eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
240 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
ما امامت و ولایت فقیه را این طور شناخته ایم که اگر گفت نفس نکشید دهانمان را می بندیم و نفس نمی کشیم » 🌷 قائم مقام لشکر محمد رسول الله
🔹در اوج جنگ که ما نیاز مبرمی به موشک داشتیم، اولین محموله موشکی اسکاد B، شامل ۸ فروند موشک به دستمان رسید اما حسن ۲ فروند از این ۸ فروند را جدا کرد و برای مهندسی معکوس برد. 🔸خب این مسئله برای ما جا نیفتاد که چرا الان که ما به این موشک ها نیاز داریم و مردم در نمازجمعه شعار "موشک جواب موشک" می دادند، او این کار را کرد اما در جلسه ای که خدمت آقا (که آن زمان رییس جمهور بودند) رفتیم، ایشان هم بر موضوع خودکفایی تاکید کرده و حتی به وزیر سپاه ایراد گرفتند که چرا ساخت این موشک ها را شروع نکردید. آنجا بود که ما به حکمت آن تصمیم پی بردیم. 🔻این تصمیم، تصمیم بسیار مهمی بود و با راه انداختن گروه‌های مختلف در وزارت سپاه، تا روز آخر راهبری آن‌ها را خودش به عهده گرفت که نتیجه آن را امروز در بومی شدن صنعت موشکی در انواع بردها از 300 کیلومتر تا 2هزار کیلومتر می بینیم. 🌹
وقتی نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده و مدتی همان جور ماند. خشکش زده بود هرچه صبر کردند او سر از سجده بر نداشت یکی از بچه ها گفت:خیال کردیم مرده. وقتی بلند شد صورتش غرق اشک بود از اشک او فرش مسجد خیس شده بود. پیرمردی جلو آمد و پرسید:بابا.چیزی گم کرده ای؟ پاسخ شنید:نه. پرسید چیزی می خواهی پدرت برایت نخریده؟ سری تکان داد که نه. پرسید: پس چرا اینجور گریه می کنی؟ گفت:پدر جان: روی نیاز ما به خداست اگر من در سجده مرادم را نگیرم پس کی بگیرم؟ 🌷 ولادت : ۱۳۴۴/۹/۱۴ اهواز شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ فاو ، عملیات والفجر۸
💠 خیلی خیلی به رضا وابسته بودم. شب قبل از اینکه برود از مسجد آمد و نشست، برایش چای آوردم که متوجه شدم چشمش پر از اشک است. 💠 گفت: خانم دیدی دوستان من یکی یکی دارند می­‌روند و من از آنها جا ماندم. (خبر شهادت دوستانش را شنیده بود) گفتم: رضا تو یک بار رفتی، تکلیفت را انجام دادی. 💠 حالش را که دیدم خیلی دلم سوخت، گفتم: من جلویت را نمی­‌گیرم برو. ۵ دقیقه نشد گوشی­ش زنگ خورد، جواب داد بعد سریع خوشحال شد، گفت: خانم من دارم می­‌روم. 💠 گفتم: رضا! کجا؟! همین الان؟! (ساعت ۱۰:۳۰ شب بود.) پرسیدم: بچه­‌ها را چه کار کنم؟ انگار یکی به بچه­‌ها گفته بود بابا می­‌خواهد برود دیگر نمی­‌آید، دو تایی دنبال او راه افتادند و بابا بابا می­‌کردند. 💠 چون وقت کم بود سریع وسایلش را برداشت. لباسش پاره بود،‌ سریع خودم برایش دوختم. گفتم: آقا رضا همه وسایلت را بردار یادت نرود. 💠 ساکش را با هم بستیم، فقط نگاهش می­‌کردم. گفتم: یک کفی طبی دارم می­‌گذاری در پوتینت؟ می خواستم پایش کمتر اذیت شود. قبول کرد. چندبار بچه­‌ها را بوسید. 💠 تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که از لحظه رفتنش فیلم گرفتم. الان تمام دلخوشی‌ام همین فیلم و عکس‌هاست. در فیلمش می‌گوید: قابل توجه کسانی که می­‌گویند ما برای پول می­‌رویم، ما تکلیف داریم که برویم. من زندگی­‌ام را دوست دارم و اصلاً برای شهادت نمی­‌روم، به هیچ­ وجه برای شهادت نمی­‌روم! اما این یک تکلیف است. ولی رفت و دیگر برنگشت.
