أسوه آسمانی
🔰گفته شد اهل بیت علیهم السلام به جهت داشتن مقام عصمت و حیات طیبه؛ مَثَل و مثال بی نظیری در الگوی زندگی سعادت مند می باشند
💠دراین میان زندگی مشترک حضرت علی علیه السلام وفاطمه زهرا سلام الله علیها جایگاه ویژه دارند ، چرا که هر دو آن بزرگوار معصوم بوده وپیوند شان هم آسمانی است.
💢روابط عاطفى در اين خانواده بسيار عميق بود، به گونه اى كه فاطمه زهرا سلام الله علیها عشق و محبت خود به على علیه السلام را به سلمان ابراز مى دارد.[8]
💠 و در شرايطى به على علیه السلام مى گويد: «جان من فداى تو و حافظ تو؛ همواره با تو خواهم بود در خوبى و راحتى و سختى و بلاها»[9]
✳️از آن سو، على علیه السلام نيز عشق وافرى به همسرش داشت، به گونه اي كه در شهادت او مى گويد: «صبرم كم شده و توان خويشتندارى برايم نمانده؛ كار هميشگي ام اندوه و شب بيداري است، تا آنكه در دار آخرت با تو باشم».[10]
🔴در طول زندگى، گفتگوى عاطفى و شوخى بين اين دو همسر جريان داشت و تفريح و سرگرمى بخشى از زندگى آنها بود.[11]
🔴دراین جا بایسته است که به گوشه ای یا بهتر بگوییم عصاره زندگی مشترک ایشان اشاره ای کنم که با وجود این که جمله ای بیش نیست، اما کتاب ها پیام در آن نهفته است.
« فَوَ اللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لَا أَكْرَهْتُهَا عَلَى أَمْرٍ حَتَّى قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ وَ لَا أَغْضَبَتْنِي وَ لَا عَصَتْ لِي أَمْراً وَ لَقَدْ كُنْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهَا فَتَنْكَشِفُ عَنِّي الْهُمُومُ وَ الْأَحْزَان».[12]
(به خدا قسم هیچ وقت او را خشمگین نکرده وبه چیزی مجبورنساختم، تااینکه خداوند او را قبض روح کرد. او نیز مراخشمگین نکرده در هیچ موردی نسبت به من عصیان ننمود. وقتی به او نگاه مي كردم تمام غم و اندوه هاي دلم برطرف مي شد).
⭕️حضرت فاطمه سلام الله علیها در آخرين لحظات زندگي به شوهر وفادار خويش، صادقانه اظهار داشت :
«يَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي».
(اي عموزاده! هيچ گاه دروغ و خيانتي در زندگي از من نديدي و از وقتي كه با من زندگي مشترك آغاز نمودي، هرگز با دستورهايت مخالفت نكردم).
وعلي علیه السلام هم در جواب او فرمود :[13]
(مَعَاذَ اللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنْ اللَّهِ مِنْ أَنْ أُوَبِّخَكِ بِمُخَالَفَتِي».[14]
(پناه بر خدا! تو نسبت به خدا داناتر، نيكوتر، پرهيزگارتر، بزرگوارتر و هراسناك تر از آني كه بخواهم درباره مخالفت با خود، تو را سرزنش و توبيخ كنم).
[1] . براي توضیح بیشتر، ر.ك : اخلاق در قرآن، آیه الله محمدتقی مصباح یزدي، ج 3، صص 92- 74.
[2] . همیشه بهار ، ص 87 .
[3] . الأعراف/ 189.
[4] . الروم/ 21.
[5] . عيون الحكم و المواعظ؛ ص170.
[6] . پرسش ها و پاسخ هاى دانشجويى ، دفتر چهل و هشتم(همسردارى) ،ص95.
[7] . جامعه در قرآن، عبدالله جوادي آملی، صص 69- 68.
[8] . دشتي، نهج الحياة، ص 145.(منبع)
[9] . دشتي، نهج الحياة، ص 147.(منبع)
[10] . نهج البلاغه، خطبه 202.
[11] . نيلي پور، مهدي، فرهنگ فاطميه، ص 187 و 189.(منبع)
[12] . كشف الغمة في معرفة الأئمة ، ج1 ؛ ص363.
[13] . به نظراین حقیر در این پاسخ امیر المومنین علیه السلام غم وسوز جانکاهی است که سخن آن سیده زنان عالم سلام الله علیها در جان ایشان انداخت . و بنده این سطور را در حالی می نویسم که هاله ای از بغض و اندوه وجودم را فرا گرفته است.
