دین شعاری که مربی تخریب بود علاقه مند بود و خوش هم در نهایت مربی تخریب شد.
🔶 رنگ تهیه می کرد و به سراغ مزار شهدای گمنام یا شهدایی می رفت که خانواده ای ندارند تا سنگ قبرشان را عوض کند و با قلمو و رنگ، سنگ هایشان را رنگ می زد.
🔷 هر هفته شب های جمعه با دوستانش به گلزار شهدای بهشت زهرا می رفت و بعد هم زیارت شاه عبدالعظیم حسنی(ع) و دعای کمیل را در آنجا می خواند و گاهی نماز صبحش را خانه بود و گاهی در حرم شاه عبدالعظیم می خواند و برمی گشت.
پر انرژی بود و انرژی اش را در جاهای مثبت مصرف می کرد.
واقعا به این ایمان رسیده بودم که عمر دست خداست. در آیه قرآن هم خداوند می فرماید :
👥 ای کسانی که از جنگ گریزانید، در خانه هایتان مرگ به سراغتان نمی آید؟ اگر به سراغتان بیاید همه جاست نه فقط در میدان جنگ و جهاد.
✅ روی این حساب من اصلا نگرانی و دلهره نداشتم. تنها نگرانی من این بود که مبادا اسیر شود. یا جراحیت سختی پیدا کند و خودش اذیت می شود چون خیلی فعال بود، خیلی پرانرژی بود و انرژی اش را در جاهای مثبت مصرف می کرد. البته اهل تفریح و ورزش بود و با دوستانش سفرهای تفریحی زیادی می رفت و کوهنوردی هم می کرد.
💠 در در دوران راهنمایی مسابقه شعر در مدرسه شان برگزار شد و نشست چند بیت شعر نوشت و نفر دوم شد. زمینه نقاشی و خطاطی استعداد داشت، ولی هیچکدام را به صورت حرفه ای ادامه نداد، می گفت از محیط های آموزشی اش خوشم نمی آید.
☺️ احساس می کنم که در تمام زمینه ها استعداد داشت ولی من فکر می کنم در هر زمینه ای می رفت ارضایش نمی کرد مثل اینکه دنبال یک هدف یک گمشده ای باشد که به آن برسد.
انگشترهایی که برای خودش تهیه می کرد، معمولا انگشترهایی با رکاب های خوب بود اما 1-2 ماه بیشتر در انگشتش نمی دیدی.
مادری که روزگاری دوشادوش همسرش به دفاع پرداخت اما چون روزگاران عوض شد دید این بار باید دوشادوش پسرش به دفاع بپردازد اما این دوشادوشی عاقبتش شهادت شد، چه زیبا امه وهب شدید...
سلام بر غیرتت پدر شهید
گرچه جنگ شما تمام شد و شما اجر و دین خود را به اسلام و انقلاب پرداخت کردید اما انگار این ارثیه با ارزش را به پسرتان بخشیدید که راهتان را در پیش گیرد و اجر دو شهید را ببرد...