🌹 🔅شهید مسلم خیزاب🔅 ♦️همیشه ذکر یازهـرا سلام الله علیها بر لب داشت و می گفت دوست دارم هنگام شهادتم نشانه ای از حضرت زهرا(سلام الله علیها) در بدن داشته باشم. 🖤
🌹💠🌹 «برای شهدا صلوات بفرست!» این جمله حاج رضا ؛ راننده تاکسی خط راه‌آهن، معروف بود. از رزمنده‌ها کرایه نمی‌گرفت. بهترین کرایه را رزمنده جوانی موقع پیاده شدن داده بود: «با شهدا محشور شوی ان‌شاءالله حاجی!» دهانش فال بود؛ راننده تاکسی شد راننده آمبولانس جبهه و بالاخره شهید....🕊 🌷
حضرت آقا خطاب به پدر شهید فرمودند 《افتخار کن که چنین پسری داری》 پسر من جنگاور بود، غواص بود، چترباز بود، دوره‌هایی که یک رنجر باید ببیند گذرانده بود، کلاه سبز بود، غریق نجات بود؛ اما قبل از همه اینها محسن یک بسیجی بود؛ یک نظامی خالص... از خیلی سال قبل‌تر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش ناصحین بود، مسئول آموزش دانش آموزی پاکدشت بود و همیشه خودش را سرباز رهبر می‌دانست. راوی: پدر شهید 🌷شهیـد محسـن قوطاسلو🌷 🌷
🥀 من کفن نمی‌خواهم... . بهار 89 رفت کربلا، یک روز بعد از زیارت بیشتر بچه‌ها رفتند برای خریدن کفن؛ خانمش به حاج‌رحیم گفت: «خوب است که ما هم اینجا کفن بخریم».حاج رحیم گفت: «من کفن نمی‌خرم، شما اگر می‌خواهید بخرید». همان موقع یکی از بچه‌های هیأت هم به حاجی پیشنهاد داد که بریم و کفن را بخریم، حاجی باز هم گفت: «من کفن نمی‌خواهم» پرسید: «چرا؟» حاج‌رحیم گفت: «من شهید می‌شوم و با لباس سپاه دفنم می‌کنند». گفت: «جنگ که تمام شده حاجی!» حاجی در جوابش گفت: «من هیچ وقت از رسیدن به شهادت ناامید نیستم و نخواهم شد» ♥️ ( شهادت: اردیبهشت ۱۳۹۵_سوریه_خان طومان_ رفقا از ۱۳ شهید اون روز فقط پیکر حاج رحیم برنگشته!!! دعا کنید ...
🕊🍃🌷🍃 🕊 علاقه عجیبی به شهید ابراهیم هادی داشت. همیشه سعی می کرد مانند ابراهیم باشد، تصویری از شهید هادی را جلوی موتورش و در اتاق خودش زده بود که بسیار بزرگ بود. با اینکه بعد از جنگ به دنیا آمده بود و چیزی از آن دوران را ندیده بود، ولی شهدا را خوب می شناخت. کتاب سلام بر ابراهیم را بارها خوانده بود و مانند بسیاری از جوانان این سرزمین، می خواست ابراهیم را الگوی خود قرار دهد. نوع لباس پوشیدن و برخورد و گفتار و رفتار او همه ی دوستان را به یاد شهید ابراهیم می انداخت. او ابراهیم هادی از نسل سوم انقلاب بود. اجازه بدهید کمتر حاشیه برویم. برخی دوستان به ما می گفتند ابراهیم هادی برای دوران جنگ بود. در آن زمان، همه مردم انقلابی و … بودند. اما حالا دیگر دوران این حرفها تمام شده، اصلاً نمی شود آنگونه زندگی کرد. اما جواب ما برای آنان که این تفکر را دارند، زندگی آقا هادی ذوالفقاری است. جوانی که زندگی اش، رفتار و اخلاقش برای ما درس شد. و نشان داد که خلق و خوی ابراهیم هادی را خوب فرا گرفته. 🌹
دروصیت نامه خود خطاب به والدین خود می نویسد: عزیزانم اورکتم از بیت المال بود که آن را قبل از عملیات پس دادم و فقط یک دست لباس سپاه مانده که آن را بعد از شهادتم تحویل دهید. زمانی که مسئولین برای عرض تسلیت به منزلمان آمده بودند خواستم که لباس ها را تحویل دهم که گفتند نه یادگاری خدمت خودتان باشد. ✍️به روایت مادربزرگوارشهید 🌷
زنده باد یاد شهدا
دروصیت نامه خود خطاب به والدین خود می نویسد: عزیزانم اورکتم از بیت المال بود که آن را قبل از عملیات
