🌺بنام خدا پاسدار خون شهدا 🌺
با ذکر «یازهرا(س)» به میدان رفته ماییم
ما پاسدار حرمت آل عباییم
می لرزد از نام بلند فاطمیون
هر روز و شب پیوسته بر خود کوه صهیون
شیران میدانهای دشوار نبردیم
در رزم دشمن ما همه مردان مردیم
با خون نوشتیم این زمان مشقی دمشقی
عشق حسین است این جنون، به به چه عشقی
هندوکشان سربلند شام رزمیم
پامیرهای محکم میدان عزمیم
در پای زینب مرگ پامیری حیات است
این خون بهای جرعهای آب فرات است
آوارهایم اما پناه غربت شام
ماییم عباسِ لبِ عطشان ایتام
عباسها عباسهای تشنه لب ما
شیر دری همرزم ابطال العرب ما
از بامیان از بلخ از پامیر ماییم
در دست عباس علی شمشیر ماییم
دل در پناه زینب از آوارگی رست
پیمان یاری با ابالفضل علی بست
افراشت در هر سو به عزت، بیرق خون
در هر کجا پیچید نام فاطمیون
-------⚜💢⚜---------
امشب دل خواهیم سپرد به روایتهای زیبای خواهر محترم شهید مدافع حرم از تیپ فاطمیون
شهید والامقام مهدی صابری
-------⚜💢⚜---------
نام و نام خانوادگی: مهدی صابری
تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۱/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۱۳
سمت: فرمانده گردان حضرت علیاکبر (ع) از تیپ فاطمیون
🔸شهید میرزا"مهدی صابری" با نام جهادی "غلامحسین" فرزند:حجت الاسلام "غلامرضا صابری" در تاریخ: ۱۳۶۸/۱/۱۴ در بیمارستان جواد الائمه(ع) شهر مقدس "مشهد" در خانواده ای مذهبی و انقلابی دیده به جهان گشود🔸
🔹شهید "میرزا مهدی" در خانواده ای کوچک بدنیا آمد و فرزند اول و تنها پسر خانواده به همراه دو خواهرش بود🔹
🔸شهید "میرزا مهدی" پدرش روحانی بود و با تعالیم پدر آموزه های دینی را آموخت و اینگونه بود که عشق بر معبود در او جان گرفت🔸
🔹خانواده شهیدمیرزا "مهدی صابری" بعد از تولد "میرزا مهدی" در شهر "مشهد مقدس" بلافاصله به "قم" بازگشتند🔹
🔸شهید "میرزا مهدی" پس از پایان رساندن تحصیلات دبستان و دبیرستان؛تحصیلات عالیه را د
ر رشته "زمین شناسی کاربردی" آغاز کرد🔸
🔹تازه خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود، که در "هیئت ٵم ابیها(س)" برای مادرش زهرا(س) دم می گرفت🔹
🔸شهید "میرزا مهدی" نوجوانی اش را با فعالیت های مفید می گذراند؛ طبیعت،کوه،دشت،دوچرخه،کوهستان و آموزش مهارت های امداد و نجات هلال احمر و تکاپو در فعالیت های مسجد و هیئات ارباب🔸
🔹شهیدمیرزا "مهدی صابری" غیرت خانواده بود و هیچ وقت بی حرمتی به ناموس دین را تاب نمیاورد؛ خانواده را دوست داشت،اما خانواده ارباب را بیشتر، به همین دلیل عازم میدان نبرد شد🔹
🔸اولین بار در "شهریور سال ۹۳" برای دفاع از حرم بی بی زینب کبری(س) عازم شد و بعد از ۳ ماه نیم برای دیدار خانواده به "قم" بازگشت و به "مشهد مقدس" سفر کرد؛ تا اذن شهادت را از علی بن موسی الرضا(ع) بگیرد🔸
🔹بعد از این که کارهایش را انجام داد؛ دوباره راهی سفر عشق شد و آنطور که آرزو داشت،با لب تشنه و با زخمی همچون مادرش "زهرا(س)" شهد شیرین شهادت را نوشید🔹
🔸شهید "میرزا مهدی صابری" سعادت شهادتش بواسطه ی ادبش نسبت به "اهل بیت(ع)" نصیبش شد؛ وی خودش را وقف "اهل بیت(ع)" کرده بود او یک نوکر به تمام معنا برای "اهل بیت(ع)" بود🔸
خیلی دل رحم بود.ازهمان بچگی.
