eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
235 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
137 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند امشب در خدمت شهید هستیم. 🔰مطالب برداشته شده از اینستاگرام و کانال ایتا رسمی شهید؛ وبسایت های خبرنگاران جوان، پایگاه خبری حامیان ولایت، بِه دخت
متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جبهه ها به یاد نداشت. مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست. اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش. و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید.
#بسیج محمدحسین با جهاد انس داشت. حدود سال ۷۴ بود که محمدحسین برای ثبت‌نام در بسیج آمد. آن روزها اوکلاس پنجم بود. ورود شهید به بسیج با اجرای برنامه‌های ویژه بسیج محله‌اش همراه شد. محمدحسین جزو بچه‌هایی بود که خیلی راحت در دل همه جا باز می‌کرد. قرار بود تابستان آن سال با دانش‌آموزان ممتاز مدارس، کلاس‌های فوق برنامه داشته باشیم. محمدحسین هم جزو دانش‌آموزان درسخوان بود و سعی می‌کرد در همه کارها پیشقدم باشد. دوره راهنمایی‌اش را در مدرسه امام موسی صدر واقع در خیابان تفرش غربی در محله مهرآبادجنوبی سپری کرد. 📸آقا محمدحسین در کنار فرزندان شهید ساعتیان
مسئول بسیج دانش‌آموزی مسجد صاحب‌الزمان(عج) ، آقای کارگر : هروقت من را می‌دید، دستم را در دستش می‌گرفت و می‌گفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.» «مدت‌ها بود که محمدحسین را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و می‌خواهم ببینمت. گفتم کمی دیر می‌رسم. در پاسخم گفت حاجی برایم دعا کن که شهید شوم. وقتی خبر شهادت محمدحسین را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر محمدحسین عاشق شهادت بود.
همسر شهید : بهش گفتم: راضی ام شهید شوی ولی الان نه؛ توی پیری. محمدحسین گفت: “لذتی که علی اکبر امام حسین برد، حبیب نبرد.”
این معرفی ای که قرار میدم دوستان خیلی کم هست از آقا محمدحسین، کتاب عمار حلب رو بخونید بلکم بیشتر آشنا بشید باهاشون
❤️ عاشق #شهید_محمد_ابراهیم_همت بود. یکبار در جلسه خواهران #بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند. می گفت : نمیخوام رودرروی خانمها باشم. طوری مینشینم که عکس شهید همت هم در مقابلم باشه. #حاج_قاسم_سلیمانی میگفت : این شهید منو یاد حاج همت می انداخت.
🎙 لا به لای روضه هایش از من پرسید : میدونی اِرباً اِربا که می گن یعنی چی؟ گفتم : مثل گلی که پرپر کنند و بپاشند اطراف؟! گفت : نه، توی #شرهانی وقتی بدن یه شهید هفده هجده ساله رو جدا جدا توی شعاع دویست متری پیدا می کردیم، فهمیدم ارباً اربا یعنی چی... دست و پا و جمجمه و اعضا هر کدوم یه طرف بود...
🌹 #حاج_قاسم_سلیمانی : ✊ رشادت‌ها و شجاعت‌های شهید عمار مانند همت بود. 😉 عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید.
امیر حسین که به دنیا اومد خانواده گفتن شاید دلش گرم بشه و بیشتر اینجا بند بشه اما اینطور نشد دلش گرم بود از حضور بچه ام اما تو دلش آتیش بود به خاطر اعتقاداتش.  همون اول به همسرش گفت زندگی با من یه زندگی معمولی نیست میدونست سرباز مطیع ولایته میدونست تو راهی پا نمیذاره که ذره ای ناراحتی حضرت آقا توش باشه  همسرت که حسینی باشه تو رو  ظهیرت میکنه بی هیچ مخالفتی از جانب همسرش به سوریه رفت  امیرحسین نه ماهه بود که لباس رزم پوشید. 99 روز سوریه بود حسابی دلتنگ  امیر حسین بود  به حاج آقا آیت اللهی از علمای بزرگ یزد گفت دعا کنید شهادت نصیب و روزیمون بشه. حاج آقا گفتند از خدا میخوام که مثل حبیب بن مظاهر بشید ولی محمدحسین گفت لذتی که علی اکبر سید الشهدا از شهادت برد هرگز حبیب نبرد. پنجاه و سه روز تو کاظمین بود و تقریبا ۹ ماه تو سوریه...
در زلزله ی بم به صورت خودجوش رفت یاری زلزله زده ها. سال های زیادی تو اردوهای جهادی در مناطقی مثل بشاگرد و نوع دیگه از دفاع رو در خدمت به مردم محروم تجربه کرده بود.  سال 89 وارد سپاه شد. جوان با اراده ای بود. دوره غواصی رو گذروند مرد عمل بود  و شجاع توی مباحث نظامی فراگیری خوبی داشت
موقع خواستگاری گفت : هر جای دنیا که فریاد مظلومی رو بشنوم برای کمک خواهم رفت . شب عروسی با همسرم رفت پیش شهدای گمنام  یزد...