زنده باد یاد شهدا
کاش صحبتهای حاج احمد کاظمی سر لوحه ی کار امثال بنده که خادمی مجموعه ای را عهده دار شدیم قرار گیرد. ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷
سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج)
سلام خدمت شهدای کربلا و اسرای کربلا
سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز
💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا و همینطور جانبازان عزیزی که در گروه حاضر هستند
🏴فرارسیدن ایام شهادت #امام_حسن_عسکری (ع) آجرکم الله
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان (عج)
امشب در خدمت شهید معزز #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_قدیر_سرلک هستیم. در ایام شهادتشان هستیم.
برداشت مطالب از سایت های خبرگزاری دفاع مقدس، صبح، پرچمداران، وبلاگ مدافعان حرم، ابر و باد، وبلاگ رسمی شهید قدر سرلک
#سرآغاز_زندگی
سیزدهم شهریور ماه سال 1363 در قیامدشتِ تهران به دنیا آمد. پدر و مادر برای تربیت اسلامی او تلاش وافری انجام دادند.
در شهر تهران به مدرسه رفت و بعد از اخذ مدرک دیپلم، فوق دیپلم برق صنعتی گرفت و بعد از آن لیسانس هوافضا و در رشته جغرافیا مدرک کارشناسی ارشد را دریافت نمود. در همین سال ها به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ازدواج نمود.
#خصوصیات
قدير در هفت سالگي جذب بسيج شد. همان زمان درجات معنوياش را از مسجد امام سجاد(ع) به دست آورد نه از داخل كوچه. قبل از آن هم از وقتي زبان باز كرد خودش را داخل مسجد ديد. قدير پاي منبر بزرگ شد و يك بچهمنبري بود. هميشه پاي سخنراني روحاني بود. الان اگر از كل شهرك سؤال كنيد بچههاي من را ميشناسند. من سه پسر و دو دختر داشتم و اگر از هممحليها بپرسيد همه بچههايم را از نظر دين و ايمان تأييد ميكنند. بچههايم در تشويق و راهنمايي ديگران به دين و مذهب كم نگذاشتند. كل خانواده من پيرو خط امام هستند. حتي بعد از ازدواج مسيرشان را جدا نكردند و با وجود مشغلههاي زياد راهشان را ادامه دادند. روزي كه براي آموزشي به تبريز اعزام شد من و مادرش او را تا دم پادگان برديم. دستش را گرفتم گفتم اگر بخواهي در خدمتت كم بگذاري نميبخشمت. گفتم براي اسلام خدمت پاك كن. طوري خدمت نكني كه خيانت در امانت شود. خدا را شكر او هم سر به راه بود. اگر از همكارانش بپرسيد همهاش در حال كار بوده. در ماه 15، 16 روز مأموريت به استانهاي ديگر براي آموزش و راهنمايي ميرفت.
#برادر_شهیدش
او در گردان114 امام حسین(ع) لشکر27 محمدرسول الله(ص) فعالیت داشت و مسئولیت این گردان را بر عهده داشت.
او در سال های جوانی به منظور حراست از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و در سایه مقتدای خود امام خامنه ای به میدان نبرد با گروه تروریستی داعش در سوریه رفت.
برادرش داود سال ها پیش جان خود را برای دفاع از ایران اسلامی تقدیم حضرت دوست نمود. داوود در روز عاشورای 88 توسط افراد ناشناسی ترور می شود. ماده خطرناکی که وارد خون او می کنند، هیچوقت از طرف پزشکان مشخص نمی شود و او به واسطه میکروب ناشناخته ای از دنیا می رود.
#ازدواج
قدیر زمانی که به خواستگاری من آمد آن قدر شغلش برایش مهم بود که در صحبت هایش به من گفت شغل من همسر اول من است و من نیز این موضوع را قبول کردم. در این 6 سال که با هم زندگی میکردیم صبح زود به سرکار میرفت و تا نیمهشب مشغول کار بود و وقتی برای حفظ قرآن کریم نداشت ولی بسیار تاکید داشت که در زندگیمان رنگ و بوی خدا حس شود. از این رو هر شب یک سوره را انتخاب میکردیم و معانی و تفسیر آن سوره را مطالعه میکردیم.
