🌤#روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم
🗓امروز 16 فروردین ۱۴۰۱ مصادف با سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم محمد جنتی
🕊شهید مدافع حرم مهدی شکوری
🕊شهید مدافع حرم مراد عباسی فر
🕊شهید مدافع حرم محمدرضا شیبانی مجد
این شهید ان عزیز را بیشتر بشناسیم...(تصاویر مشاهده شود)
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
برای حاشیهنشینان کار میکرد، اما خدا او را به متن جامعه آورد. این سنت خداست. راه در رو ندارد. کجا فرار میکنی ای شیخ؟! بایست! خدا را با تو کاریست که خلق باید بدانند. چیزی بین تو و اوست که بین تو و او نمیماند.
اخلاص، شاید قایمباشکبازی نیتها با مردم باشد، اما کار خدای مردم افشاگری مخلصان است. اگر خدا برای عاصیان ستارالعیوب است، برای خالصان رازدار نیست. و برای انتخاب شهید، خدا گل یا پوچ بازی نمیکند. مرگ تصادفی در کار و بار او نیست و شهادت، پادشاه مرگهاست که از سلسلهی اولیای الهی به عزیز دردانههای خدا به ارث میرسد. و ماه صیام، اتوبان چهارباندهی بندگان زرنگ خداست که در آن میتازند و از روزه به روزی میرسند. و حرم امام معصوم، نسخهی اورجینالیست که بهشت را از روی آن کپی کردهاند. و زیارت، فرصت سر از آب برآوردن و نفسچاقکردن شناگریست که باید عرض دنیا را شنا کند و دامن به آب نیالاید.
بایست ای شیخ مخلصِ روزهدارِ زائرِ شهید! خدا را با تو کاری هست...
#شهید_اصلانی
✍#زهرا_محسنی_فر
🌹 افطار سال آخری که سردار دلها مهمان خانه شهید پورجعفری
♦️عکس دیده نشده زیبا از
سردار دلها
🌹 ماجرای آخرین #ماه_رمضان حاج قاسم و هدیه گرفتن انگشتر
♦️فرزند سردار شهید حسین پورجعفری دستیار و همرزم #حاج_قاسم سلیمانی : روزی که قرار بود برای افطار همگی دور هم جمع باشیم تا مهمان ویژه بابا از راه برسد. همه چیز آماده و مهیا بود، مهمانهای بابا حسین یک به یک از راه میرسیدند.
♦️صدای اذان که شنیده شد سجادهها پهن شد. حاج قاسم به نماز ایستاد و دیگران پشت سرشان ایستادند. آن شب بعد از افطار یک به یکمان انگشتری را از حاجی به هدیه گرفتیم.
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 شهید اصلانی که بود؟
❤️ فرزند شهید اصلانی: دشمنان فکر نکنند با شهادت پدرم ما در راه نظام سرد میشویم، نه، ما قویتر میشویم
✍امام خمینی «ره»
بکشید مارا ، ملت ما بیدارتر می شود
🌹خاطره تکان دهنده یک آزاده از زندان صدام
بخاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه ۸۱ پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغدانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شدهبود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد میزنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم. او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كردهبود، به چشمانم زل زد.
بیمقدمه پرسید: ایرانی هستی؟
جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد.
گفتم : آره، چه كار داری؟
پرسید : مرا میشناسی؟
گفتم : نه از كجا بشناسم؟
گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی.
گفتم : اتفاقاً ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم.
پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟
گفتم : نمیدانم.
گفت: نام محمدجواد تندگویان را نشنیدهای؟
گفتم: آری، شنیدهام.
پرسید: كجاست؟
گفتم: احتمالاً شهید شده.
سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد.
دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم.
نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...
گفتم : اگر پیامی داری بهم بگو.
گفت: این سیاهچال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است...
گفت :
پیام من مرزداری از وطن است.
صبوری من است.
نگذارید وطن بدست نااهلان بیفتد.
نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند.
استقامت، تنها راه نجات ملت ماست.
بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد.
گفتم : بخدا قسم... پیامت را به ایرانیان میرسانم. خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...
🌹روح شهیدمحمد جواد تند گویان وزیر نفت دولت شهید رجایی شاد
منبع : (راوی- عیسی عبدی) رجوع کنید به کتاب ساعت به وقت بغداد، ج۱، ص۸۹
کپی با ذکر صلوات
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