eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
240 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زنده باد یاد شهدا
خیلی قشنگه حتما بخونید👌👌 توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.» آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش. همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی میخواین مادر جان؟» پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: «لطفاً به اندازه همین پول گوشت بدین آقا.» قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: «پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان.» پیرزن یه فکری کرد و گفت: «بده مادر، اشکالی نداره، ممنون.» قصاب آشغال گوشت های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم. اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد رو به خانم پیر کرد و گفت: «مادر جان اینا رو واسه سگتون می‌خواین؟» خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: «سگ؟!» آقای جوان گفت: «بله، آخه سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره، سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!» خانم پیر با بغض و خجالت گفت: «میخوره دیگه مادر، شکم گرسنه سنگم میخوره.» آقای جوان گفت: «نژادش چیه مادر؟» خانم پیر گفت: «بهش میگن توله سگ دو پا. اینا رو برای بچه هام میخوام آبگوشت بار بذارم، خیلی وقته گوشت نخوردن!» با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد. یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر. خانم پیر بهش گفت: «شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟» جوون گفت: «چرا مادر.» خانم پیر گفت: «بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر.» بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت. چه زیبا گفت فروغ فرخزاد : اگر مستضعفی ديدی ، ولي از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر چادر به سر داری ، ولي از زير آن چادر به يک ديوانه خنديدی به انسان بودنت شک کن! اگر قاری قرآنی ، ولي در درکِ آياتش دچارِ شک و ترديدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر گفتی خدا ترسي ، ولي از ترس اموالت تمام شب نخوابيدي ، به انسان بودنت شک کن! اگر هر ساله در حجّي ، ولي از حال همنوعت سوالي هم نپرسيدي ، به انسان بودنت شک کن! اگر مرگِ کسی ديدي ، ولي قدرِ سَري سوزن ز جاي خود نجنبيدي ، به انسان بودنت شک کن .
هدایت شده از کانال مهمانی لاله ها
در دیدار خصوصی که خدمت #آقا رسیدیم همه ی دلتنگی ها با دیدار حضرت آقا محو شد همه ی این مصیبت ها به این دیدار می‌ارزید و آقا دست نوازششان را بر سر آقا امیرمهدی و نازنین زهرا جان کشیدند😌 و این برای من خیلی ارزشمند بود 😍 قشنگ ترین خاطره من بعد از شهادت حسین آقا این روز وصال بود🌺🍃 به روایت #همسر #شهیدحسین_مشتاقی
🌹 یادی از شهید محمد کشتکار ✅ جگر شیر نداری سفر عشق مرو ☀️ روزهای عملیات کربلای هشت بود. در نقطه‌ای از سرزمین مقدس شلمچه ایستاده بودم. نگاهم به ماشینی افتاد که تازه از راه رسیده بود و چهره زیبای شهید«محمد کشتکار» را در آن یافتم. محمد، دوران زندگی سختی را گذرانده بود؛ چرا که بدون وجود پدر و مادر زندگی می‌کرد. ضمن این که برادرش هم تازه شهید شده بود؛ ولی با تمام مشکلات، حضور در جبهه را از اهم واجبات دانسته و با آن جثه بسیار کوچک و لاغرش، به منطقه آمده بود؛ جثه کوچک او روحی بلند و عرفانی را در خود جای داده و از شجاعت خاصی برخوردار بود. با حجم زیاد آتش دشمن که روی سر بچه‌ها می‌ریخت، اصلاً ترسی به دل راه نمی‌داد. از ماشین که پیاده شد و چند قدمی حرکت کرد، آرامش و در عین حال صلابت او نظرم را جلب کرد. 🌷 معلوم بود به قول بچه‌های جبهه، نور بالا می‌زند. او که پشت پیراهنش با ماژیک درشت نوشته بود: ✅ «جگر شیر نداری، سفر عشق مرو»، پس از چند لحظه بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ مستقیم، سرش از تن جدا شد و بر خاک‌های شلمچه به خون خود غلتید. 🌷 او به ما آموخت، هر آن که در لشکر علی بن ابی یه السلام در گردان سالار شهیدان - سیدالشهداء علیه‌السلام - باشد، جگر شیر دارد. ✍ حاج محمدعلی مشرفیان 🌴🌾🌷🌴🌾🌷🌴🌾🌷 🌹نثار ارواح مطهر شهیدان "حسین و محمد کشتکار" صلوات🌹
