🔴 برای لحظاتی مرگ را تجربه کردهاند!
❗️حتما صوت ها رو از جلسه اول گوش کنید
جلسه اول
🔸جذابیت مطالب آنقدر بالا هست که بعد از جلسه اول و دوم خودتان پیگیر خواهید شد.
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
#نشر_حداکثری
#داستان
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
🔴گذر زمان در جهان پس از مرگ
✍زمان در برزخ برای مومنان زودتــر از دنیا، و نسبت به گناهکاران دیرتر می گذرد.
حضرت علی علیهالسلام با یاران خود به قبرستان وادی السلام رفتند، بر سر قبری ایستادند و فرمودند: ای بنده خدا به اذن خدا از جای برخیز یاران او دیدند فردی با محاسن سفید از قبر خارج شد و سلام داد.
حضرت فرمود: چند سال است از دنیا رفته ای ؟
پاسخ داد: به سال نرسیده
فرمودند: چند ماه است؟
گفت: به ماه نرسیده
فرمودند: چند روز؟
گفت: روز هم نشده، شاید ساعتی گذشته .
حضرت برای او دعا کرد و آن مرد به قبر بازگشت بعد به یاران خود فرمود:
این پیرمرد صدسال است که از دنیا رفته ولی چون در بهشت برزخی بوده طول زمان در عالم برزخ برای او کمتر از ساعت بوده است. سر قبر دیگری رفتند و صاحب قبر را صدا زدند شخص سیاه روی با حالتی زار و خسته از قبر بلند شد. سلام کرد و همان سوال ها را حضرت از او پرسید و درنهایت آن مرد جواب داد 100 سال بر من گذشته حضرت او را نیز دعا کرد و آن فرد به قبر بازگشت .
سپس به یاران خود فرمود این مرد را یک ساعت نمی شود که دفن کردند ولی کثرت گناهان و عذاب های قبر زمان را بر او طولانی نشان داده. بعد فرمودند همین است فرق مومن و غیر مومن این است که از برخی روایات برمی آید که کل عالم برزخ برای اولیای خدا و مومنین بیش از سه روز نیست!
📚 کتاب برزخ و نفخه صور
#داستان اموزنده🎐
🌸 *طرح تجمیع کانال نشست صمیمی با تجربه گران*
*https://chat.whatsapp.com/DtwaaB7jJl79j7z7079pih*
✅روایتی تکان دهنده و زیبا
🔴شب اول قبر آیتالله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام
بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!
پرسیدم:
آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن:
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور وحشتناک!
به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بیکسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که:
بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم.
آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد..
📘ناقل آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی(ره)
#داستان اموزنده🎐
✨﷽✨
#پندانه
✍ با هر دست بدی، از همون دست میگیری
شبی «ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود» ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ میکرد ﻭ نمیتوانست ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺑﻪ ﺭئيس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ:ﺑﯿﺎ به صورت ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖﻭﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ میشوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ نمیکنند. ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩیکتر ﺷﺪﻧﺪ، ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ میگذرد. ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ میشدند، ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و ﺩﺍئمﺍﻟﺨﻤﺮ ﺑﻮﺩ!
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ. ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ. ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ! ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ میدهم ﮐﻪ ﺗﻮ ﻭﻟﯽﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻫﺴﺘﯽ! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ میگویی ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ حالی که ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦﻭﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﺍﺵ میگویند؟!
ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏﻓﺮﻭﺷﯽ میرفت ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ میتوانست ﻣﺸﺮﻭﺏ میخرید ﻭ میآورد ﺧﺎﻧﻪ و ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ. میگفت: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ مردﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ میرفت ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ میداد ﻭ میگفت: ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮمیگشت ﻭ میگفت: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪهﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!
ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ میکردم ﻭ میگفتم:
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ میکنند ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ میگفت: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ. ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ. ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ. ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﻣﺸﺎﯾﺦ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩند.
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
📚 شیخ ﺑﻬﺎﯾﯽ
•
#داستان اموزنده🎐
✅چرا از #مرگ مىترسیم؟
✍حاج آقای قرائتی:
راننده زمانى در جاده می ترسد كه یا بنزین ندارد؛ یا قاچاق حمل كرده؛ یا اضافه سوار كرده؛ یا با سرعت غیر مجاز رفته؛ یا جاده را گم كرده؛ یا در مقصد جایى را آماده نكرده؛و یا همراهانش نا اهل باشند. اگر انسان براى بعد از مرگ خود، زاد و توشه لازم را برداشته باشد، كار خلاف نكرده باشد،راه را بداند، در مقصد جایى را در نظر گرفته باشد،و دوستانش افراد صالح باشند،و حركتش طبق مقررات و مجاز باشد؛نگرانى نخواهد داشت!🍃👌
#داستان اموزنده🎐
*⊰❀⊱━⊰﷽⊱━⊰❀⊱*
*📿 _اَللّهُمَّ صلِّ علی محمّد و آل محمّد و سلَّم و عجِّل فرجهم_* 📿
*🏴السلام علیک یا اباعبدالله🏴*
🌹روزی، زنی بچه شیرخوارش را در بغل گرفته بود و از روی پلی که بر روی رودخانه احداث شده بود، می گذشت. ناگاه براثر ازدحام مردم، زن به زمین خورد و بچه از دستش رها شده و در رودخانه افتاد.
جریان آب رودخانه تند بود و بچه را با سرعت با خود برد.
زن خود را به ساحل رسانید و در حالی که دنبال فرزندش می دوید، از مردم کمک خواست، ولی جریان آب به قدری تند بود که مردم نمی توانستند، کودک را از آب بگیرند.
و بالاخره جریان آب، کودک را به قسمتی از رودخانه برد که آب رودخانه، چرخ آسیابی را به حرکت در می آورد.
تصادفأ کودک وارد این جریان گردید و به سرعت به طرف چرخ آسیاب برده شد.
در آخرین لحظه که زن یقین کرد هیچ کس نمی تواند به فریادش برسد و فرزندش را نجات دهد، سر به آسمان بلند کرد و گفت: «ای خدا، به فریادم برس.»
در همان لحظه، آب از رفتن ایستاد و از حرکت باز ماند.
زن دست دراز کرد و کودکش را از روی آب برداشت و شکر الهی را به جای آورد.
- آری، هرجا که انسان امیدش از همه کس و همه چیز قطع شود، فطرت الهی وی، او را متوجه خداوند قادر و توانا می سازد.
📚داستان های شگفت - صفحه 81
•
#داستان اموزنده🎐
🌱سلامخدمتمخاطبینگرامی
باتوجهبهضرورت#خودسازیوتقویتنفسوقوایباطنی تصمیمبرآنداریمکهمجموعه مستند صوتی شنود راطبقهبندیشدهخدمتتانارائهدهیم،باشدکهموردرضایتواقعشود.
#اعلام
#داستان
باتشکر
✅از مطالب برزخ و قیامت و آخرت و تجربه های پس از مرگ در کانال زندگی بعد از مرگ
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
استفاده می شود
آیدی ادمین
@valayat
ارسال لینک گروه:
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
زندگی بعد از مرگ
🔴 برای لحظاتی مرگ را تجربه کردهاند! ❗️حتما صوت ها رو از جلسه اول گوش کنید جلسه اول 🔸جذابیت مطالب
🔴 برای لحظاتی مرگ را تجربه کردهاند!
❗️حتما صوت ها رو از جلسه اول گوش کنید
جلسه اول
🔸جذابیت مطالب آنقدر بالا هست که بعد از جلسه اول و دوم خودتان پیگیر خواهید شد.
🔈 #شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
#نشر_حداکثری
#داستان
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii