⏱تقریبا یکی دو روز قبل مجروحیتشون به اینترنت دسترسی پیدا کرده بودن و اومدن تو تلگرام.
❤️😍خیلی خوشحال بودم داشتم بال در می آوردم که میتونستم باهاش حرف بزنم. تو تلگرام برام عکس و ویدیو فرستادن از خودش حتی تو آخرین ویدیو بهم میگن که دیگه کم مونده که برمیگردم اِن شاءالله برگردم کلی برنامه دارم برا زندگیمون..
🍃روز جمعه بود که براشون ماموریتی پیش میاد وحین این ماموریت دچار تله انفجاری میشن و یه پاشون رو روی مین از دست میدن برمیگردونند بیمارستان دمشق برای درمان که ظاهرا حالشون کمی بهتر میشه و میخوان که از دوستشون شماره منو بگیرن تا با من بتونه حرف بزنه.
😔خیلی نگرانش بودم و منتظر تلفن تا اینکه انتظار تموم شد و آخرین تلفنمون بهم هم اینطوری تموم شد ولی متاسفانه اصلا به من نگفتن که چه اتفاقی افتاده براشون ...
⚠️فقط من از لحن صداشون اینطوری فهمیدم که انگار از خواب بیدارشدن یا خسته اند.
😭چندروز بعد تو بیمارستان به شهادت میرسند..
😔وحید پس از دو روز دچار حملهی ریوی میشوند و به شهادت میرسند.
📞آن تماس، آخرین باری بود که بنده با ایشان صحبت کردم، تا سه شنبه از حالشان بیخبر بودم.
💔به سختی خودم را کنترل میکردم تا خانوادهی خودم و آقا وحید چیزی از حالم متوجه نشوند و نگرانشان نکنم.
👌واقعا حس و حال آن روزها غیر قابل وصف است. آنقدر به خدا التماس میکردم که الان زنگ بزند، خدایا وحیدم تماس بگیرد... بعضی وقتها هم عصبانی میشدم و غر میزدم که :
😔آقا وحید خیلی بی انصافی! شما که میدانی من چقدر نگرانت میشوم؛ هیچوقت نمیبخشمت اگر تلفن باشد و به من زنگ نزنی..!
🍃با خودم اینها را میگفتم و خودم جواب خودم را میدادم که نه! وحید من اینگونه نیست؛ او به من قول داده است. او هرگز زیر قولش نمیزند. مطمئنم تلفن پیدا کند زنگ میزند.
🌙شب را روز میکردم؛ روز را شب میکردم به امید تماسی از طرف وحیدم.
😭بسیار نگران بودم ولی گریههایم را فقط موقع نماز برای خدا نگه میداشتم تا خانواده متوجه نشوند و نگران نشوند. هرشب برای آقا وحید #دعای_معراج و #آیت_الکرسی میخواندم تا سلامت باشند و اتفاقی برایشان نیفتد.
🍃عصر سه شنبه پدرم مرا به خانه خودشان رسانده و خودشان بیرون رفتند. تازه وارد منزل شده بودم که تلفن زنگ زد. پدرم بودند؛ میگفتند از مجتمع قرآنی نور که آقا وحید آنجا فعالیت داشتند، تماس گرفتهاند و میخواهند برای مصاحبه بیایند!
😞من که تا آن موقع نگرانی و اضطرابم را به روی خودم نیاورده بودم، پشت تلفن به هق هق گریه افتادم و از پدرم پرسیدم : اتفاقی برای وحید افتاده است؟
🌹پدرم هم که نگرانی مرا دیدند، گفتند: نه دخترم؛ حتما با من کار دارند. نگران نباش. کمی بعد پدرم به خانه برگشت و فقط مادرم شاهد بود من در آن لحظات چه کشیدم....
😔از شنبه تا سه شنبه که شبش خبر شهادتشون رو آوردن همچنان امیدوار بودم که الان زنگ میزنه وحید من به من قول داده اما..😭
👥دوستاشون خبر شهادتش رو برامون آوردن اولش بهم گفتن که ترکش خورده به پاشون حالش خوبه اما من باور نمیکردم.
میگفتم بهم بگین فقط نفس داره یا نه خودم تا آخر عمر پرستاریشو میکنم.
😭😭اما با گریه های دوستاشون فهمیدم دیگه حتی نفسی هم نیست....
🕊۱۵ آبان ماه به شهادت میرسند. روز چهارشنبه یکروز قبل از #اربعین پیکرشون رو آوردن معراج شهدای تهران و روز ۲۱ آبان ماه در #تبریز تشییع شدند.
😔واقعا الان که فکر میکنم باور نمیکنم که خدا چه صبری به آدم میده که میتونه تو این دقایق سرپاشه...
😭یادمه موقع دیدن پیکرشون که صورتشونو برام باز کردن خیلی حالم بد بود با دیدن صورتش..
دستمو گذاشتم رو سینم و فقط از وحید و خدا و حضرت زینب صبر خواستم که بتونم سرپا وایسم و کم نیارم...
🕊وقتی پیکر شهید را دیدم، اصلا باورم نمیشد. وحیدی که راهی کرده بودم کجا و این وحید کجا؟!
🍃🌹فقط از خداوند کمک خواستم که مرا نگه دار! تحملش را ندارم صبر کنم و واقعا هم حس کردم که خداوند چه صبری در دلم نهاد.
🍃❤️به آقا وحید میگفتم :
من رفیق نیمهراه نشدم! تا آخر با تو بودم. تو هم مرا دعا کن عاقبت بهخیر شوم و به یاد قولی که به من دادهای باش.
آقا وحید همهی کارهایشان را محض رضای خدا انجام میدادند. هرگز در هیچ کاری منیت نداشتند. هرکاری از دستشان برمیآمد دریغ نمیکردند.
☺️در #راهیان_نور مثل آچار فرانسه بودند! همه کار میکردند. مسئول پایگاه بودند ولی هرگز توقع نداشتند فلان کار را بچهها بکنند. همیشه خودشان پیشقدم میشدند.
🍃🌹به قول شهید آوینی "آنهایی که رفتند کاری حسینی کردند؛ آنهایی که ماندند باید کاری زینبی کنند."
❤️شهدا رفتند ولی این ما هستیم که باید آنان را بشناسانیم. مخصوصا به جوانان که بفهمیم چه شد این شهدا، که هم سن و سال خودمان هم بودند، به این مقام رسیدند. بین خود و خدای خود چه گفتند که خدا انتخابشان کرد؟!
🚫پس نگوییم نمیشود. من حتی قبل از ازدواج هم میگفتم شاید ما زنان نتوانیم جهاد کنیم و به شهادت برسیم ولی میتوانیم شهیدپرور باشیم. چه در نقش همسری و چه در نقش مادری...
👥آنها رفتند و حال وظیفهی ماست که راهشان را ادامه دهیم و راهشان را به جوانان بشناسانیم. بگوییم که بودند و چه کردند. با کوچکترین کارها بزرگترین اتفاقات را رقم زدند. ما هم میتوانیم در این راه قدم بگذاریم. ولی حداقل اگر به آن مقام نرسیدیم، روسفید باشیم که ما هم در حد توان در راه شما قدمی نهادهایم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی ناب از امدادرسانی #شهید_وحید_فرهنگی_والا در سال ۹۰ به زلزله زدگان ورزقان
11.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشییع پیکر #شهید_وحید_فرهنگی_والا
خب آقا وحید
برادر نازنینم...
امشب قسمت شد که من و خواهرتون بانو یازینب گوشه ای از زندگی شما رو برای مهمانان شهدا بیان کنیم. شکر
خیلی ممنون از اینکه قدم بر چشم ما گذاشتی برادرجان😭
دعاگو و آمین گوی دعای ما باش...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
شادی روح شهدای گلگون کفن به خصوص #مدافع_حرم #شهید_وحید_فرهنگی_والا فاتحه و صلواتی ختم کنیم🌹🌹🌹