[14] . المناقب (للعلوي) ، الكتاب العتيق ؛ ص180
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
متن کوتاه – کپشن چهاردهم
مدارا و سازگاری
✅سازگاری عبارت است از اینکه زوجین با کم و زیاد هم از حیث های گوناگون بسازند و با رفاقت و همدلی کمبودهای یکدیگر را برطرف نمایند.
✅پس برای داشتن یک زندگی به دور از تنش و پرخاش باید از موشکافی عیوب و ایرادهای احتمالی همدیگر و به رخ کشیدن آنها جدا اجتناب کنند و عیب پوشی و سازگاری را سر لوحه ی زندگی قرار دهند.
⚠️همچنین زن و مرد بایستی مصلحت زندگی شان را بر منفعت شخصی ترجیح دهند و از آن بالاتر مصلحت زندگی خودشان را به خاطر دخالت اطرافیان پایمال ننمایند. امام علی علیه السلام در مورد سازگاری زن و مرد می فرمایند :
« الزَّوْجَةُ الْمُوَافِقَةُ إِحْدَى الرَّاحَتَیْن ».[1]
(زن سازگار یکی از دو آسایش است ).
🔹ایشان خطاب به فرزندش محمد حنفیه میفرماید :
«واعْلَم أنَّ رأسَ العَقْلِ بعْدَ الإیمانِ باللَّهِ عز و جل مُدارَاةُ النَّاس».[2]
(بدانکه بعد از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم حیاتیترین جزء عقل است ).
🔹و دروصیتی به وی می فرماید :
« فَدَارِهَا عَلَى كُلِ حَالٍ وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَةَ لَهَا لِيَصْفُوَ عَيْشُك».[3]
(پس با او در هرحال مدارا کن و همنشین خوبی برایش باش تا زندگی ات با صفا شود ).
🔹ایشان مدارا و نرمی را در معاشرت نشانه عقل می دانند.
« ثَمَرَةُ الْعَقْلِ مُدَارَاةُ النَّاسِ».[4]
( نتیجه خردورزی مدارا کردن با مردم است).
🔷چرا که در حالت مدارا است که می توان با طرف مقابل در آرامش و با منطق و استدلال ارتباط برقرار کرد و گرنه نتیجه لجاجت و تندی ؛چیزی جز لجاجت و کج رفتاری نخواهد بود .
❌ در نتیجه روابط از حیطه وسیطره عقل وتعقل خارج شده و جهالت بر روابط فی مابین سایه خواهد افکند. سایه جهالت ظلمت باراست و زندگی در ظلمت - که چیزی درآن معلوم نیست و هیچ کس در تاریکی حقیقت ها وواقعیت ها را نمی بیند و نمی فهمد – عامل بدبختی است.
⚠️در زنـدگـى خانوادگى اگر رفق و مدارا نباشد، تندى و خشونت سراسر زندگى را فراخواهد گـرفـت؛ چـرا کـه در طـول زنـدگى مشترک، موارد فراوانى یافت مىشود که رفتار و گفتار همسر، مطابق میل انسان نیست و در صورت عدم مداراى با همسر، هر یک از این موارد مىتواند زمینهاى بـراى بـروز خـشـونـت و درگـیـرى مـیان افراد خانواده باشد، در حالىکه با رفق و مدارا مىتـوان بـسـیـارى از اخـتلافات را حل کرده، آرامش و صمیمیت را در محیط خانواده حاکم نمود.
🔹در کلامی نورانی می فرمایند :
«بِالرِّفْقِ تَدُومُ الصُّحْبَه».[5]
(با رفق و مهربانى، دوستى و همراهی پایدار خواهد شد).
وازمنظر ایشان یکی ازراه های انس والفت و آرامش در زندگی داشتن همسری سازگار است :
« الْأُنْسُ فِي ثَلَاثَةٍ الزَّوْجَةِ الْمُوَافِقَةِ ...».[6]
(انس و آرامش در سه چیز است ؛ زن صالحه یکی از آنهاست).
✳️اهمیت مدارا در زندگی مشترک به حدی کارگر و کاربردی است که در منطق قرآن و سیره وسخن اهل بیت علیهم السلام همواره مورد تأکید قرار گرفته است.
