پس از ازدواج با شهيد شهرياری عمق رفتار نمونه و متشرع بودنش را در زندگی شخصی خودمان ديدم.
✨ و نماز شب خواندن همسرم را ديدم. در شب اول ازدواجمان سجاده نماز شب شهيد شهرياری پهن بود.
🌷 شهيد شهرياری بسيار مبادی اخلاق بود و ادب، نگاه، صحبت، رفتار و تقدم سلامش هميشه زبانزد بود.
📆 در زمانی كه قرار بود تِز خود را ارائه دهم تا ساعت ۲۲ يا ۲۳ در خارج از منزل حضور داشتم و او در اين برهه فعاليتهای منزل نيز كمك میكرد.
💫 عادت به ترتیل داشت. انصافاً صدای قشنگی داشت. یکی از دوستان صوت ترتیلش را ضبط کرده، الآن در موبایل دخترم هست.
☺️ به سبک استاد پرهیزگار میخواند. با حافظ عجین بود. از خواندن دیوان حافظ لذت میبرد. وقتی حافظ میخواند، اشک روی گونههایش روان بود.
✅ بعضی وقتها دلش میخواست خانمش را هم شریک کند. میآمد آشپزخانه، میگفت عزیز؛ ببین چه گفته، شروع میکرد به خواندن من هم ظرف میشستم. طوری رفتار میکردم که یعنی گوشم با تو است.
🍲 قابلمه را زمین گذاشتم و نشستم؛ گفتم بخوان. این یک بیتش را دوباره بخوان. میخواستم به او نشان دهم که من هم در این حال هستم. خیلی با توجه به او گوش دادم.
😉 شاید احساس میکرد که من هم یک ذره میفهمم. خوشحال میشد.
💠 یک مقطعی احساس کردیم بین اساتید تضادها و دستهبندیهایی وجود دارد. معمولاً چنین گروهبندیهایی در دانشکدههای مختلف وجود دارد؛ اما احساس کردیم این تیپ اساتید را در دانشکده زیاد تحویل نمیگیرند.
🎓 دکتر شهریاری و دوستانش میخواستند دانشکده فیزیک تبدیل به دانشکده مهندسی هستهای شود، اما جبهه مقابلشان در برابر این کار مقاومت میکرد. طیف دکتر شهریاری و دوستانش حزباللهی بودند.
👈 طرف مقابلشان هم در ظاهر مذهبی بود؛ اما به راحتی درباره دیگران حرف و تهمت میزدند.
⚠️ اما دکتر شهریاری و دوستانش حتی اجازه نمیدادند سر کلاسهایشان از اختلافات صحبت کنیم. منش و اخلاقشان این بود.
📆 سال ۶۴ یا ۶۵ تصمیم گرفتم از جبهه برگردم و بعد از گذراندن چند واحد درسی دوباره برگردم.
🚶 رفتم پیش دکتر، گفتم : بعضی از درسها پیشنیاز دارد و من نمیتوانم آنها را بخوانم.
بعد گفتم که : خوش به حال شما.
دکتر گفت : خوش به حال ما نه! بلکه خوش به حال شما.
گفتم : چرا؟
گفت که : شما در جبهه چیزهایی به دست آوردید که ما هرچه درس بخوانیم یا درس بدهیم، نمیتوانیم به آنها برسیم.
💠 ایام جنگ عدهای به سمت شهادت میرفتند؛ اما دکتر خودش زمینه هایی فراهم کرد تا شهادت سراغش بیاید. البته دکتر دو نوبت جبهه رفته بود؛ در عملیات مرصاد هم بود.
📆 در سال ۶۶ و ۶۷ که در خوابگاه بودیم، دوستان عمدتاً در بعضی از دروس پایه مشکل داشتند.
🔷 برنامهای طراحی شد تا آقای شهریاری ریاضی یک و دو را به بچهها آموزش دهد.
✅ بعد از جنگ هم، نهادی در دانشگاهها ایجاد شد که یکی از اهداف آن کمک به افرادی بود که به واسطه حضور در جبهه از درس عقب افتاده بودند.