🔰 از مردم تا مسئولان، خودمان مراقب کار خودمان باشیم 📛پرهیز از تنبلی، تکبر نسبت به مردم، اشرافیگری و تکیه به جایگاه چندروزه ریاست 🔻رهبر انقلاب، امروز در دانشگاه امام حسین علیه‌السلام: 🔹️از مردم معمولی تا مسئولین، خودمان مراقب کار خودمان باشیم. از سهل‌انگاری، غفلت، تنبلی، اشرافیگری و تکبر نسبت به آحاد مردم، و تکیه به جایگاه چندروزه‌ی ریاست پرهیز کنیم. اگر این شد، خداوند توفیقاتش را عطا خواهد کرد. 🔺️⚡ان‌شاءالله ، روزی را که جمهوری اسلامی در جایگاهی قرار بگیرد که دشمنان جرئت نکنند او را تهدید نظامی و اقتصادی کنند به‌حول‌وقوه‌ی الهی خواهند دید. ۹۷/۴/۹
مبارزه با فساد، *نر* میخواهد "میگویند که در ایام قدیم، در یکی از پاسگاههای ژاندارمری سابق، مامور ژاندارمی خدمت میکرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار. این سرجوخه جبار، مانند بسیاری از همقطاران و همکاران خودش در آن روزگار، سواد درست حسابی نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او،کسی را یارای نفس کشیدن نبود. از قضای روزگار، در محدوده خدمت سرجوخه جبار، دزدی زندگی می کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود. سرجوخه جبار، با آن کفایت و لیاقتی که داشت، بارها، دزد را دستگیر کرده، به محکمه فرستاده بود ولی،گردانندگان دستگاه، هربار به دلایلی و از آن جمله عدم وجود دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده، او را رها کرده بودند، به گونه ای که،گاهی، جناب دزد، زودتر از مأموری که او را به مرکز دادگستری برده بود،به محل بازمیگشت، و برای اینکه دل سرجوخه جبار را بسوزاند و خودی نشان دهد ، مخصوصا چندبار هم،از جلو پاسگاه رد میشد و خودی نشان میداد یعنی که بعله... یک روز، سرجوخه جبار، که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه کار به دادگاه و آزادی او توسط قضات نالایق به ستوه آمده بود، منشی پاسگاه را فراخواند و به اودستور داد که قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را، برای سرجوخه بخواند. منشی پاسگاه، کتاب قانونی را که در پاسگاه بود، آورد و از صدر تا ذیل، برای سرجوخه جبار خواند : ماده 1... ماده 2... ماده 3... ماده 18 ... الخ... سرجوخه جبار، که در تمام مدت خوانده شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپا گوش بود، همینکه منشی پاسگاه آخرین ماده قانون را، خواند و کتاب را بست،حیرت زده و آزرده دل، به منشی گفت: -اینها که همه اش ماده بود، آیا این کتاب، حتی یک «نر» نداشت؟ آنگاه سرجوخه جبار، به منشی گفت: -ببین در این کتاب، صفحه سفید هست؟ منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد: -قربان! در صفحه آخر کتاب، به اندازه نصف صفحه، جای سفید باقیمانده است. سرجوخه جبار گفت: -قلم را بردار و این مطالب را که میگویم بنویس و چنین تقریر کرد: «نر» سرجوخه جبار: هرگاه یک نفر، شش بار به گناه دزدی،از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سر بگیرد، برابر «نر سرجوخه جبار»، محکوم است به اعدام! پس از اتمام کار منشی، سرجوخه جبار، نخست، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن،دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند. آنگاه او را، در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را، درباره اش اجرا کرد. گویا خبر این ماجرا، به گوش استاندار وقت رسانده شد و او دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند. هنگامی که سرجوخه جبار، به حضور حاکم رسید، پرخاشکنان از او پرسید چرا چنان کاری کرده است. سرجوخه جبار پاسخ داد: -قربان! من دیدم در سراسر قانون مجازات، هرچه هست، ماده است ولی حتی یک «نر»توی آن همه ماده نیست و آنوقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی که یک منطقه را، با شرارتهایش جان به سر کرده است، هربار که دستگیر میشود، بدون آنکه آسیبی دیده باشد، آزاد میشود و به محل باز میگردد. این بود که لازم دیدم در میان «ماده»های قانون مجازات، یک «نر» هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون، اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!" ▫️القصه ... قصه ، قصه فسادهای مالی و دزدیها و فیش های حقوقی میلیاردی الان است ... حق با سرجوخه جبار است ، با این ماده ها نمی شود با فساد مبارزه کرد ، نر می خواهد. یک «ماده قانونی»!!!! ببخشید ، یک «نر قانونی» قاطع و یک مجری قاطع تر میخواهد تا بیت المال مسلمین اینگونه به یغما نرود ...
🍃🌷🍃🌷 🍃🌷یادپلاک بخیر که شماره پرواز بود؛ 🍃🌷🍃🌷 یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها؛ یاد پوتین هایی بخیر که مشکی بودند اما از پس خود ذره ای تیرگی و تاریکی بر جای نگذاشتند؛ 🍃🌷🍃🌷 یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند، خدا زمین را به رنگ آنها آفرید؛ یاد بی سیم بخیر که رابط آن ها و آسمان بود؛ یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود؛ یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند؛ یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرج های کلان ترتیب می داد؛ کوتاهی کردیم... فریب خوردیم ... فراموش کردیم ... شهدا به خدا شرمنده ایم ...😭
جهادوشهادت راه ورمزماست حسینی مرام: یک پیرزن دو کوزه ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد. یکی ازکوزه ها ترك داشت و مقدارى از آب آن به زمين مى ريخت، در صورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن بطور کامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه یک کوزه و نیم آب به خانه می برد ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد. پس از دو سال، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و از طریق چشمه با پیرزن سخن گفت. پیرزن لبخندی زد و گفت: هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده در سمت تو روییده اند نه در سمت کوزه سالم؟ اگر تو اینگونه نبودی این زیبايی ها طراوت بخش خانه من نبود.. طی این دوسال این گلها را می چیدم و با آنها خانه ام را تزیین میکردم. هر یک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند. باید در هر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی، پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد، خلقت ما این گونه است..
جهادوشهادت راه ورمزماست حسینی مرام: کلام امام خامنه ای و رنگ رخساره ی شیخ خائن سخنرانی امام خامنه ای مانند همیشه سرشار از نکات دقیق و کدهای واضح و روشن بود و قوت قلبی برای انقلابیها.ایشان این بار زمانی که دیدند دولت بنفش سر تمکین از فرمایشاتشان را ندارند و عزت ایرانی را چوب حراج زده اند در برابر آمریکا و اروپا با بیاناتشان و اعلان مواضع انقلابی ،بر برجام مهر باطل شد زدند تا بیش از این ناکسان و بی وجودها اجازه پیدا نکنند تا خیانتها و فجایع مدیریتی خود را به نام رهبری زنند و با همراهی روزی نامه ها و رسانه هایشان ،جامعه را به گونه ای مدیریت کنند تا آماده ی برجامهای بعدی شود. 🔴🔴آقا در سالگرد ارتحال امام خمینی و در کاخی که یادگاران ژنتیکی امام دلها بر پا کرده اند رعشه بر جسم و روح کفتارها و فروشنده ها انداختند . سیمای بی وجودها و وطنفروشها دیدنی بود آن گاه که آقا از یکی بزنند ده تا می خورند فرمودند و دیدنی تر شد زمانی که حکم حکومتی صادر کردند و دستور به از سرگیری فعالیتهای هسته ای دادند. 🔴🔴امام خامنه ای تمام ابعاد برجام و صنایع موشکی و موضوع حضور و نفوذ ایران را در منطقه با زبانی همه فهم بیان فرمودند تا این بار هیچ نادانی پیدا نشود که بگوید رهبری با مواضع غرب پرستان داخلی موافق است. کودکان هم وقتی چهره ی شیخ دروغگو را هنگام سخنان ولی امر مسلمین جهان در تلویزیون دیدند از عصبانیت و به مرز سکته رسیدن او می گفتند پس حجت تمام شد و از این پس هر کس مواضع این بی وجودها را منتسب به امام خامنه ای کند ،خودش هم بی وجود و بی وطن است مانند روحانی و دولتش. 🔴🔴نجابت رهبری عظیم الشان انقلاب اسلامی ولی همچنان شامل حال روحانی و دولتش شد و آقا هم چون اجداد مطهرشان بزرگوارانه از شماتت و رسوا کردن این بی لیاقتها گذشتند و فرصتی دیگر به آنها دادند. 🔴جناب پرزیدنت سلبریتیها و انگلها و نوکیسه ها ولی این را بدانید قرار نیست هر غلطی که می کنید دیده نشود و یا سوار بر امواج هیاهو و لجن پراکنی از آن عبور کنید .امام خامنه ای همان طور که همچون مولا علی مهربانی و گذشت را در رفتارشان و برخوردهایشان لحاظ می کنند همانگونه هم از صولت و اقتدار حیدری برخوردارند ، ''کاری نکنید که مجبور شوید چون بنی صدر ملعون لچک به سر از ایران فرار کنید.'' 🔴🔴اینجا کشور امام زمان عج ا... است و خیلی زود پرچم این انقلاب به دست صاحب و مولایمان مهدی فاطمه خواهد رسید. به کوری چشم دشمنان تشیع و ایران عزیز ایران هیچ گاه ایرانستان نخواهد شد.غرب پرستان و بی وجودها آرزویشان را به گور خواهند برد.
بدون ۲ دست و ۲ چشم به شهادت رسید در وصیت‌نامه خود نوشته بود: آرزو دارم همچون در دفاع از حرم اهل بیت به شهادت برسم
دارد دلِ ما از تو تمنای نگاهی محروم مگردان دل ما را، که روا نیست...  🔷 مصاحبه به نیابت از مادر عزیز #شهید_رسول_خلیلی (محمدحسن)، #شهید #مدافع_حرم 🔶 ارائه : خانم خادم شهدا 🌹 #تاریخ_ولادت : ۶۵/۰۹/۲۰، تهران 🌹 #تاریخ_شهادت : ۹۲/۰۸/۲۷، سوریه 📆 سه شنبه ۲۰ آذر ۹۷ مطابق با ایام ولادت امام حسن عسکری (ع) و ولادت آقا رسول ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 💠 گروه مدافعین حریم حضرت زینب (س) http://eitaa.com/joinchat/2134573067Cf807406a4f ✅ اطلاع رسانی کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی، مهمانان شهدا ضمن تبریک ایام ولادت با سعادت امام حسن عسکری (ع)، ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی و تبریک تولد به شهید گرانقدر که هم یه جوری ما ولادتشون دعوتیم و هم ایشون حضور دارند و مهمان گروه ما شدند. ☺️ امروز در خدمت مادر عزیز شهید گرانقدر شهید رسول خلیلی (محمدحسن) از شهدای مدافع حرم هستیم. البته چون امکانش نبود یعنی گفتن متاسفانه فرصت ندارن که حضور پیدا کنند در گروه، قرار بر این شد که به نیابت از ایشون مصاحبه رو با توجه به مطالب ارسالی خودشون انجام بدیم.
سلام بر مهمان عزیز گروه... آقا رسول 🌹 برادر گرامی تولدت مبارک 🎁🎈
🌹 رسول 65/9/20 زمانی که پدرش در جبهه بود به دنیا آمد. ☺️ ما تصمیم گرفته بودیم تا نام فرزندمان را اگر پسر بود؛ محمد رسول و اگر دختر بود؛ زهرا نامگذاری کنیم، اما شبی که رسول به دنیا آمد، مصادف بود با میلاد امام حسن عسکری (ع) و ما هم نام او را در شناسنامه محمد حسن ثبت کردیم، اما به خاطر علاقه من به نام رسول، رسول صدایش می کردیم. 🌷 من و پدرش همیشه سعی می کردیم تا عامل به انجام احکام و موازین دینی باشیم و نماز اول وقت و شرکت در نماز جمعه از جمله آنها بود تا فرزندانمان با دیدن رفتار و گفتارمان خودشان مقید به انجام فرایض دینی باشند و همین طور هم شد، رسول خودش موازین دینی را درک و رعایت می کرد.
🎒 قبل از اینکه بچه ها مدرسه بروند موقع خواب قبل از اینکه برایشان قصه بگویم، سوره های کوچک قرآن را می خواندم و می گفتم تکرار کنند و بعد داستان می گفتم، این روش باعث شد تا قبل از رفتن به مدرسه تمام سوره های کوچک قرآن را از حفظ باشند. البته هردو فرزندم چند جزء از قرآن کریم را حفظ بودند. 💫 نماز و روزه اش را قبل از سن تکلیف ادا می کرد. زمانی که ماه مبارک رمضان با روزهای طولانی یا سال تحصیلی مصادف می شد گاهی برای سحری صدایش نمی کردیم تا روزه نگیرد، اما او تأکید می کرد که اگر بیدارش نکنیم ، بدون سحری روزه می گیرد. 😊 زمانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، اگر نامحرمی در منزل مان بود، بدون اجازه و یاالله نگفتن وارد نمی شد و آن قدر صبر می کرد تا اجازه بدهند و وارد شود.
🚗 یک بار با هم سوار تاکسی شدیم و راننده ترانه پخش می کرد ، دیدم رسول سرش را پایین برده و گوش هایش را گرفته و قرآن را زمزمه می کند، من هم به راننده تذکر دادم تا صدا را کم کند و او صدا را قطع کرد. 🌹 رسول قبل از اینکه سنش به شرکت در کلاس های بسیج برسد، همراه برادرش در کلاس ها و برنامه های بسیج شرکت می کرد و هیجانات و انرژی خود را با کوهنوردی و شرکت در کلاس های نظامی تخلیه می کرد. رسول در بسیج یک مربی داشت به نام آقا مرتضی که خیلی به رسول علاقه مند بود، یک بار رسول به ایشان حرفی زده بود و شرط کرده بود که صحبتی که می کند را برای پدر ، مادر و برادرش نقل نکند. گفته بود شما که آدم خیلی خوب و پاکی هستی دعا کن که من شهید شوم ، یک نوجوان 13-12 ساله یک چنین آرزویی داشت. ✳️ در حیاط منزل با گِل تانک و نفربر درست می کرد و در بوفه اش نگهداری می کرد و پوکه های فشنگ را جمع آوری می کرد خلاصه یک دکور جنگی درست و حسابی بای خودش ساخته بود.
ما را ز خاندان کرم آفریده‌اند یک موج از تلاطم یم آفریده‌اند ما را فدائیان پسرهای فاطمه ما را شهید میر و علم آفریده‌اند سید علی خامنه ای پیر عشق گفت: فریاد را علیه ستم آفریده اند 📸 اتاق آقا رسول
🌹 شهید از کودکی عاشق رهبرش بود بطوریکه سر کلاس با معلمش بحث میکنه و از رهبرش دفاع میکنه. تا جاییکه میتوانست به دیگران کمک میکرد بخصوص تو پول غرض دادن. رسول دوستان زیادی داشت بچه های بسیج، بچه های هیئت، همکاراش. 💠 وقتی شهید شد نصف جمعیتی که برای تشییع آمده بودن از دوستانش بودن. 📸 پدر شهید و اتاق رسول
شهید رسول خلیلی در کودکی در کنار پدر و مادرش پدر، رزمنده ی جبهه های عشق خمینی بود و مادرمدافع #حجاب زهرایی میعاد گاهشان هم گلزار #شهدا بود. مگر میشود رسول راهی جز شهادت در پیش گیرد؟!
🔷 وقتی یک مشکلی برای دوستانش پیش می آمد عجیب به فکر فرو می رفت، روحیه اش حسابی بهم می ریخت و گاهی حتی از غذا خوردن می افتاد. و من از این تغییر احوالاتش می فهمیدم و می گفتم مشکلی برای دوستت پیش آمده؟ مثلا یک دوستی داشت که خیلی با او صمیمی بود از مشکلاتش با خبر بود. ✅ یک بار به رسول گفتم، این دوستت اگر این قدر مشکلاتش تو را بهم می ریزد ارتباط خودت را با او قطع کن می گفت این چه حرفی است؟ هر طور شده باید مشکلاتش را حل کنم.و همیشه احساس مسئولیت می کرد. 💐 برای عروسی دوستانش که دعوت می شد محال بود که دست خالی برود ، مقید بود حتما هدیه ای تهیه کند و دوستان دیگرش را هم مجاب می کرد که با هم یا سکه طلا بخرند یا پاکت پولی را هدیه بدهند. شما حساب کن دو سال پیش (سال 90) یا سکه طلا می برد یا کمتر از 100000 تومان هدیه نمی داد می گفت اول زندگی شان هست باید کمک شان کنیم.
