8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️ هیئت مجازی | شب ششم....روضه حضرت قاسم (ع)
#حسینی_میمانیم
🔥🔥حرمله چگونه به جهنم وارد شد؟🔥🔥
منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام): پس از زیارت خانۀ کعبه، از مکه عازم مدینه شدم و خدمت امام سجاد (علیه السلام) رسیدم. امام از من پرسیدند: منهال، از حرمله بن کاهل اسدی چه خبر؟
عرض کردم: هنگامی که از کوفه آمدم، زنده بود. دیدم امام (علیه السلام)، هر دو دستش را به دعا بلند کردند و چنین فرمودند: خدایا، سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش آتش را به او بچشان. پس از زیارت، از مدینه عازم کوفه شدم. هنگامی که به کوفه رسیدم، مختار مشغول قلع و قمع قاتلان امام حسین (علیه السلام) و یارانش در کربلا بود و من قبلاً با او رفاقت قدیمی داشتم.
چند روزی در خانه، برای دید و بازدید مردم نشستم و پس از آن به قصد دیدار با مختار، سوار بر مرکبم شدم و به سوی او شتافتم. او را در خارج از خانهاش با گروهی دیدار نمودم، گویا به مأموریتی میرفتند. همين كه چشم مختار به من افتاد، گفت: ها، منهال، چطور تا حال به دیدن ما نیامدی!؟ و برای تبریک و تهنیت به خاطر پیروزی و حکومت ما سری به ما نزدی و ما را در قیاممان همراهی نکردی؟!
منهال گوید: به او گفتم امیر، من به سفر حج رفته بودم و حال خدمت رسیدم. آنگاه همراه او به راه افتادم و از اوضاع صحبت میکردیم تا به محلۀ "کناسه" رسیدیم. مختار، در آنجا ایستاد و به نقطهای می نگریست. به او خبر داده بودند که اینجا مخفی گاه حرمله است. سپس تعدادی از افرادش را به جستجوی حرمله گسیل داشت و خود همچنان آنجا ماند. دیری نپايید که مأموران با تاخت برگشتند و با خوشحالی فریاد زدند: بشارت ای امیر، بشارت، حرمله دستگیر شد و عدهای حرمله را کشان کشان به نزد مختار آوردند. همين كه چشم مختار به قیافۀ وحشتزدۀ حرمله افتاد، به او نگاه تندی کرد و گفت: الحمدلله الذی مکننی منک؛ خدای را شکر که به چنگ افتادی! و بلافاصله فریاد زد: جلّاد، جلّاد.جلاد که آماده و حاضر بود،گفت: بفرمايید قربان. مختار دستور داد كه اول دو دوستش را بزن. جلاد بلافاصله با ضربتی سخت دو دست نحس او را افکند. سپس فریاد زد: دو پایش را نیز قطع کن. جلاد فرمان را اجراء کرد. جسد بی دست و پای حرمله، در خون کثیفش غوطه میخورد که باز مختار صدا زد: آتش، آتش. بلافاصله، چوبهای نازکی را روی جسد انداختند و آتش زدند و جسد آن جنایتکار همچنان میسوخت. من همچنان با چشمان حیرتزده، در کنار مختار ایستاده و منظره را تماشا میکردم. هنگامی که بدن حرمله میسوخت با صدای بلند گفتم: سبحانالله!
مختار ناگهان رو به من کرد و گفت: ها! منهال! تسبیح خدا گفتی، خوب، اما علتش چه بود؟!
گفتم:ای امیر! گوش کن تا برایت بگویم. در همین سفر که از مکه برمیگشتم به خدمت علی بن الحسین امام سجاد (علیه السلام) رسیدم، او از من حال حرمله را پرسید. من در جوابشان گفتم که هنوز زنده است. دیدم، امام(علیه السلام) دستها را به سوی آسمان بلند کردند و دو بار فرمودند: خدایا، سوزش شمشیر را بر او بچشان و خدایا سوزش آتش را بر وی بچشان.
مختار، با حالت تعجب پرسید: راستی تو خودت از امام این را شنیدی؟!
گفتم: آری، به خدا سوگند از خودش شنیدم.
دیدم مختار، از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجدهاش را طولانی کرد، سپس برخاست و سوار شد و تا آن وقت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود. ( منبع: کتاب قيام مختار )