#حضرت_زهرا_س
#همسر_شهید
هر زمانی که شهیدی را میآوردند در مراسم تشییع آن شهید شرکت میکردیم. زمانی که شهدای غواص را آوردند با این که قدیر عمل کرده بود و بخیه داشت اما با همان حال در مراسم تشییع شهدا حاضر شد.در حد توان خود و در چهارچوب قانون هر کاری را که از دستش برمیآمد برای دیگران انجام میداد و اگر آشنا یا فامیل درخواست خارج از چهارچوب قانونی از قدیر میکردند قدیر میگفت: این درخواست شما باعث میشود شرمنده حضرت زهرا (س) شوم.
قدیر دو بار به سوریه رفت و بار دوم 63 روز مأموریتش طول کشید. زمانیکه به سوریه میرفت، گفت: من را حلال کن چون احساس میکنم دیگر برگشتی ندارم و من هم او را حلال کردم و راهیاش کردم. قدیر مخلصانه کار کرد و حضرت زهرا (س) مزد کارش را داد و خستگی کارش با شهادت از تنش بیرون رفت.
#خوش_قول
دفعه آخر، اضطراب و دلتنگی بسیاری داشتم. در تماس هایی به با هم داشتیم به قدیر میگفتم «کربلایی کی میآیی؟» قدیر هم میگفت «مادر 10 هفته که گذشت میآیم» من هم در مفاتیحی که در سجادهام بود هر روز و هفته را خط می زدم. 9 هفته و 4 روز از رفتن قدیر گذشته بود و به گفته خود قدیر سه روز دیگر قرار بود بیاید که خبر شهادتش را برایمان آوردند و پس از سه روز پیکر قدیر بازگشت و قدیر به حرف خود که 10 هفته دیگر میآیم عمل کرد.
💖 #مادر_شهید
#شوق_شهادت
آخر شب در مسیر خانه بودم که دیدم گوشه خیابان یک موتور سوار با هیبت خاصی ایستاده است. رو به من اشارهای کرد، همیشه یک ژست مقتدرانهای داشت. به شوخی گفتم سیاهی کیستی؟ خندید و گفت: پارسی کولا! گفتم خب کلاهت را بردار تا ببینمت، کلاه را برداشت و دیدم قدیر است، خوشحال شدم از موتور پیاده شد و روبوسی کردیم. از بچه های لشگر27 شنیده بودم که او مدتی ست به سوریه سفر میکند اما بچه محلها نمیدانستند.
گفت امشب کجا میروی و چه برنامهای داری؟ گفتم من امشب یتیم شدم، قدیر هم در جواب گفت چقدر خوب دو تا یتیم به تنگ هم خوردیم و عیالمان نیست. گفتم برویم منزل ما یک گپ مفصلی بزنیم. گفت نه اول برویم گلزار شهدای گمنام یک کمی صفا کنیم و بعد برویم.
رسیدیم گلزار شهدا گفتم قدیر یادت هست اول ابتدایی با لباسهایی که یک سایز به تنمان بزرگ بود و به تنمان گریه میکرد توی مدرسه رفیق شدیم؟ نشستیم و خاطراتمان را مرور کردیم. گفتم حاجی عجب زمانهای شد من شاعر شدم اصغر پناهی قصاب و تو پاسدار، جواب جالبی داد گفت: مهم این است که هر سه نفرمان نوکر اهل بیت علیهم السلام شدیم. گفت علی اکبر دعا کن شهید بشوم. نگاهی کردم و گفتم ان شاءالله شهید بشوی اما بعد از پدر و مادرت، تو تازه برادرت داود را از دست دادهای، داود دو سال مریض بود کمر پدرت خم شد کمی به این خانواده رحم کن من چند بار از پدرت شنیدم که میگفت قدیر ستون خانواده ماست.
گفت: علی اکبر سینهام سنگین شده، احساس می کنم روحم در جسمم جا نمیشود، علی اکبر میدانی چه لذتی دارد که تابوتت را در پرچم سه رنگ بپیچند. آرزو دارم این اتفاق برایم بیفتد.
#دوست_شهید
#چله_عاشورا
یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که مشتاق شهادت هستند در یک جلسه خودمانی که چله زیارت عاشورا است به نیت شهادت گرفتهایم. حدودا ۱۰ یا ۱۲ جوان فوق العاده بودند که الان متوجه شدم خداوند حرف آنها را خرید و من را نخرید. از آن جمع ۳ نفر به شهادت رسیدند. متوجه شدم که خداوند آن جوانان را مورد عنایت قرار داده و از این چله نشینیها نتیجه گرفتند.
#دوست_شهید