🔸 از بچگی به شهدا علاقه داشت و زمان او با شهدای حزب الله لبنان مصادف شده بود و مرتب اخبار مربوط به آنها را دنبال می کرد. یک آلبومی هم از شهدای دفاع مقدس برای خودش تهیه کرده بود و دلنوشته های خودش را هم لابلای آنها می نوشت. 🔹 من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. نوشته ها و گفته های شهید آوینی را مطالعه می کرد. عکس شهید همت همیشه همراهش بود. به شهید حاج محسن دین شعاری که مربی تخریب بود علاقه مند بود و خوش هم در نهایت مربی تخریب شد. 🔶 رنگ تهیه می کرد و به سراغ مزار شهدای گمنام یا شهدایی می رفت که خانواده ای ندارند تا سنگ قبرشان را عوض کند و با قلمو و رنگ، سنگ هایشان را رنگ می زد. 🔷 هر هفته شب های جمعه با دوستانش به گلزار شهدای بهشت زهرا می رفت و بعد هم زیارت شاه عبدالعظیم حسنی(ع) و دعای کمیل را در آنجا می خواند و گاهی نماز صبحش را خانه بود و گاهی در حرم شاه عبدالعظیم می خواند و برمی گشت.
پر انرژی بود و انرژی اش را در جاهای مثبت مصرف می کرد. واقعا به این ایمان رسیده بودم که عمر دست خداست. در آیه قرآن هم خداوند می فرماید : 👥 ای کسانی که از جنگ گریزانید، در خانه هایتان مرگ به سراغتان نمی آید؟ اگر به سراغتان بیاید همه جاست نه فقط در میدان جنگ و جهاد. ✅ روی این حساب من اصلا نگرانی و دلهره نداشتم. تنها نگرانی من این بود که مبادا اسیر شود. یا جراحیت سختی پیدا کند و خودش اذیت می شود چون خیلی فعال بود، خیلی پرانرژی بود و انرژی اش را در جاهای مثبت مصرف می کرد. البته اهل تفریح و ورزش بود و با دوستانش سفرهای تفریحی زیادی می رفت و کوهنوردی هم می کرد. 💠 در در دوران راهنمایی مسابقه شعر در مدرسه شان برگزار شد و نشست چند بیت شعر نوشت و نفر دوم شد. زمینه نقاشی و خطاطی استعداد داشت، ولی هیچکدام را به صورت حرفه ای ادامه نداد، می گفت از محیط های آموزشی اش خوشم نمی آید. ☺️ احساس می کنم که در تمام زمینه ها استعداد داشت ولی من فکر می کنم در هر زمینه ای می رفت ارضایش نمی کرد مثل اینکه دنبال یک هدف یک گمشده ای باشد که به آن برسد. انگشترهایی که برای خودش تهیه می کرد، معمولا انگشترهایی با رکاب های خوب بود اما 1-2 ماه بیشتر در انگشتش نمی دیدی.
مادری که روزگاری دوشادوش همسرش به دفاع پرداخت اما چون روزگاران عوض شد دید این بار باید دوشادوش پسرش به دفاع بپردازد اما این دوشادوشی عاقبتش شهادت شد، چه زیبا امه وهب شدید... سلام بر غیرتت پدر شهید گرچه جنگ شما تمام شد و شما اجر و دین خود را به اسلام و انقلاب پرداخت کردید اما انگار این ارثیه با ارزش را به پسرتان بخشیدید که راهتان را در پیش گیرد و اجر دو شهید را ببرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 کلا جو خانه ما طوری بود که آمادگی شهادت را داشتم. من سال 60 یکی از شروط ازدواجم در زمان خواستگاری این بود که خواستگارم نسبت به جنگ نباید بی تفاوت باشد. ✅ باید برای دفاع آماده نبرد باشد. اینکه نسبت به دفاع از کشورش بی تفاوت باشد برایم قابل قبول نبود. ☺️ خدا را شکر همسرم و انقلابی است. کلا عقیده من این بود و خودم را برای شهادت همسرم آماده کرده بودم. و به این باورم افتخار می کردم و هیچ وقت با رفتنش مخالفت نمی کردم. در 8 سال دفاع مقدس همسرم نزدیک به 70 ماه سابقه حضور در جبهه های جنگ را دارد.