اهل کمک کردن به دیگران بود.اهل دست گیری و کار خیر بود.
اگر کسی درخواستی میکرد و درتوانش بود مضایقه نمیکرد.
ازهمون دوران کودکی اهل هیات بود و اولین هیات رو زمانی که به ابتدایی میرفت عضوش شد.هیات ام ابیها که بچه های محل زندگی مون بودن.
با هیات گوشت و خون مهدی جان گرفت و بزرگ شد و همیشه پای ثابت هیات و فعالیت های مذهبی بود.
ایام محرم و صفر مهدی مال ما نبود و تمام وقتش وقف هیات بود. روحیه ی جهادی و آتش به اختیار داشت دوست داشت در همه ی کار های گروهی و جهادی شرکت داشته باشد.
به همین جهت پر تلاش بود عضوی فدراسیون دوچرخه سواری وفدراسیون کوه نوردی و امداد و نجات استان بود. و فعلا هم یک استگاه امدادو نجات در شهر جعفریه به نام شهید مهدی صابری است.
شهید دو خواهر دارد که از خودش کوچک تر هستند و همیشه از بچگی تا بزرگسالی هوای ایشان رو داشت. همیشه کمک حالشون بود تو انجام کارهای روزمره شون حتی.باخواهراش بازی میکرد و براشون موقعیت تفریح فراهم میکرد.
با من و مادرش هم اونطور که باید بود.مودب و حرف گوش کن.بدون اجازه ی مادرش کاری رو دست نمیگرفت و اگر مادرش با کاری مخالفت میکرد اون رو انجام نمیداد و میگفت این کار رو اگه انجام بدم هم بی نتیجه می مونه چون شما ناراضی هستی. اخلاق عجیبی داشت تو خونه، دانشگاه،هیات و تو اقوام و دوستان همه عاشق مهدی بود و مهدی را دوست داشت. حتی بچه های کوجک محله و بچه های کوچک اقوام عاشق مهدی بود.
خانم صابری خاطره ای از برادرتون دارید که وقتی اون لحظات یادتون میاد دلتون بگیره؟
خب مهدی تو تمام لحظات زندگی من نقش داشت.زمانی که ازدواج کردم.تمام کارهای عروسی از بردن جهاز تا گل زدن ماشین و ... رو مهدی انجام داد.به حدی فعالیت داشت که حتی فرصت نکرد لباس هاش رو عوض کنه و باهمون لباسی که از صبح کار کرده بود تو مراسم حاضر شد.
من خودم محصل هستم.اوقاتی که از سرویس جا میموندم باهاش تماس میگرفتم و هیچ تو خاطرم نیست که حتی یکبار جواب رد بهم داده باشه و میومد دنبالم و من رو میرسوند کلاسم.
اصلا قابل توصیف نیست نقش پررنگی که مهدی تو زندگی من داشت.حتی دوران ابتدایی تکالیف من رو گاها که خسته بودم انجام میداد.تمام لحظات زندگی ردی از خاطرات مهدی هست
اگر صبر نداده بودن و اگر نگاه خاصشون رو به خانواده ی ما بذل نمیکردن الان معلوم نبود تو چه اوضاعی بودیم.همون ابتدا از صبر خودشون به ما و مادر و پدرمون دادن
مادرمون که واقعا مایه ی شگفتی همه هستن.
اونقدری که مامان به مهدی وابسته بود.مهدی از دانشگاه اگه دقایقی دیرتر میومد مامان میرفت سرکوچه می ایستاد.واقعا بی تاب میشد.مهدی حتی به خاطر مامان دانشگاه رو تو شهر قم انتخاب کرد، چون مامان گفتن من نمیخوام دور باشی ازمون.
اما زمانی که شهید شد به لطف خدا و حضرت زینب و البته با روحیه ی شهادت طلبی ای که مادرم داشتن خیلی خوب بادوری مهدی کنار اومدن.
این روایت از مادرم هست درباره مهدی
خدا به ما توفیقی داده که هر سال دهه اول فاطمیه ده روز روضه ی خانگی برگزار میکنیم.مهدی بسیار کمک حال من بود در سیاه پوش کردن خانه در تدارک پذیرایی و پختن نذریِ روز آخر.
سال ۹۳ که مهدی سوریهبود قول داده بود که ایام فاطمیه برای روضه ها خودش را برساند و هم برای سوگواره حدیث غربت در کوچه های بنی هاشم که هرساله در ایام فاطمیه در شهر مقدس قم میدان معلم به مدت ده روز برپامی شود و مهدی پای ثابت این مجموعه بود و کار های فرهنگی اش را انجام میداد خودش را برساند.
که به قولش هم وفا کرد و ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها مهدی سرخ رو و چهره خونین پیکرش برگشت و روز شهادت به خاک سپرده شد و اینجا هم به قولش عمل کرد.
خانم صابری چطور شد اقا مهدی تصمیم گرفته منطقه برود؟
دلیل اعزامشون چی بود ؟
واقعا دغدغه دفاع از حرم داشت.دغدغه ی شیعیان زینبیه رو داشت.اوضاع و احوال منطقه رو که از اینترنت پیگیری میکرد واقعا تحت تاثیر قرار میگرفت و میگفت کسی که اینها رو ببینه و خونش به جوش نیاد غیرت نداره.وقتی به اسارت گرفته شدن خانم ها رو میدید.
زمانی که قبر حجر بن عدی رو تخریب کردن میگفت اینا اگر دستشون به قبور اهل بیت هم برسه همین کار رو میکنن و اونوقت هرکاری هم کنیم دیگه فایده نداره.
به عنوان بسیجی، داوطلبانه ثبت نام کرد و بعداز مدتی هم نوبتش شد برای اعزام.
ابتدا که مسئول قسمت مخابرات در حلب شدن و ابتکارات زیادی به خرج دادن به طوری که زمانی که میخواست برای مرخصی بیاد ایران، مجبور شد کسی رو انتخاب کنه و شخصا آموزش بده تا بتونه کار رو دستش بسپره و بیاد.
همزمان با این مسئولیت برای شناسایی مناطقی که قرار بود دراون عملیات انجام بدن هم میرفتن.
و اواخر دوره ی اول براساس شایستگی هایی که سیدابراهیم و سایر فرماندهان در مهدی دیدن ایشون رو که نسبت به بسیاری همرزمانش که هم سابقه ی جهاد داشتن و هم بسیار باتجربه تر بودن برای فرماندهی نیروی ویژه ی خط شکن انتخاب شد.
شهید سردار حاج حسیتن بادپا که از فرماندهان دوران دفاع مقدس بودند در سوریه فرمانده محور بودند و بعدشهادت مهدی که منزل پدر تشریف آورده بودند میگفتند من از زمان جنگ تاحال زیاد جوون دیدم که جلوم شهید بشن و الان خیلی روم تاثیری نداره ولی وقتی مهدی شهید شد با شهید ابوحامد سرروشونه ی هم گذاشتیم و گریه کردیم.مهدی خیلی عالی بود و واقعا مفید بود برای جبهه.
خب مهدی مدت طولانی ای رو صرف راضی کردن مامان کرده بود و در واقع آمادگی داشتیم. من و خواهرم رو با حرف هاش کاملا قانع کرده بود و وقتی می رفت اونطور اضطراب و دلشوره نداشتیم.شاید چون شهادت رو متاع بسیار گران بهایی میدونستیم که اگر نصیب مهدی میشد زهی سعادت بود برای ما.
دفعه دوم و البته دفعه آخر اوایل صبح بود که رفت موقع خداحافظی گفت ایندفعه دیگه شاید برنگردم
ولی خدا از دل پدر و مادر شهدا و رزمندگان خبر داره.مامان و بابا خودشون رو برای این ها آماده کرده بودن.اسارت مجروحیت یا شهادت.چون خودشون جنگ رو درک کرده ن و کاملا با عواقب اون آشنا بودن
پس شهید دوبار اعزام شده بود؟
ایا در اعزامها مجروحیتی براشون پیش اومده بود؟
بله.دوبار
نوبت اول که هیج مجروحیتی نداشت. شوخی میکرد می گفت اینقدر دعا نکنید برام زیرا بین بارانی از گلوله ها بودم گلوله ها از کنار گوشم رد میشد اما خراش به خودم نرسید.و واقعا هم اعزام اول خودِ من بشخصه تمام دعام براسلامتی مهدی بود.ازخدا فقط مهدی رو میخواستم. اما دفعه دوم انگار زبون هامون قفل شده بود و اصلا برای سلامت برگشتنش دعا نمیکردیم. که این مرحله به شهادت رسید ابتدا از ناحیه ی پا با ترکش خمپاره مجروح شده بود
🔸نحوه شهادت شهید میرزا "مهدی صابری از زبان فرمانده و هم رزم ایشان، شهید مصطفی صدر زاده.
🔹گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندیهای جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد🔻
🔸جنگ بچهها خاکریز به خاکریز نبود، بلکه تن به تن با تکفیریها گلاویز شده و بچههای خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیریها زد و خورد میکردند🔻
🔹تکفیریها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی میریختند و بچه های "فاطمیون" از بس با دوشکا و سلاحهای سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاحها هم از کار افتاده بود🔻
🔸سختی و شدت جنگ، توان بچه های "فاطمیون" را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاحها، دشمن را امیدوار کرده بود🔻
🔹تنها اسلحهای که با آن نفرات دشمن را به درک میفرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلولههای بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاحهای مدرن هدیه اسرائیل🔻
🔸در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی میکرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین میپرداخت و یکجا بند نمیشد»🔻
🔹همه بخاطر تمام شدن مهماتمان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که شهید #فاتح_معاون_سردار_شهید_توسلی یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد🔻
🔸هدیهای بود از طرف «ابوحامد(توسلی)» و در آن شرایط سخت خدا میداند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچههای خط شکن ایجاد کرد🔻
🔹از آنجا که بچهای "فاطمیون" نسبت به تکفیریها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند (گویا فهمیده بودند مهمات نیروها به پایان رسیده و کار بچها تمام است) بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجکها🔻
🔸با هر نارنجکی که "بچه ها" پرتاپ میکردن؛ جمعی از آنها راهی دوزخ میشدند، اما انگار تعدادشان کم نمیشد، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد میشدند و بالا میآمدند آنها اهمیت تپه را میدانستند و نمیخواستند شکست را قبول کنند🔻
🔸در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچهها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشیهای تکفیری صف آرایی میکرد و جنگ نفر به نفر شروع میشود🔻
🔹شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز میکند دشمن که عقبنشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره میداند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی میکند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند🔻
🔸تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لبهایش از شدت تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره آب برای آرام شدن او؛ میگوید: "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچهها هستند و شما هم زخمی شدهاید، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است🔻
🔹مهدی با حالتی مظلومانه می گوید: "نـــــه" برگشتن من در این شرایط سخت، "عین نامردی" است، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمیرود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچهها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند🔻
🔸تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد🔻
🔹ایام فاطمیه بود و سالگرد شهادت "حضرت زهرا(س)" که مهدی مهمان مادر شد، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید
نحوه شهادت مهدی از زبان سید ابراهیم دوست و فرمانده ی مهدی
وقتی برای مرخصی آمده بود وااااقعا چهره ش جور دیگه ای شده بود.خیلی لاغر شده بود .روحانیِ همرزمشون میگفتن مهدی اصلا غذا نمیخورد.همش مشغول کار بود ولی من با خودم عهد گرده بودم که حداقل یکی از وعده های روزانه رو مطمئن بشم میخوره.
صورتش خیلی نورانی شده بود.دیدن نورانیت افراد کار هرکسی نیست اما مهدی واقعا جور خاصی شده بود.مراقبت هاش بیشتر شده بود.کارهای عقب افتاده ش رو سامان داد و دینی به گردن خودش باقی نگذاشت.خودش کاملا فهمیده بود که شهید خواهد شد
خاطره از هم رزم ها هم.اینکه میگفتن مهدی همیشه خیلی مرتب و اتو کشیده بود.همیشه لباس هاش خیلی شیک بود. اونجا افغانی با کلاس صداش میزن
این متن از پدر هست
حضرت امام رضوان الله تعالی علیه می فر ماید: شهید سعید است و شهادت سعادت.
شهید مهدی چند تا ویژگی داشت که به نظر من این ویژگیها بود که مهدی شایسته مقام شهادت کرد.
1-بنده مخلص خدا بود همه کار هایش رنگ خدایی داشت.
2-عاشق قرآن بود از سن سه چهار سالگی با قرآن رشت و ترقی کرد و با قرآن هم از دنیا رفت . شهید مصطفی صدر زاده که از دوستان عزیز و صمیمی مهدی بود می گفت: مهدی موقع شهادت قران می خواند و آخرین کلماتش آیات از قرآن بود.
3-عاشق اهلبیت بود عشق و حالش با هیات بود . در عمل عاشق بود نه در شعار. از همه بیشتر حضرت علی اکبر ع را دوست داشت. از همین جهت به علی اکبر فاطمیون شهرت پیدا کرد. در گوگل اگر علی اکبر فاطمیون را سرج کنید عکسها و تصاویر شهید مهدی بالا میاد.
4-عاشق پدر و مادرش بود بدون اجازه پدر و مادر کاری را انجام نمیداد طبق دستور آیات و روایات که در باره والدین سفارش شده عمل می کرد.
5- خیلی منظم و موادب بود. این چند ویژگی که ذکر شد از وصیت نامه اش مشخص می شود.
حتما از جوانان و اعضای محترم گروه خواهش می کنم وصیت نامه شهید مهدی و وصیت نامه های شهدا را بادقت بخواند واقعا راهنما و هدایت کننده است.
مراسم تشییع مهدی به معنای واقعی کلمه با شکوه بود.
قبل از شهادت مهدی و شهید سردار توسلی و شهید فاتح تشییع شهدا علنی نبود تقریبا می شود گفت به صورت مخفیانه تشییع میشدند. خیلی مردم شهید پرور از داستان و قضیه ی سوریه اطلاع نداشتند
تا قبل از شهادت مهدی تشییع شهدای فاطمیون در قم بسیار غریبانه و آرام انجام می گرفت
اما تشییع مهدی بسیار باشکوه و باجمعیت زیاد بود.
مهدی اولین شهیدی مدافع حرم بود که در محل خودش تشییع شد. در ایام فاطمیه بود پیکرش در چندین هیات برده شد. و روز تشییع عمومی از مسجد امام حسن ع تا حرم همراه 6 شهید همرزمش باشکوه تمام تشییع شدند.
مهدی مرخصی که آمده بود، با مسئول هیاتشون(هیات علی اکبر علیه السلام) صحبت کرده بود و به ایشون گفته بود من شهید میشم.درخواستم اینه پیکر من رو به منزل بیارید پرچم هیات رو روی تابوتم بگذارید حاج آقای میرزا محمدی روزه بخواند و بچه ها دور تابوتم سینه زنی و نوحه خوانی کنن و همینطور هم شد.
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹
🌹 #وصیتنامه شهید #مهدی_صابری(مدافع حرم)
"بسم الله الرحمن الرحیم"
🌹 یاعلی اکبرلیلا؛
عشقت میان سینه من پاگرفته/شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دل ها را تو با گوشه نگاهی/حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته/پایین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب/شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی آواره روی تو هستم / دست دلم را حضرت زهرا گرفته
مانند جدت رحمة للعالمینی
حیف است دست خالی مرا را نبینی
🔰 امروز 3 شنه 5 اسفند 1393 مصادف با سالروز ولادت بانوی دمشق؛ عقیله بنی هاشم زینب کبری (س) دست به قلم شدم تا سیاه مشقی به نام "وصیت نامه" بنویسم.