♨️مطالعه و بازخوانی علل اختلاف در خانواده و به تبع آن فروپاشی نظام خانوده ؛ ما را بیشتر و دقیق تر نسبت این حساسیت آگاه می سازد. تغافل و مدارا کد اساسی برای استحکام و استمرار نظام خانواده می باشد.
🔷«خداى متعال، به هنگام برانگيختن موسى و هارون به سوى طغيانگر و ستمگرى همچون فرعون به آنان سفارش مىكند كه با نرمى و مدارا با او سخن بگويند. زيرا با نرمى و مدارا است كه مىتوان اميد داشت حتى سرسختترين افراد و منحرفترين آنان به سوى حق باز گردند»
{اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى }[7]
(به سوى فرعون برويد؛ كه او طغيان كرده است. و به نرمى با او سخن بگوييد؛ شايد متذكر شود، يا (از مجازات الهى) بترسد).[8]
🔹حضرت علی علیه السلام زیباترین تصویر را از این اصل اصیل ارائه می کنند :
«مَنْ لَمْ يَتَغَافَلْ وَ لَا يَغُضَّ عَنْ كَثِيرٍ مِنَ الْأُمُورِ تَنَغَّصَتْ عِيشَتُه».[9]
🔹«هر کس تغافل و چشم پوشی را در بیشتر موارد بکار نبرد ؛زندگی اش تیره و تار می شود».
« إِنَ الْعَاقِلَ نِصْفُهُ احْتِمَالٌ وَ نِصْفُهُ تَغَافُلٌ».[10]
(خردمند، نصفش تحمل و بردبارى است و نصف ديگرش ناديده گيرى).
➰➰➰➰➰➰
[1] . غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص87.
[2] . مكاتيب الأئمة ^؛ ج2 ؛ ص208 .
[3] . الآداب الدينية للخزانة المعينية / ترجمه عابدى؛ ص113.
[4] . عيون الحكم و المواعظ ؛ ص209.
[5] . همان مدرک ؛ ص 186.
[6] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص405.ه
[7] . طه / 44- 43.
[8] .هميشه بهار، ص214.
[9] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ؛ ص451.
[10] . عيون الحكم و المواعظ ؛ ص 84..
➰➰➰➰➰➰
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
متن کوتاه – کپشن سیزدهم
احترام متقابل
❇️زن و مرد در کانون گرم خانواده با درک روحیات یکدیگر می توانند مسیر پر پیچ و خم زندگانی را با آرامش پشت سر بگذارند و در این مسیر درک و توجه به روحیات ظریف زن از جایگاه ویژه ای برخوردار است.
✅ بنابراین هر کلمه، گفتار و حرکت، در بر دارنده بار عاطفی و روانی خاصی است که تاثیر مثبت و منفی مستقیمی می تواند ایجاد نماید.
💢 از این رو همسر خانواده دوست دارد در ارتباط با او صحبت محترمانه با عواطف سرشار از محبت و احترام دریغ ورزیده نشود.
⭕️شوهر باید به همسرش از این منظر که او امانت الهی است و فردی مستعد کمال، پیشرفت و تحول در عرصه زندگی است به او بنگرد.
✳️امام علی علیه السلام در شأن حضرت زهرا سلام الله علیها و رضایت از او می فرمایند :
« فَوَ اللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لَا أَکْرَهْتُهَا عَلَى أَمْرٍ حَتَّى قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا أَغْضَبَتْنِی وَ لَا عَصَتْ لِی أَمْرا ».[1]
(سوگند به خدا من زهرا را تا هنگامی که خداوند او را به سمت خود برد خشمگین نکردم در هیچ کاری موجب ناخشنودی او نشدم ،او نیز مرا خشمگین نکرد و هیچ گاه مرا نافرمانی نکرد ).
[1] . بحار الأنوار ؛ ج43 ؛ ص134.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
متن کوتاه – کپشن پانزدهم
پرهیز ازتقاضاهای نامقدور وانتظارات بیجا
💢امروزه یکی از مشکلات رایج در خانواده ها این است که امکانات زندگی خودشان را با وسایل و امکانات زندگی دیگران مقایسه می کنند در نتیجه انتظار و توقع شان بیشتر از توان مالی همسرشان می شود و این مسئله موجب احساس سرشکستگی و عدم لذّت بردن از زندگانی خود می شود.
💢از این رو زمینه و ریشه بسیاری از درگیریها و نزاع ها در محیط خانواده ناشی از چشم هم چشمی هاست. از جمله ضررهای تقاضاهای نامقدور در کانون خانواده عدم تعادل مالی است که موجبات قرض، ربا، اقساط با مبالغ درشت و ناتوانی در پرداخت آن را به خانواده تحمیل می کند. حضرت علی علیه السلام در همین مورد می فرمایند :
« کَثْرَة السُّؤَالِ تُورِثُ الْمَلَال ».[1]
(در خواست زیاد ، ملال به بار می آورد ).
💢قانع شدن به آنچه که هست و معیشت خانواده را براساس آن مدیریت کردن شرط پایداری و استحکام زندگی مشترک می باشد .
🔹درکلامی نورانی می فرماید:
« كُلُ مُقْتَصَرٍ عَلَيْهِ كَاف ».[2]
( هرکس به دارایی خویش قانع باشد، او را کفایت می کند).
➰➰➰➰
[1] . عيون الحكم و المواعظ ؛ ص389.
[2] . شرح نهج البلاغة ، همان مدرک ؛ ج19 ؛ ص361.
متن کوتاه – کپشن شانزدهم
تشویق وترغیب
♨️خصلت تشویق و ترغیب در خانواده یکی از مهم ترین رموز رشد ، نشاط ، هم افزایی و تحکیم آن را در پی دارد.
⚠️گاه چنان فضای تحقیر ، تنبیه و سرزنش در خانواده پیدا می شود که جرأت اظهار نظر کردن و تکاپو را از اعضای خانواده می گیرد و گاه چنان تشویق های بی مورد و بیجا صورت می گیرد که سبب توقعات بیش از حدّ می شود. از این رو جایگاه تشویق در خانواده ها بسیار مغتنم است که متاسفانه مورد غفلت و بی توجهی قرار می گیرد.
🔷 امام علی علیه السلام در عهد نامه ای که به مالک اشتر نخعی نوشتند، او را به ارزش گذاری و بهاء دادن به نیکان صالح فرمان دادند :
« لَا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ تَزْهِيداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِي الْإِحْسَانِ وَ تَدْرِيباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَة ».[1]
(هرگز نیکو کار و بد کار نزد تو یکسان و در یک جایگاه نباشند ،چرا که در این کار، بی رغبتی نیکوکاران در امر نیکوکاری است ، و ورزیدگی و شوق بد کاران برای بدی است ).
[1] . نهج البلاغة ، همان مدرک ؛ نامه 53 ، ص 433 - 431.
➿➿➿➿
متن کوتاه – کپشن هفدهم
هنر گوش دادن
✳️برای یک زندگی موفق، امر حیاتی است که زن و مرد به حرف های هم گوش جان بسپارند. در واقع با گوش دادن به حرف همدیگر، اهمیت و ضرورت طرف مقابل در زندگی را گوشزد می نماید.
❌متاسفانه غالبا افراد دوست دارند متکلم وحده باشند و غافل از این نکته هستند که گوش دادن همراه با سکوت به عنوان یک هنر و مهارت تلقی می شود.
🔷حضرت علی علیه السلام می فرمایند :
« عَوِّدْ أُذُنَکَ حُسْنَ الِاسْتِمَاعِ وَ لَا تَصْغِ إِلَى مَا لَا یَزِیدُ فِی صَلَاحِکَ اسْتِمَاعُه ».[1]
(گوش خود را به شنیدن عادت بده و به سخنانی که براصلاح و پاکی تو چیزی نمی افزاید گوش فرا مده ).
[1] . غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص 457 .
➿➿➿➿➿
متن کوتاه – کپشن هجدهم
راز داری وهم پوشانی عیوب یکدیگر
✳️انسان ها برای محفوظ ماندن از سردی و گرمی هوا نیاز به لباس دارند. همچنین برای در امان ماندن از آسیب های روحی و جسمی، زن و مرد به همدیگر به عنوان پوشش و عایق در برابر آسیب ها نیازمند هستند.
🔷قرآن زن ومرد را بعنوان لباس برای هم دیگربیان کرده است :
{هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ}[1]
(آنها لباس شما هستند و شما لباس آنهاهستید).
🔷خداوند در سوره (تحریم /3-4)دو نفر از زنان پیامبر|را بخاطر افشای راز خانوادگی به شدت مورد عتاب قرار داده واز آنها می خواهد که از این عمل انحرافی شان توبه کنند.