☺️ دکتر در این زمینه به شدت فعال بود و کلاسهای جمعی یا دو، سه نفری تشکیل میداد.
💫 سه شنبه ها همراه دکتر شهریاری و دیگر دوستان میرفتیم فوتبال.
🍉 یک روز هندوانهای گرفته بود تا بعد از بازی بخوریم.
دم اذان، هوا تاریک شد؛ فوتبال را تمام کردیم.
🏃 همگی دویدیم سر هندوانه و شروع کردیم به خوردن. دکتر شهریاری با همان لباس ورزشی در چمن شروع کرده بود به نماز خواندن؛ بعد آمد سراغ هندوانه!
💫 نسبت به ائمه (ع) خیلی تعصب داشت. حتی در وفات حضرت عبدالعظیم حسنی مشکی (ع) میپوشید. میگفتیم :
😧 دکتر چه اتفاقی افتاده؟ میگفت وفات است.
❤️ شده بود تقویم مذهبی ما. حساس بود در ولادت همه ائمه (ع) شیرینی پخش کنند. اگر نمیکردند ناراحت میشد. میگفت : مگر امام تنی و ناتنی داریم که برای ولادت امام علی (ع) از دو روز قبل شیرینی میگذارید، ولی برای ولادت امام هادی (ع) یا سایر امامها نمیگذارید.
✅ اگر نگرفته بودند، خودش شیرینی میگرفت و در دانشکده پخش میکرد.
☺️ به زندگی شخصی دانشجوها به شدت اهمیت میداد. دوستی داشتم که موقع ازدواج، به مشکل مالی برخورد.
🎓 استاد کمکش کرد تا زندگیاش را شروع کند. گفته بود هر وقت داشتی، برگردان. آن بنده خدا هم ماهیانه مبلغی را برمیگرداند.
💠 همیشه نگران شغل و آینده دانشجوها بود. اگر میدید دانشجویی سال قبل فارغالتحصیل شده، ولی هنوز شغل ندارد، برایش شغلی پیدا میکرد یا در پروژههای خود، از او استفاده میکرد. این نگرانی همیشه در ذهنش بود.
دانشجوهایی که با دکتر پروژه داشتند، میگفتند امکان نداشت دکتر سر ماه فراموش کند حقالزحمه ما را بدهد. حواسش بود اگر یکی از بچهها متأهل است و درآمدی ندارد، به او کمک کند.
👥 با دوستانی که در امیرکبیر درس خوانده بودیم (ورودیهای سال 62، 63 یا 64)، هر شش ماه یا هر سال یک بار جلسه داشتیم. دکتر هم میآمد.
💠 در یکی از جلسات به من گفت روستایی در اصفهان هست به نام «کوهپایه» که حدود 100 کیلومتر از اصفهان فاصله دارد. آدرسی داد و یک شخص را معرفی کرد.
خواست بررسی کنیم اوضاع او چگونه است. دو هفته بعد گزارشی به ایشان درباره آن شخص دادم. آن شخص تحصیل کرده بود، اما مشکل ذهنی و عصبی داشت.
🎓 دکتر میخواست دو اتاق برای او بسازیم. شماره حسابم را گرفت و مبلغی واریز کرد. آن شخص اصرار داشت خودش درست کند، اما دکتر گفت من وضعیت او را بهتر میدانم؛ خودتان بسازید.
یک روز به دکتر گفتم آن شخص نمیگذارد خانه را کامل کنیم و گروه که بخش عمده کار را انجام داده بود، مجبور شد برگردد. دیگر ادامه ندادیم. بعد از شهادت دکتر قضیه را برای همسرشان تعریف کردم. ایشون گفت یک روز ما خودمان رفتیم کوهپایه؛ گروهی را پیدا کردیم و کار خانه تمام شد.
💖 علاقه مندی و پشت کارش سبب میشد که نیروهای رشتههای تخصصی دیگر هم جذبش شوند.
