eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
241 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 رسول در دانشگاه امام حسین (ع) در دوره افسری پذیرفته شده بود و دوره کاردانی را گذرانده بود و مشغول خواندن دوره کارشناسی بود. ✅ بعد از شهادتش که به محل کارش رفتیم مسئول قسمتی که رسول کار می کرد به ما توضیح داد که شهید چه تحقیقات گسترده ای را درباره ابزار تخریب در دست اقدام داشته است. و او می گفت که هنوز نتوانسته اند مثل شهید خلیلی را برای این کار پیدا کنند. بالای کمدش عکس مقام معظم رهبری، سمت راست عکس شهید همت و سمت چپ عکس شهید دین شعاری را نصب کرده بود. زیرش هم این جمله را نوشته بود : "ما زبالاییم و بالا می رویم ما زدریاییم و دریا می رویم و .... " ☺️ او شهدا را برای خود الگو قرار داده بود و ادامه دهند راه آنان هم شد. یکی از دوستانش نقل می کند که رسول اصلا استراحت نمی کرد. رسول عاشق کارش بود و در مواقع بیکاری هم به تحقیقات در زمینه کارش می پرداخت. 🔹من معتقدم سیدالشهداء(ع) از این شهید که از حرم خواهرش خالصانه دفاع کرده است تقدیر کرده است. ضریح جدیدی که ایران برای حرم امام حسین(ع) ساخت را داخل حرم نصب کردند و داخل حرم سنگ کاری اش عوض شد. یکی از آن سنگ های سبز شیشه ای روزی شهید شد و سنگ قبرش هدیه ای از جانب سیدالشهداء (ع)است که از حرم امام حسین (ع) آوردند و به صورت 6 ضلعی در آوردیم و نصب کردیم. من معتقدم که شهدا درجاتی دارند و سیدالشهداء (ع) از این شهید که از حرم خواهرش خالصانه دفاع کرده است تقدیر کرده است.
🔷 در قضیه فتنه 88 شهید خلیلی یک هفته خانه نیامد و در میدان بود و از حریم ولایت دفاع کرد. و در قضیه سوریه هم او به تأسی از سیدالشهداء (ع) که از مبدا حرکت کرد و منزل به منزل رفت تا به کربلا رسید تا از اسلام دفاع کند. 🔶 مدافعین حرم هم از وطن هجرت کردند برای اینکه از حریم اسلام و ولایت دفاع کنند یعنی ما برای دفاع از اسلام مرزی قائل نیستیم و هر کجا اسلام و لایت به خطر باشد وظیفه داریم که دفاع کنیم. یک روز شاهد باشیم که در کنار کاخ اوباما از اسلام دفاع کنیم.
🌹 رسول قبل از اینکه در سپاه مشغول بکار بشه دو بار رفته بود کربلا بعد از مشغول شدن بکار نمی تونست بره این اواخر خیلی هوایی شده بود قرار بود با هیئت ریحانه برن کربلا ولی رفته بود سوریه وقتی برگشت دید دوستاش رفتن ناراحت شد. گفت هر جور شده باید یه سفری بره. ✅ دوباره رفت سوریه ولی دیگه برنگشت نتونست بره کربلا، ولی درعوض آقا امام حسین بدیدنش امد وبا خودش برد...