🙏 خدایا!
خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم...خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می شه ، فکر می کنم.
🌹 روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.
ازت ممنونم ؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی ؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام...
🙏 ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه ی زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی ؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی.
🌹 الهی ؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا ؛ من رو بپذیر"
✅ برهمگان واضح و مبرهن است که وقتی شما مادر، پدر و خواهران عزیزم این دست نوشته را می خوانید من دیگر در بین شما نیستم!
می خوام کمی راحت تر و خودمانی تر بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم.
🌴 اول از همه شما پدر مهربونم؛
🌹 بابا، انصافاً به حالت غبطه می خورم. همیشه چند بر هیچ ازم جلوتر بودی. پدری رو در حقم تموم کردی و نشون دادی بهترین بابای دنیا هستی. دوستت دارم پدر. خدا می دونه لذت بخش تر از زمانی که دستت رو می بوسیدم و صورتم رو می بوسیدی تو عمرم نداشتم. و هیچ موقع از خودم بی نهایت متنفر نمی شدم الا وقتایی که دلت رو به درد می آوردم... منو ببخش بابا
🌺 مامان ، مامان ، مامان...
همین الآنش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا می دونه. خیلی دوستت دارم. بیشتر از اون چیزی که فکر می کنی! قدرت رو ندونستم. حیف. تو دلم هزار تا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمی شن و اون حس و حالش رو هم نمی تونم با قلم برات توصیف کنم. مامان ؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگ ترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم ؛ همه وجودم ؛ دوستت دارم...
💐 زهرا جونم، نمیدونم چی بنویسم که لایق اون حسِ قشنگ عاشق خواهربودن باشه. قابل ستایش ترین دختری هستی که تو عمرم دیدم. یک یک!تک تک! عاشقتم خواهر کوچیکم!
🌸 فاطمه جان!آبجی کوچولوی دوست داشتنی☺. با تو فهمیدم عشق یعنی چی!باورت میشه؟ اونقدری که شما من رو دوست داری به دو برابرش من دوستت دارم.
و امّا
🙏 روضه گوش دادم! مامان شما لباس مشکی تنم کردی و بردیم مجلس عزاداری! مدیونتم.
🙏 پدر شما لقمه حلال گذاشتی دهنم!ممنونتم...
😭 روضه لب تشنه! روضه بدن ارباً اربا! روضه وداع! روضه گودال! روضه در! روضه پهلو! روضه سر بریده! همیشه هم آرزو داشتم این روضه ها همه به سرم بیان! خداکنه! یعنی می شه؟
🌹 رسیدن به سن 30 سال ؛ بعد از آقا علی اکبر(ع) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر(ع) اصلاً نمی تونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علی اکبر(ع) نمی خوام! چقدر خوب می شه سر تو بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب می آیند بالا سرم تن تکه تکه ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهت های تو بدن من و شهزاده علی اکبر(ع) یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند! خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم.
🌹 پدر و مادرم و خواهران گلم، صبر کنید. صبر صبر صبر!
🌹 خواهرای خوبم؛ #حجاب حجاب حجاب!
«مامان دوستت دارم»
«بابا دوستت دارم»
...
«بابا، مامان، سرتون رو جلوی ارباب و بی بی لیلا بالا بگیرین.
هزار تا مثل من نه که کل دنیا فدای یک نگاه ارباب به گل روی آقا علی اکبر (ع)
اینجوری تازه یک مقدار شبیه اهل بیت علیهم السلام شدید همتون.
براتون از خدا اجر جزیل و صبر جمیل می خوام.»
🌹یاعلی اکبر🌹
«سلام من رو به همه آشنا و در و همسایه برسونید!»
سه شنبه 5/اسفند/1393