eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
222 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹مهدے جان چگونه بی ‌تو جهان را پُر از ستاره کنم؟ چگونه این همه دردِ تو را نظاره کنم؟ میان تلخیِ این روزِگار مهدی جان دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟ 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 سالروز آغاز امامت مولا و آقای شیعیان مهدی موعود (عج) بر منتظران واقعی مبارکباد...
#تولد هادي زاهد متولد انقلاب بود. 12 دي ماه 1357 كه به دنيا آمد، تمامي خيابان‌هاي اطراف محل سكونت‌شان در آتش تقابل مأموران و انقلابيون مي‌سوخت و انتقال مادر به بيمارستان با مشكل روبه‌رو شده بود. هادي در چنين شرايطي به دنيا آمد و در حالي قد كشيد كه خانه‌شان در طول دوران جنگ، مركز پشتيباني‌هاي مردمي از جبهه‌ها شده بود.
معرفی از زبان خانواده ی شهید هست. ابتدا مادر شهید
من هفت بچه داشتم. پنج پسر و دو دختر. هادي آخرين فرزندم بود كه اول از همه او را از دست دادم. همسرم مرحوم استاد شعبان زاهد معمار بود. مرد زحمتكشي بود كه جز لقمه حلال سر سفره خانواده‌اش نياورد. من و همسرم از انقلابي‌هاي منطقه بوديم و جواني‌هاي‌مان خيلي فعاليت مي‌كرديم.
زمان جنگ تمام اين خانه وقف كمك به جبهه‌ها شده بود. خانم‌ها اينجا جمع مي‌شدند و كمك‌هاي مردمي را بسته‌بندي مي‌كردند. در يك طبقه براي رزمنده‌ها لحاف مي‌دوختيم. در طبقه ديگر هداياي مردمي بسته‌بندي مي‌شد و حتي در پشت بام براي رزمنده‌ها مربا مي‌پختيم. پسرم هادي لابه‌لاي بسته‌هاي كمك‌هاي مردمي رشد كرد. همان زمان از طرف صدا و سيما آمدند و از فعاليت‌هاي مردمي داخل خانه‌مان فيلمبرداري كردند. تصوير كودكي‌هاي هادي كه بين لحاف‌دوزي خانم‌ها بازي مي‌كند، خيلي وقت‌ها در سالگرد جنگ از تلويزيون پخش مي‌شود.
#شهیدان_را_شهیدان_میشناسند اين بچه از همان طفوليتش با شهيد و شهادت آشنا بود. خيلي از تشييع جنازه شهدا با هم مي‌رفتيم. يا وقتي شخصيت‌ها و مسئولان انقلاب سخنراني داشتند، هادي را بغلم مي‌گرفتم و با هم مي‌رفتيم. محمد و علي برادرهاي بزرگ‌تر هادي جبهه رفته‌اند. محمد الان جانباز است. هر دوي‌شان مدت‌ها در جبهه حضور داشتند.
خيلي از رفتار و كردارهاي هادي ذاتي بود. بدون اينكه از كسي چيزي ياد گرفته باشد، ذات پاكش او را به سوي كارهاي خير مي‌كشاند. يادم است سه، چهار سالش بود با هم به منزل يكي از اقوام رفتيم. خانم‌هاي آن منزل از نظر حجاب خيلي رعايت نمي‌كردند. هادي با اينكه بچه خردسالي بود، گفت من داخل نمي‌آيم. هرچه اصرار كرديم، گفت اينها حجاب ندارند و من نمي‌آيم. از همان بچگي‌هايش از غيبت پرهيز مي‌كرد. روي يك كاغذ نوشته بود غيبت ممنوع و مي‌چسباند روي ديوارهاي خانه تا همه نوشته‌اش را ببينند و كسي غيبت نكند.
هادي از خيريني بود كه هر ساله مبالغي را به مؤسسه گل نرگس كمك مي‌كرد. غير از آن، اجناسي را براي بچه‌هاي بي‌سرپرست تهيه مي‌كرد و در اختيار مؤسسه مي‌گذاشت. قبل از شهادتش آن قدر هديه مناسب دختر بچه‌ها خريده بود كه مسئولان مؤسسه مي‌گفتند هر چه توزيع مي‌كنيم تمام نمي‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#اسلام_مرز_ندارد #خواهر_شهید هادي شش سال تمام به سوريه رفت و آمد داشت. قبلش هم گويا در لبنان حضور داشت و آنجا آموزش نظامي مي‌داد. برادرم هيچ وقت در مورد كارهايش نه به ما نه به كسي ديگر تعريف نمي‌كرد. اصلاً اهل تظاهر نبود. مگر اينكه در موقعيت‌هاي خاص حرفي مي‌زد و خاطراتي را تعريف مي‌كرد. مثلاً حدود سه سال پيش كه برادرم نمي‌توانست به خانه برگردد، من و مادرم و مرحوم پدرمان رفتيم سوريه به ديدنش. آنجا به او گفتم چرا اينقدر مأموريت مي‌روي؟ بس نيست؟ مرتب زن و بچه‌هايت را تنها مي‌گذاري، نمي‌خواهي برگردي؟ يك مدرسه را نشان‌مان داد و گفت ديروز 11 دختر بچه به اندازه دختر خودم مليكا اينجا با بمب تروريست‌ها به شهادت رسيدند. مگر مي‌شود اين طور چيزها را ببينم و بي‌خيال از كنارشان عبور كنم.
اينكه مي‌گويند شهدا دلبستگي نداشتند اصلاً درست نيست. دايي هادي مدام از آنجا با ما در تماس بود. مدام زنگ مي‌زد و جوياي احوال همگي‌مان مي‌شد. خصوصاً به بچه‌هايش محمدحسين و مليكا وابستگي عجيبي داشت. حتي از همان سوريه با معلم بچه‌هايش تماس مي‌گرفت و پيگير درس‌شان مي‌شد. من خودم دو دختر دارم و گاهي فكر مي‌كنم دايي چطور توانست از بچه‌هايش دل بكند. اين پرسشي است كه از خودم مي‌پرسم و به اين نتيجه مي‌رسم كه حتماً به شهدا عاقبت به خيري بچه‌هاي‌شان نشان داده مي‌شود كه مي‌توانند شهادت را به جان بخرند. به نظر من رفتن دايي هادي علاوه بر و همسر و بچه‌هايش، حتماً يك ارتقايي براي همگي ما خواهد بود ان‌شاءالله
هادي هميشه مي‌گفت دعا كنيد تروريست‌ها تسليم بشوند تا اينكه كشته بشوند. يك بار تعريف مي‌كرد در منطقه‌اي با فاصله چند متري از تروريست‌ها قرار داشتيم. مي‌ديديم كه يكي از آنها پايش قطع شده است. در حالي كه دوستانش قبر او را مي‌كندند، تيمم كرد و نمازش را خواند. هادي اعتقاد داشت كه برخي از اين تروريست‌ها فريب‌خورده هستند و كاش مي‌شد طوري آنها را اصلاح كرد و به راه آورد.