✒️ ‼️بعد از چند روز از شهادت حمیدرضا (پسرم)گذشته بود که محمدجواد مرخص شد و به خانه آمد وقتی پارچه سیاه سردر خانه را دید رو به من کرد و گفت مادرشهید تبریک عرض می کنم این آهنگ صدایش هیچگاه از خاطرم محو نمی شود . ‼️محمدجواد هم کمتر از یکسال بعد از حمیدرضا به شهادت رسید حدود 124 روز از او خبری نداشتیم به همراه پدرش هر جای از جبهه را گشتیم ولی خبری از او نبود ، شبانه روز خواب نداشتم هر وقت صدای در می شد فکر می کردم که جواد باشد. ‼️تا اینکه بعد از گذشت 4 ماه یک روز برایمان خبر آوردند که محمدجواد در عملیات کربلای 4 جزء غواصانی بوده که در اروند به همراه دیگر یارانش به شهادت رسیده ولی جسدش را یک صیاد پیدا کرده و به ساحل آورده است ، صیاد گفته وقتی برای صید ماهی به وسط اروند رفته بودم دیدم که چیزی روی آب وول می خورد و وقتی جلوتر رفتم دیدم که یک جسد است. ‼️برای بار دوم پیشانی خود را بر سجدگاه ساییدم و از خدای خود سپاسگزاری کردم که هر دو فرزندم در این راه به شهادت رسیدند و این امانتی بود که خودش داد و خودش گرفت. ✍️ به روایت مادربزرگوارشهید 🌷
💠خط شکنی از جنس علم ¤در یک مسأله علمی‌ پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمی‌کردیم. گفتیم رضایی‌نژاد می‌تواند کار را ادامه بدهد، موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم. ¤بی‌توجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم می‌خوره؟ ما هم گفتیم: نه، به دردی نمی‌خوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل می‌کنه. داریوش گفت: ¤من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچ‌گوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ‌ کس مثل اون رو نداره یا مسأله‌ای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده. ‌‌✍راوی: همکارشهید
| تاریخ تولد: ۲۸ بهمن ۱۳۶۲ 🏡| محل تولد: بروجن 🗓| تاریخ شهادت: ۲۸ آبان ۱۳۹۶ 🥀| محل شهادت: بوکمال 📚تحصیلات: کاردانی الکترونیک «پیش از ۱۶ سال بود که با شهید عزیز دوست بودم. این شهید در کارهای خود اخلاص داشت؛ خصلتی که اغلب در خصوص شهدا دست‌کم گرفته می‌شود. یکی از مصادیق اخلاص شهید این بود که به صورت داوطلبانه به مناطق عملیاتی رفت و حتی اطرافیان و دوستان نزدیک او نیز از مقام و کارهایی که در جنگ انجام می‌داد خبر نداشتند. هیچ زمان کاری نبوده که روی زمین بماند و آن را انجام ندهد و یا انجام آن را در شان خود نداند. این امر نشان از ارتباط و تقرب شهید با خداوند متعال بود. ✍به نقل از سیدرضا عبدالله‌زاده دوست شهید 🌹 🌹
: به شدت بر مسئله تبعیت از ولایت فقیه تعصب داشت، حافظ کل قرآن بود و نماز اول وقتش ترک نمی شد📿، در کارهای خانه بسیار به من کمک می کرد و اعتقاد داشت این مسئله باعث ریزش گناهانم می شود، بسیار ساده زیست بود و به فقرا کمک می کرد👌، از سوی دیگر در رشته های ورزشی مانند غریق نجات، شنا، راپل ، صخره نوردی، چتربازی و جودو تبحر داشت. این اواخر در نمازهای شبش بسیار گریه می کرد و در قنوت هایش می خواند که "اللهم ارزقنی شهاده الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلو مهجهم دون الحسین (علیه السلام)" 😭💔 ♦️خاطره زمان تحویل سال 95: ابوالفضل 11 اسفند ماه به سوریه رفت و تحویل سال با من تماس گرفت، در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم شما هم آنجا عید دیدنی رفتید که گفت بله کلی هم از داعشی‌ها پذیرایی کردیم😊 سه روز قبل از شهادتش نیز با من تماس گرفت و به او گفتم دلم برایت تنگ شده و ابوالفضل با مهربانی پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم شریک هستی🌹 شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی🌸 🕊
گفتمش دل میخری پرسید چند گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده اے ڪرد و دل از دستم ربود تا به خود بازآمدم او رفته ‌بود🕊 دل زدستش روی خاڪ افتاده‌ بود💔 جای پایش روی دل جامانده بود... تاریخ اسارت: 1394/09/29 تاریخ شهادت: 1395/11/15 بازگشت پیکرمطهر به وطن: 1396/03/13 یادش گرامی با صلوات🌹
میثم 27 سالش بود و خودش می توانست خوب و بد را تشخیص دهد، ما هم در مورد رفتن او به سوریه حرفی نداشتیم.🌹 ، (علیه السلام) توجه به او را فردی خودساخته کرده بود و مزدش را هم گرفت.🌺 خورده بود و در مغازه تعمیرات موبایل در جمهوری کار می کرد. 🌱 تازه بعد از شهادتش بود که فهمیدیم در چند موسسه خیریه برای و کار می کند و شب ها برای رسیدگی به آن ها به موسسه می رفت برایشان لباس می شست و آنان را به حمام می برد•••🙂 امیدوارم همه جوان ها عاقبت بخیر شوند، مسوولین کمی همت داشته باشند به جوان ها فرصت دهند. بچه های ما از ایران تا کیلومترها آن طرف تر رفتند، سینه سپر کردند با دشمن جنگیدند، اینجا هم کار می کنند، همین های_جهادی در روستاها بدون دستمزد و توقع کار می کنند، جوان ها همه پای کار هستند چه در دفاع از کشور و اسلام چه در کار برای کشور❤️ ✍به نقل از پدر بزرگوار شهید
‼️حسین لشکری با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام 12 ماموریت هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که نهایتاً در خاک دشمن به اسارت نیروی بعث عراق درآمد. ‼️این شهید بزرگوار سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت 8 سال با حدود 60 نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. ‼️پس از پذیرش قطعنامه 598 وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت 16 سال به طول انجامید. ‼️امیر سرتیپ خلبان حسین لشکری پس از 16 سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در روز هفدهم فروردین سال 1377 به ایران بازگشت. ‼️امیر سرلشکر خلبان لشکری جانباز 70 درصد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که با تحمل 18 سال اسارت دشمن بعثی و مقاومت جانانه در برابر تهدید و تطمیع و شانتاژ رژیم بعث عراق، پیروزمندانه به میهن اسلامی بازگشته بود، در بدو ورود در دیدار صمیمانه با فرماندهی معظم کل قوا ضمن تجدید بیعت با معظم له مفتخر به لقب سید الاسرای ایران از سوی رهبر معظم انقلاب گردید. ‼️شهید لشکری گفته بود: وقتی به جبهه رفتم علی دندان نداشت، وقتی برگشتم دانشجوی دندانپزشکی بود. ‼️شهید حسین لشکری دارای لقب «سید الاسرای ایران» بود و با موافقت فرمانده کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378درجه نظامی وی به سرلشگری ارتقاء یافت. 🌷
💠حاجی از همان آب گرمی که رزمندگان در آن گرمای طاقت فرسای جنوب برای وضو ساختن استفاده می کردند، وضو می گرفت و حاضر نمی شد از آب خنک تر استفاده کند و می گفت مگر من با دیگر بسیجی ها چه فرقی دارم. 💠یک روز به حاجی گفتم حاج یونس تو که پسرت چند روزی بیشتر نیست که به دنیا آمده است چرا برای دیدنش به منزل برنمی گردی گفت چگونه در حالی که امام امت به خدمت ما در جبهه ها نیاز دارد من به دیدن فرزندم بروم، خدا خودش او را حفظ می کند الان جبهه از هر چیز دیگری واجب تر است. 📎فرماندهٔ بی سر و دست تیپ امام‌حسین لشگر۴۱ثارالله 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۰/۱/۱ کرمان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ شلمچه ، عملیات کربلای۵