🔷آن امام همام می فرمایند :
« اسْتُرْ عَوْرَةَ أَخِیکَ لِمَا تَعْلَمُهُ فِیک ».[2]
(گناه و لغزش برادرت را بپوشان ،چون آن را در خودت نیز سراغ داری ).
🔷«الْكِتْمَانُ طَرَفٌ مِنَ السَّعَادَةِ».[3]
(راز دارى گوشه اى از خوشبختى است).
➰➰➰➰➰
[1] . البقرة/ 187.
[2] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم؛ ص420 .
[3] . بحار الأنوار؛ ج75 ؛ ص63.
➰➰➰➰➰➰
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
🌷 امام حسین(علیه السلام) :
✍ هرکس زبانش راستگو باشد ، کردارش پاکیزه گردد و هرکس نیت خیر داشته باشد ، روزیش فراوان و هرکس با زن و بچه اش خوش رفتار باشد عمرش طولانی مي شود
📚( ارشاد القلوب ، ج ١ ، ص ٣٢٣)
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
متن کوتاه – کپشن نوزدهم
پرهیز از سخت گیری های نابجا
🔷حضرت در وصیتی به فرزندش محمد حنفیه می فرماید :
«وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ ذَلِكَ أَنْعَمُ لِحَالِهَا وَ أَرْخَى لِبَالِهَا وَ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا ».[1]
(اگرمیتوانی چیزی را بیش از توان زن بر او تحمیل نکنی ؛ انجام بده .چرا که این باعث دوام زیبایی وراحتی خیال و حال خوش او خواهد بود.چون زن بمثابه گل است نه قهرمان ، پس با او در هرحال مدارا کن ).
➰➰➰➰➰
[1] . الآداب الدينية للخزانة المعينية / ترجمه عابدى؛ ص113. و تحف العقول ؛ ص87 .
➰➰➰➰➰➰
متن کوتاه – کپشن بیست و یکم
تدبیر در زندگی
♨️تدبیربه معنای فکر کردن درباره فرجام هرکاری است قبل از انجام دادن آن.
⭕️تدبیر در هر امری ضرورتی انکارنا پذیردارد. برخوداری گفتارورفتار وکنش و واکنش های انسان ازتدبیر حکم عقل وشرع می باشد.اما دراین مقال توجه ما در بعد اقتصاد خانواده است.
«صَلَاحُ الْعَيْشِ التَّدْبِير».[1]
(مصلحت زندگی با تدبیر تامین می شود).
« مِلَاكُهُ (العیش)حُسْنُ التَّدْبِير ».[2]
(ملاک زندگی خوب حسن تدبیر است).
🔹ایشان سوء تدبیر را آفت زندگی معرفی می فرماید :
«آفَةُ الْمَعَاشِ سُوءُ التَّدْبِير».[3]
( آفت زندگی بد اندیشی در زندگی است ).
⭕️عدم برنامه ریزی صحیح پیرامون دخل وخرج های زندگی سبب ابتلای به انواع آسیب ها است.هزینه های بجا و به اندازه می تواند شادابی خانواده نقش سرنوشت سازی بازی کند.وازآن طرف بی تدبیری اضمحلال خانواده را در پی دارد.
🔹«سَبَبُ التَّدْمِيرِ سُوءُ التَّدْبِير».[4]
راغب تدبیر را« فرا رسيدن و داخل شدن مرگ و هلاكت بر چيزى معنا می کند».[5]
« سُوءُ التَّدْبِيرِ مِفْتَاحُ الْفَقْر».[6]
(سوء تدبیر کلید فقر است ).
[1] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص354.
[2] . همان مدرک .
[3] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص354.
[4] . همان مدرک .
[5] . ترجمه مفردات راغب، ج1، ص686.
[6] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص354.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
متن کوتاه – کپشن بیست ودوم
قناعت
🔆« قناعت به اندك اكتفا كردن و راضى بودن از امور گذرنده دنيوى و عوارضى كه نيازمند به آنهاست، مىگويند: قَنِعَ، يَقْنَعُ، قَنَاعَةً و قَنَعَاناً: در وقتى كه كسى راضى و خشنود شود».[1]
💠قناعت در زندگی مشترک و درآرامش و پایندگی نهاد خانواده اصلی اصیل به شمار می آید، که نباید ازآن غافل شد .
✳️ تنوع امکانات آسایشی در دنیا و نیز وجود اختلاف طبقاتی در جامعه ، چه بسا هر انسانی را وسوسه کرده و او را بسوی خواسته های بیشتر وبهتر سوق دهد . واین شیوه زندگی در تزلزل و نابسامانی خانواده تاثیربه سزائی دارد.
🔳حضرت علی علیه غ قناعت را دارائى تمام نشدنی دانسته که می توان با آن زندگی مسالمت آمیزی داشت :
« لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ ».[2]
( كسى كه به اندازه كفايت زندگى از دنيا بردارد به آسايش دست يابد، و آسوده خاطر گردد، در حالى كه دنيا پرستى كليد دشوارى، و مركب رنج و گرفتارى است، و حرص ورزى و خود بزرگ بينى و حسادت، عامل بىپروايى در گناهان است، و بدى، جامع تمام عيبها است ).
🔳همچنین پیرامون تاثیر قناعت در زندگی می فرمایند :
« كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً ».[3]
(قناعت يعنى فرمانروايى و سرورى).
🔷از ایشان در مورد تفسیر آیه مبارکه { فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةًطَيِّبَةً}[4] سوال شد ، فرمودند :
« هِيَ الْقَنَاعَةُ ».[5]
(منظور از«حیات طیبه» قناعت در زندگی است ).
🔷ایشان از قناعت بعنوان گواراترين زندگانى تعبیر می کنند:«الْقَناعَةُ أَهْنَأُ عَيْشٍ».[6]
واین اهمیت قناعت درزندگی و نقش آن در پایداری و استحکام استوانه های خانواده را می رساند.
قناعت در سیره امام علی علیه السلام
💢«گاهی حضرت امیرعلیه السلام درمواقع بی پولی رویه ای بکار می بردند که معمولاً بسیاری از مردم آنگونه عمل نمی کنند آنهم صبر کردن تا زمانیکه پولی بدست ایشان برسد در حالیکه افراد معمولاً با قرض کردن ویا خرید نسیه مانند ایشان عمل نمی کنند، نمونه ای از عمل حضرت اینگونه نقل گردیده است :
«رُوِيَ أَنَّ عَلِيّاً علیه السلام اجْتَازَ بِقَصَّابٍ وَ عِنْدَهُ لَحْمٌ سَمِينٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا اللَّحْمُ سَمِينٌ اشْتَرِ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ لَيْسَ الثَّمَنُ حَاضِراً فَقَالَ أَنَا أَصْبِرُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ أَنَا أَصْبِرُ عَنِ اللَّحْم».[7]
(روایت شده است روزی امیرمؤمنان علیه السلام از مقابل قصابی عبور می کردند، قصاب به حضرت عرض می کند: ای امیرمؤمنان گوشت خوبی است از آن بخرید اما حضرت می فرمایند: پولی برای خرید ندارم قصاب عرض می کند من برای گرفتن پولش صبر می کنم. حضرت می فرمایند: من در برابر خوردن گوشت صبر می کنم).
➰➰➰➰➰➰
[1] . ترجمه مفردات راغب، ج4،ص252 .
[2] . نهجالبلاغة ؛ همان مدرک ، ص 541 .
[3] . نهجالبلاغة ؛ همان مدرک ، قصار 229 ، ص 508 .
[4] . نحل / 97.
[5] . نهجالبلاغة ؛ همان مدرک ، قصار 229 ؛ ص 509 .
[6] . عيون الحكم و المواعظ؛ ص23. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص393.
[7] . إرشاد القلوب إلى الصواب؛ ج1 ؛ ص119.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
متن کوتاه_ کپشن بیست و سوم
دوری از لجاجت
«ايَّاكَ و... ِاللَّجاجَةَ فيها اذا تَنَكَّرَتْ ».[1]
(از لجاجت در امور مبهم برحذر باش).
♨️يکي ازصفات اخلاقي که سبب سازگاري مي شود،دوري ازلجاجت است. لجاجت وناسازگاري همسران ، تزلزل نظام خانواده و بي ثباتي خانواده را موجب مي شود.
♨️«لجاجت، به معناي تکرار عمل و ادامه دادن آن در موردي است که مطابق ميل طرف مقابل نباشد و با ميل و خواست او مخالف باشد.
از مصداق هاي لجاجت، ادامه دادن عمل پس از باز داشته شدن از آن و تکرار کلام پس از انزجار شنونده است. بر اين اساس، در معناي لجاجت دو قيد وجود دارد:
تکرار عمل
💢ادامه دادن به کاري که مخالف ميل طرف مقابل است».[2]
✅بنابراين اصرار و پافشاري بر هر مطلبي لجاجت نيست؛ بلکه منظور از لجاجت آن است که«فرد پس از آشکار شدن حق، باز هم بر سخن باطل يا عمل نادرست خود پاي فشارد و با تمسک به بهانه ها و عذرهاي واهي و سخنان دور از منطق، از پذيرش حق سرباز زند»[3] و با خود پسندي در برابر طرف مقابل ايستادگي کند.
✅با توجه به مفهوم لجاجت روشن مي شود که اين رفتار نامطلوب، آثار مخربي در روابط اجتماعي - به ويژه در روابط همسران - بر جا مي گذارد.
ضعف تدبير
⭕️از آن جا که مهم ترين هدف لجوج انجام دادن عمل مخالف ميل طرف مقابل است، توجه چنداني به درستي و نادرستي عمل لجوجانه خويش ندارد و صرفاً درصدد است با تکرار عمل، اسباب ناخشنودي طرف مقابل را فراهم سازد.
⭕️در چنين شرايطي، قدرت تصميم گيري و انديشه درست از فرد سلب مي شود و بدون آن که بداند رفتارش چه پيامدي دارد، دست به اعمالي مي زند که خود نيز آن ها را پسنديده نمي داند.
🔹اميرالمؤمنين علیه السلام لجوج را فاقد قدرت تصميم گيري دانسته و فرموده اند :
« اللَّجُوجُ لَا رَأْيَ لَهُ».[4]
( لجوج از انديشه ونظر برخوردار نيست).
وباز فرموده اند :
« اللَّجَاجُ يُفْسِدُ الرَّأْي».[5]
(لجاجت رأي و انديشه را تباه مي کند).
بسترسازي زشتي ها
⭕️نبود قدرت تصميم گيري، خود به خود زمينه را براي سقوط لجوج در ورطه بدي ها فراهم مي کند.
«ثمرة اللّجاج العطب».[6]
(هلاکت پيامد لجاجت است).
درگيري
⭕️کسي که بر مرکب لجاجت سوار است، هم ديگران را به زحمت و سختي مي اندازد و هم خود را گرفتار مي کند.
💢 در محيط خانواده نيز همسر لجوج از اعمال لجاجت بار خود لحظاتي به لذت کاذب دست مي يابد؛ ولي از آن جهت که بايد هزينه ي اين برخورد را بپردازد، آينده پر زحمتي را براي خود رقم مي زند.
🔹لجاجت همسر، زمينه ساز درگيري فرد مقابل مي شود و حتي کار به جنگ دو طرف مي کشد :
«اللَّجَاجُ مَثَارُ الْحُرُوبِ».[7]
(لجاجت بر انگيزاننده جنگ است).
«اللَّجَاجُ يُنْتِجُ الْحُرُوبَ وَ يُوغِرُ الْقُلُوبَ ».[8]
(لجاجت ورزیدن به بار آورنده ی ستیزه جویی ها است و دل ها را کینه توز می کند).
✅ريشه يابي بسياري از نزاع هاي خانوادگي اين حقيقت را روشن مي سازد که لجاجت و پافشاري بيش از حدّ يکي از طرفين، به پديد آمدن چنين صحنه هاي تلخي مي انجامد.
فقدان منزلت
⭕️آسيب ديگري که از ناحيه لجاجت متوجه لجوج مي شود، کاهش منزلت اجتماعي است. انعطاف ناپذيري و لجاجت سبب زشتي و بدنامي مي شود.
« اللَّجَاجُ يَشِينُ النَّفْس».[9]
(لجاجت باعث زشتي نفس مي شود).
زن يا شوهر لجوج علاوه بر آنکه منزلت خود را در برابر همسر و فرزندان از دست مي دهد، ارزش خويش را ميان خويشان نيز به شدت کاهش مي دهد.
با توجه به اين آثار زيانبار است که پيشواي اوّل شيعيان جهان مي فرمايد:
«خَيْرُ الْأَخْلَاقِ أَبْعَدُهَا عَنِ اللَّجَاج ».[10]
(بهترين خصلت ها، دورترين آنها از لجاجت است).