کودکی رسول ☺️😊
🌹 شهید با توجه به اعتقاد عقیده اش احساس کرد اونجا به اون نیاز است و باید برای دفاع از مظلوم و مسلمین و حرم ال الله بره و با دشمنان قسم خورده مسلمین بجنگ. 💠 رسول در تاریخ ۱۴ مهر سال ۹۲ اعزام شدند و در تاریخ ۲۷ آبان ۹۲ شهادت رسیدن. رسول در جای دور خارج از شهر بود دیر به دیر زنگ میزد ولی یکی دوشب قبل از شهادتش با منزل تماس میگیرن با من و پدر و برادرش صحبت میکنند میگن تا چند روزه دیگر میان تهران. ✅ به شکل مأموریتی چهار بار اعزام شد اما کارهای عملیاتی نمی کرد برای کارهای دیگر او را می فرستادند، اما رسول از کارهای پشت میز نشینی بدش می آمد. آنجا هم که با جنگ سوریه همزمان شد وقتی برای کار اداری فرستادند او را ناراحت بود و شرط کرده بود که برای دوره های بعدی اگر برای قسمت اداری بفرستند او را نمی رود و با اصرار زیادی که داشت بالاخره به خط مقدم اعزامش کردند. کسی که اولین بار وارد میان جنگی می شود ترس بر او مسلط می شود، اما رسول آن قدر شجاعانه وارد شد و جنگید که من متعجب بودم.
یکی از دوستانش تعریف می کرد : 💠 اولین بار که رسول آمد برای کار عملیاتی با همان لباس مشکی که تنش بود، همراه ما راهی خط مقدم شد. 🔶 از آنجا که داعشی ها هم همیشه لباس مشکی می پوشند، گفتم، خودی ها شما را با داعشی ها اشتباه می گیرند و به طرف شما تیراندازی می کنند. در کل کسی که اولین بار وارد میان جنگی می شود ترس بر او مسلط می شود، اما رسول آن قدر شجاعانه وار شد و جنگید که من متعجب بودم.
📜 خاطره ای از شهید در سوریه رسول مربی تخریب بود. بسیار کار آزموده و مسلط بر زبان عربی بسیار شجاع و نترس. 👤 یکی از همرزمهاش تعریف میکرد : روز اولی که اومد منطقه رفتیم جائیکه درگیری بود، فرمانده سوری تیر خورده بود بغیر از اونها رزمنده دیگه ای نبود. اون فرد به رسول میگه تو دشمن را سرگرم کن تا من این مجروح را ببرم عقب. میگه رسول اومد وسط جاده شروع کرد به تیر اندازی. میگه من رفتم تا برگردم گفتم رسول شهید شده اومدم دیدم همینطور مشغوله گفتم سریع بپر عقب ماشین تا بریم. 💠 دیدم داره سلاحهای روی زمین را بر میداره میندازه عقب ماشین، داد زدم زود باش بپر می زنند گفت این سلاحها نباید دست دشمن بیفته. ✍ نقل دیگری هست که می گویند یکی از فرماندهان سوری زخمی می شود و همه نیروها هم عقب نشینی می کنند و رسول می ماند و دوستش و فرمانده سوری که زخمی شده بود. 🌷 دوستش از رسول می خواهد که به سمت دشمن آتش بگیرد تا او سوری را به عقب ببرد و برگردد. دوستش نقل می کند که : "رسول می رود وسط جاده می نشیند در حالی که من پیش خودم فکر می کردم که الان می رود پشت درختی، جایی پناه می گیرد نه اینکه وسط جاده شروع کند به آتش ریختن". دوستش تعریف می کند که : 💠 "من تا رفتم و برگشتم یک ربع طول کشید ، گفتم این الان شهید شده، برگشتم دیدم نه همینطور وسط جاده مشغول است. به رسول گفتم بپر بالا برویم اما رسول گفت صبر کن اسلحه های روی زمین را بردارم حیف است. یکی یکی اسلحه ها را برمی داشت، می انداخت پشت ماشین که با اصرار من بالاخره سوار شد."
🌹 من وقتی رسول تو سوریه در حال رزم بود سر نماز دعا میکردم صحیح و سالم برگرده. ✨ یه روز که مشغول دعا کردن بودم یاد روضه های محرم و زیارت عاشورا افتادم اون جاییکه می گیم ای کاش بودی و در راه امام میجنگیدیم یاریش می کردیم با مال، جان، فرزند و در این راه شهید میشدیم. 😔 دیگه نتونستم برای سلامتیش دعا کنم خجالت کشیدم گفتم خدایا راضیم به رضای تو هر جور که تو بخوای. 💠 ماشاالله جوانهای مملکت ما آگاه و بصیر هستند و عاشقانه برای دفاع از اسلام حرم آل الله پیش قدم هستند. من بیشتر توصیه به مادران عزیز دارم که مبادا مهر مادری مانع از رفتن این عزیزان برای دفاع باشه
▪️ در ایام محرم در سوریه بودند، یکی از دوستانش نقل می کند که همه بیدار بودیم و سینه زنی می کردیم، رسول هم بیدار بود و صبح که بیدار شدیم رسول گفت که : 🌷 "من دیشب خوابی دیدم ، فکر کنم یکی از ما دو نفر فردا شهید می شویم. خواب دیدم که در یک منطقه سرسبزی و قشنگ و زیبایی می رویم که دوراهی می شود، من به تو می گویم بیا برویم، این قسمت که خیلی سرسبز است. تو می گویی نه بیا برویم طرف دیگر ، گفتم نه و از هم جدا می شویم، هر کدام به یک سمتی می رویم که رسول به طرف سرسبز می رود. دوستش می گوید: 📜 تعبیرش این است که من دارم می روم تهران مأموریت تمام شده است تو هم در منطقه می مانی و همان روز یا فردای آن روز رسول شهید می شود...
📞 آخرین تماس تلفنی آقا رسول ما پشت تلفن با رعایت مسائل امنیتی صحبت می کردیم و تنها از حال عمومی اش مطلع می شدیم. فقط چون هر غذایی را نمی خورد و آنجا همان زمان دسترسی به غذای تازه نداشتند و بیشتر کنسرو می خوردند و می دانستم که رسول هم کنسرو دوست ندارد، برای همین پرسیدم : مامان غذا خوردی؟ گفت صبح که فرصت نشد چیزی بخورم، ظهر هم مشغول کار بودم نشد، ساعت 11 شب بود، گفت الان می روم و می خورم از صبح تا حالا چیزی نخوردم. گفتم یک مقدار به فکر خودت باش به فکر غذا خوردنت باش تا انرژی داشته باشی و بتوانی کار کنی. وقتی با رسول صحبت می کردم احساس می کردم در یک حال وهوای دیگری است. ✅ حتی بعضی سوالات را چند بار تکرار می کردم. که پرسیدم حواست کجاست؟ کسی باتو هست که حواست جمع نیست، گفت نه تنها هستم.
❤️ خدایا! می دانم کم کاری از من است ❤️ خدایا! می د انم که من بی توجهم ❤️ خدایا! می دانم که من بی همتم اما خود می گویی که به سمت من باز آیید آمده ام خدا... 😔 کمکم کن تا از جسم دنیوی و فکر های مادی نجات یابم، به من هم مثل شهدا شیوه گذراندن این دنیای فانی و محل گذر را بیاموز، به من هم معرفت امام زمانم را عنایت کن. دلنوشته های شهید خلیلی (حاج آقا پناهیان می گفت این دلنوشته ها نهج البلاغه رسول است به یکجایی وصل بوده که این حرف ها را می زده)
❤️ هیأت مورد علاقه اش هیأت ریحانه النبی بود. آقای محمدحسین پویان فر هم مداحش بود. ✅ بعد از شهادتش آقای پویان فر حسرت می خورد که چرا من از نزدیک با او رفاقت نداشتم. موقع غسل در غسالخانه از غسال ها می خواهد که رسول را غسل حضرت زهرا بدهند و آنها هم بلد نبودند آقای پویان فر گفت که : 😔 رفتم کف پاهایش را بوسیدم و از نزدیک لمسش کردم و غسلش دادم تا مدتها حالش منقلب بود، می گفت از نزدیک بدن خرد شده اش را دیدم و دست و پای خرد شده اش و پهلوی کبود شده اش را دیدم...