‼️در یکی از عملیات‌ها شیمیایی شده بود و چند تا ترکش کوچک توی سر و پیشانیش خورده بود. به روی خودش نمیآورد وقتی که بعد از تقریباً یک هفته از عملیات آمده بود. متوجه شدم که بالشتش خونی میشود من هم فکر میکردم ترکش فقط به پیشانیش خورده، نمیدانستم که سرش هم ترکش خورده است ولی بروز نمیداد. می‌گفتم این خونها چیست؟ میگفت: هیچی یه مقدار نقل و نبات صدام ریخت یه مقدارش هم به ما خورد اینها چیزی نیست. شیمیایی شده بود و دارو مصرف می کرد. به من میگفت: شربت سرفه است. در صورتیکه تمام حنجره اش آسیب دیده بود و نمی‌گفت. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ تیپ مالک‌اشتر مریوان 🌷 ولادت : ۱۳۳۸/۱/۲ بابل ، مازندران شهادت : ۱۳۶۵/۹/۱۱ خرمشهر ، منطقهٔ‌عملیاتی کربلای۴
🌹*شهید حسین پور جعفری*🌹 تاریخ تولد: ۸ / ۱ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ محل تولد: کرمان محل شهادت: بغداد 🌹دخترش می گوید: قرار بود به ماموریت برن پیش خودم گفتم ایندفعه قراره کجا برن؟ عراق؟ سوریه؟ لبنان؟ پدرم با لبخند گفت ماموریت خطرناکیه دلهره گرفتم گفتم نرو گفت: *نمیشه بابا نمیتونم حاجی رو تنها بزارم نوه ها ایندفعه خیلی بی‌تابی میکردن، *پریناز پاهای بابا حسینش را گرفته بود و میگفت :بابا حسین نرو عراق، دشمنا این دفعه میکشنت!* بابا حسین گفت: دوستام مواظبم هستند روی ماهش را برای آخرین بار بوسیدم، آیة الکرسی را برایش خواندم *رفت و آسمانی شد*🌷🕊️ دوست پدرم میگفت یک روز با پورجعفری در گلزار شهدای کرمان روی نیمکتی نشسته بودیم که ایشان به من گفت: *«حاج‌قاسم که جایش را مشخص کرده است؛ من را هم زیر پایش بگذارید.»* 🌷 دوستش می‌گوید: *«تو که اینجا جا نمی‌شوی؟»* بابا می‌گوید: *«چرا من جا می‌شوم.»🌷 الان قبر پدرم به فاصله دو آجر زیر پای قبر حاج‌قاسم قرار دارد. آنجا نمی‌شود یک پیکر کامل را دفن کرد، ولی پیکر سوخته پدرم جا شد.*🖤 درنهایت 13 دی ماه 1398 ساعت 1:20 بامداد بود *که او به همراه حاجی و همراهانش ماشینشان توسط بالگردهای آمریکایی هدف، منفجر،و به شهادت رسید*🕊️ *سرتیپ پاسدار* *شهیدحسین پورجعفری* 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای فرج
🔹تازه رسیده بودم به قرارگاه و می‌خواستم حاج احمد را ببینم. همینطور که داشتم می‌رفتم، صحنۀ عجیبی دیدم درآن هوای گرم و در آن موقع از ظهر ،که تمامی نیروها از شدت گرما داخل سنگر و‌یا خواب بودند، حاج احمد کنار تانکر آب نشسته بود و باعشق، ظرف های ناهار بچه های قرارگاه را می‌شست. 🔸گفتم شاید حاج احمد نباشد، اما وقتی جلوتر رفتم، دیدم خود اوست آدمی مثل حاج احمد با آن همه برو بیا و فرماندهی تیپ و مسئول قرارگاه تاکتیکی، بیاید و کنار تانکر آب، بشقاب های نیروهایش را بشوید. فوری دوربینم را آماده کردم و خیلی سریع، قبل از اینکه متوجه شود از او در آن حالت عکس گرفتم. 🖊 🌷حاج احمد در یکی از عملیات ها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد، اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود، این غیبتش موجب نگرانی همه شد. 🌷با پیگیری و پرس و جوی فراوان يكي از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛ ممکن است گچ پایش نم بكشد.» 🌷سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم. گچ پای حاج احمد كاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چكيد! حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود، وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت: «حواسم به گچ پایم بود، چون كه بیت المال است.» 📎فرماندهٔ دلاور لشگر۲۷ محمدرسول‌الله(ص) 🌷