💠 یکی، دو جلسه با بچههای کشاورزی صحبت کردیم. خیلی زود کارشان به مبادله شماره تلفن رسید.
✅ اگر با متخصصان سازمان فضایی صحبت میکردیم، دکتر میگفت باید یک کلاس ویژه بگذارم تا ادبیاتمان را یکی کنیم. برای گردآوری افراد با تخصصهای مختلف قدرت عجیبی داشت.
با محوریت دکتر و معنویتی که بر فضای کار حاکم میکرد، همه نیروها با تمام وجود کار میکردند.
از اونجایی که همسر شهید همراه شهید بودن و هر دو هم رشته، ماجرای شهادت رو از زبان همسر شهید میخونیم...
#شهادت
دکتر ماشین و راننده داشت، من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند، پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. ۵۰۰ متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم.
🚗 راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعد از ظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تِز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر، موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون.
😔 همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد.
💣 بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم.
🚗 راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خودم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد.
💠 به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است.
😞 خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی.
😔 ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم...
خب معرفی شهید مجید هم به پایان رسید..
ایام شهادت و ولادت این شهید معزز بود، امیدوارم حق مطلب ادا شده باشه و راضی باشه ایشون.
آقا مجید...
برادر گرامی و معزز، قدم به چشم ما گذاشتی و قبول زحمت کردی و محفل ما رو گرم کردی...
امنیت ما مدیون تو و همسنگران تو هست...
ممنونیم...
التماس دعا برادر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الطاعه
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادت
شادی روح شهدا به خصوص #شهید_ترور #شهید_هسته_ای #زمینه_ساز_ظهور #شهید_مجید_شهریاری فاتحه و صلواتی ختم کنیم.
☀☀☀
#خطبه۱۰۹
🔹توانايي خداوند....وصف قدرت پروردگار
همه چيز برابر خدا خشوع كننده است، و همه چيز با ياري او بر جاي مانده اند، خدا بي نيازكننده هر نيازمند، و عزتبخش هر خوار و ذليل، نيروي هر ناتوان، و پناهگاه هر مصيبت زده است، هر كس سخن گويد مي شنود، و هر كه ساكت باشد اسرار درونش را مي داند، روزي زندگان بر اوست و هر كه بميرد به سوي او باز مي گردد.
خدايا! چشمها تو را نديده تا از تو خبر دهند، پيش از توصيف كنندگان از موجودات، بوده اي، آفرينش براي ترس از وحشت تنهايي نبود، و براي سودجويي آنها را نيافريدي، هيچ كس از قدرت تو نتواند بگريزد، و هر كس را تو بگيري از قدرت تو نتواند خارج گردد، گناهكاران از عظمت تو نكاهند، و اطاعت كنندگان بر قدرت تو نيفزايند،
آن كس كه از قضاي تو به خشم آيد نتواند فرمانت را برگرداند، و هر كس كه به فرمان تو پشت كند از تو بي نياز نگردد.
هر سري نزد تو آشكار و هر پنهاني نزد تو هويداست، تو خداي هميشه اي و بي پايان، و تو پايان هر چيزي، كه گريزي از آن نيست، وعده گاه همه، محضر توست، و رهايي از تو جز به تو ممكن نيست، و زمام هر جنبنده اي به دست تو است، و به سوي تو بازگشت هر آفريده اي است.
پاك و منزهي اي خدا! چه قدر بزرگ و
والاست قدر و عظمت تو، و چه بزرگ است آنچه را كه از خلقت تو مي نگرم!!
و چه كوچك است هر بزرگي در برابر قدرت تو، و چه باعظمت است آنچه را كه از ملكوت تو مشاهده مي كنم، و چه ناچيز است برابر آنچه كه بر ما نهان است از سلطنت تو، و چه فراگير است در اين جهان نعمتهاي تو، و چه كوچك است نعمتهاي فراوان دنيا در برابر نعمتهاي آخرت.
وصف فرشتگان شگفت آور است آفرينش فرشتگان تو كه گروهي از آنها را در آسمانها سكونت دادي و از زمين بالا برده اي، آنها از همه آفريدگان نسبت به تو آگاه ترند، و بيشتر از همه نسبت به تو بيمناكند، و به تو نزديكترند فرشتگاني كه در پشت پدران قرار نگرفته و در رحم مادران پرورش نيافته اند، و از آبي پست خلق نشده اند، و ناراحتي و مشكلات زندگي آنان را پراكنده نساخت،
آنها با مقام و مرتبتي كه دارند، و از ارزشي كه در نزد تو برخوردارند، و آنگونه كه تو را دوست دارند، فراوان تو را اطاعت مي كنند كه اندك غفلتي در فرمان تو ندارند اگر آنچه بر آنان پوشيده است بدانند، همه كارهاي خود را كوچك و ناچيز مي شمارند، و بر خويش ايراد مي گيرند، و مي دانند آن گونه كه بايد، تو را عبادت نكرده اند، و آنچنان كه سزاوار توست فرمانبردار نبودند.
نعمتهاي خداوند و سوء استفاده ها خدايا ستايش تو را سزاست، كه آفريننده و معبودي، و بندگان را به درستي آزمايش كردي، خانه آخرت را آفريدي و سفره رنگارنگ نعمتها را گستراندي، و در آن انواع نوشيدني، خوردني، همسران، ميهمانداران، قصرها، نهرهاي روان، ميوه ها و كشتزاران، قرار دادي. سپس پيامبري را فرستادي تا انسانها را به آن خانه و نعمتها دعوت كند، افسوس كه مردم نه آن دعوت كننده را اجابت كردند، و نه به آنچه تو ترغيبشان كردي رغبت نشان دادند، و نه به آنچه تو تشويقشان كردي مشتاق شدند،
بر لاشه مرداري روي آوردند كه با خوردن آن رسوا شدند، و در دوستي آن همداستان گرديدند.
خطر عشق و وابستگيهاي دروغين هر كس به چيزي عشق ناروا ورزد، نابينايش مي كند، و قلبش را بيمار كرده، با چشمي بيمار مي نگرد، و با گوشي بيمار مي شنود، خواهشهاي نفس پرده عقلش را دريده، دوستي دنيا دلش را ميرانده است،
شيفته بي اختيار دنيا و برده آن است و برده كساني است كه چيزي از دنيا در دست دارند، دنيا به هر طرف برگردد او نيز برمي گردد، و هر چه هشدارش دهند از خدا نمي ترسد، از هيچ پنددهنده اي شنوايي ندارد، با اينكه گرفتار آمدگان دنيا را مي نگرد كه راه پس و
پيش ندارند و در چنگال مرگ اسيرند
مي بينيد كه آنها بلاهايي را كه انتظار آن را نداشتند بر سرشان فرود آمد و دنيايي را كه جاويدان مي پنداشتند از آنها جداشده و به آنچه در آخرت وعده داده شده بودند خواهند رسيد، آنچه بر آنان فرود آمد وصف ناشدني است.
وصف چگونگي مرگ و مردن سختي جان كندن و حسرت از دست دادن دنيا به دنياپرستان هجوم آورد، بدنها در سختي جان كندن سست شده و رنگ باختند، مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرا گرفته، زبان را از سخن گفتن باز مي دارد، و او در ميان خانواده اش افتاده با چشم خود مي بيند و با گوش مي شنود و با عقل درست مي انديشد كه عمرش را در پي چه كارهايي تباه كرده؟
و روزگارش را چگونه سپري نمود؟
به ياد ثروتهايي كه جمع كرده مي افتد، همان ثروتهايي كه در جمع آوري آنها چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه ناك گرد آورده و اكنون گناه جمع آوري آن همه بر دوش اوست كه هنگام جدايي با آنها فرا رسيد، و براي وارثان باقيمانده است تا از آن بهره مند گردند، و روزگار خود گذرانند، راحتي و خوشي آن
براي ديگري و كيفر آن بر دوش اوست، و او در گرو اين اموال است كه دست خود را از پشيماني مي گزد.
به خاط