⭕️ در اولین جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم؛ بی‌مقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد؛ شرط اول مقید بودن به نماز‌، مخصوصا نماز صبح بود و دوم رعایت حجاب. 💠همین حقیقت بود که مرا به سوی ناصر جذب کرددر دوره و زمانه‌ای که جوان‌ها کمتر دغدغه‌هایی از این دست دارند؛ یک پسر 21 ساله شرط ازدواجش را نماز گذاشت و این خیلی برایم مهم بود. ========= ⭕️بعد از شـنیدن اخـبار ســوریه و بی حرمتی عمال صهیونیست نسبت به ناموس مسـلمانان زندگی را تنگ دانست . می گفت : به دور از غـیرت است کـه زنان مسـلمان بی پناه باشند و حرم حضرت زینب و حضرت رقیه (سلام الله علیها) در معرض تهدید باشد و من در خانه و کنار فرزندانم بی تفاوت باشم ؛ به همین علت چند بار در اهواز و حتی تهران درخواست اعزام به سوریه را داشت که با اعزام ایشان موافقت نگردید . 💠اما ناصر ناامید نشد و از طریق دوستان افغانی اش که در کارگاه بازیافت مواد همکارش بودند به مشهد سفر کرد و به همراه تیپ فاطمیون که متشکل از رزمندگان افغانی هستند مقدمات اعزامش به سوریه مهیا گردید و سرانجام آبان ماه سال ۱۳۹۲ درحالی که زخمی بود و جان دربدن داشت توسط داعشیان کافر و عمال صهیونیستی زنده زنده در آتش سوزانده شد تا با مظلومیت تمام به فیض شهادت نائل آید . 🌷
🇮🇷 وصیت نامه شهدا 🇮🇷 این‌دنیا باتمام ‌زیبایےها🎈 و انسانهـاےخوب ‌و نیڪوے آن محل‌گذر اسٺ🏃‍♂️ نهـ وقوف‌و ماندن و ٺمامےما بایدبرویم🚦 و راهـ این ‌اسٺ زود یا دیر فرقےنمیڪند🚲✈️ اما چهـ بهٺرڪهـ زیبا برویم👌🏻 🌷🍃 💐🌹 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
نحوه شهادتش همچون حضرت زهرا بود🥀 حراحتی بر پهلو و بازو و ترکش هایی مانند تازیانه بر کمر وی💔 اگر گرفتاری دارید خصوصا در زمینه و یا و یا ...... حاجت هاتون رو از این شهید بخواهید خواسته ی خود محمدرضا تورجی زاده هست ..........تورجی هم آمد،مشغول صحبت شدیم،حرف از آرزوهایمان شد... بعد ادامه داد: اما آرزوی من اینه که! بعد ساکت شد و چیزی نگفت... همه گوش ها تیز شده بود! می خواستیم آروزی او را بشنویم!؟ چند لحظه مکث کرد و گفت: من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخوانند... زیاد باقیات صالحات داشته باشم... می خوام بعد از مرگ وضعم خیلی بهتر بشه... بعد ادامه داد: من دوست دارم هر کاری می توانم برای انجام بدم... حتی بعد از ! چون حضرت امام گفت: مردم ولی نعمت ما هستند..." 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 که در قلب بغداد حماسه آفرید به سمت بغداد پرواز کرد . هدف ماموریت ناامن کردن شهر عراق جهت جلوگیری از برگزاری کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در این شهر و مانع رسیدن صدام به اهداف شومش بود . به همین علت از سد دفاع هوایی پایتخت عراق گذشت و شهر را بمباران کرد ، اما اصابت موشک عراقی باعث شد، هواپیما آتش بگیرد، دوران به طرف پالایشگاه الدوره پرواز کرد و تمام بمب‌ها را بر روی پالایشگاه فرو ریخت ، قسمت عقب هواپیما در آتش می‌سوخت ، او در آخرین لحظات با یک عملیات استشهادی هواپیما را به ساختمان هتلی که محل برگزاری کنفرانس بود ، کوبید و شهد شیرین را نوشید. بعد از این واقعه تبلیغات صدام در مورد امنیت بغداد نقش بر آب شد . بدین‌ترتیب اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد و تمام نقشه‌هاي شيطاني صدام حسين نقش بر آب شد . صدام حسین پیش از جنگ و در اجلاس سران عدم تعهد درهاوانا، میزبانی بغداد را برای اجلاس بعدی گرفته بود تا ژست یک صلح طلب را به نمایش بگذارد . او با ترسو خواندن خلبانان ایرانی گفته بود : « هیچ خلبان ایرانی جرأت نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن اجلاس را ندارد . » 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