لجاجت منشأ گرفتاری ها
«مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يَمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ فَهُوَ خَلِيقٌ بِأَنْ لَا يَنْزِلَ بِهِ مَكْرُوهٌ أَبَداً قِيلَ وَ مَا هُنَّ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِي».[11]
( هر كسى بتواند خود را از چهار چيز نگاه دارد، شايسته است كه هيچ گزند و آسيبى نبيند.گفتند : آن چهار چيز كدام است؟ فرمود : «شتاب در كارها، لجاجت و سرسختى، خودپسندى و سستى ورزيدن).
. ➰➰➰➰➰➰
[1] . نهج البلاغة ، همان مدرک ؛ ص 444.
[2] . التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ج 10، ص 167 .
[3] . پيام قرآن، ج 2، ص 35 .
[4] . عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ص41 .
[5] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص65 .
[6] . غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص326 .
[7] . عيون الحكم و المواعظ ؛ ص39 .
[8] . همان مدرک ؛ ص52 .
[9] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم؛ ص464 .
[10] . همان مدرک ؛ ص463.
[11] . بحار الأنوار ؛ ج75 ؛ ص43.
➰➰➰➰➰➰
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
متن کوتاه – کپشن بیست و چهارم
وجود روحیه مشورت درمیان اعضای خانواده
🔷اهمیت مشورت و نظرخواهی از دیگران ؛ حکم عقل است وهرعاقلی این اصل را قبول دارد.
«حَقٌ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يُضِيفَ إِلَى رَأْيِهِ رَأْيَ الْعُقَلَاءِ وَ يَجْمَعَ إِلَى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُكَمَاء».[1]
( سزاوار انسان خردمند است كه رأى خردمندان را بر رأى خويش بيفزايد، و دانش و آگاهى خويش را با به دست آوردن دانش حكيمان و دانايان افزون سازد).
🔷مشورت از چنان ارزشی برخوردار است که خداوند آن را از شاخصه های ایمان مطرح کند :
{وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ}[2]
🔷مرحوم علامه طباطبائی در ذیل این کریمه می نویسد :
«كلمه" شورى" به معناى آن پيشنهاد و امرى است كه در بارهاش مشاوره شود. و بنا براين معناى آيه چنين مىشود :
"مؤمنين آنهايند كه هر كارى مىخواهند بكنند، در بينشان شورايى مىشود كه پيرامونش مشورت مىكنند" .
🔷 و از گفتار بعضى از [مفسرین] برمىآيد كه كلمه" شورى" مصدر است، و بنا به گفته آنان معنا چنين مىشود:
🔷" كار مؤمنين مشاورت در بين خويش است".
و به هر حال چه به آن معنا باشد و چه به اين معنا، در اين جمله اشارهاى است به اينكه مؤمنين اهل رشدند، و كارى مىكنند كه در واقع هم بايد بكنند، و در به دست آوردن و استخراج رأى صحيح دقت به عمل مىآورند، و به اين منظور به صاحبان عقل مراجعه مىكنند».[3]
«لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَة».[4]
(هیچ پشتیبانی چون مشورت نیست).
🔹ایشان مشورت را روشنی بخش راه درست و تک روی را مخاطره آمیز می دانند :
«الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ».[5]
(نظر خواستن عين هدايت است؛ و هر كه خود را از نظر ديگران بينياز ببيند به مخاطره افتد).
🔹حضرت على (ع) در امور خانواده و مسائل مهم با فاطمه زهرا (س) مشورت مى نمود[6]و فاطمه (س) نيز در نهايت تواضع با ايشان همراهى مى كرد.براي نمونه، در مسئله مهمي، فاطمه (س) به علي (ع) مي گويد: «خانه، خانه توست و من همسر تو هستم؛ هر آنچه مي خواهي انجام بده».[7]
✅وجود چنین روحیه و روندی درمیان اعضای خانواده آثارمبارکی دارد :
الف) تکریم یکدیگر
🔷انسان وقتی کسی رامورد مشورت و دخالت درامری قرار می دهد ؛به تبع آن ویا به عبارت بهتر، درعین حال وحین قال به اواحترام وکرامت قائل می شود.چون هیچ کس ازکسی که ارزشی برایش قائل نیست ؛ نظرنمی خواهد.
ب) ایجاد احساس شخصیت در فرزندان
🔷اگر درخانواده ای فرزندان مورد مشورت قرار گیرند؛ این طرزتلقی در آنها بوجود خواهد آمد که افرادی مهم و نیز نظرات شان هم دارای ارج می باشد.واین دررشد عقلانی وشخصیتی آنان نقش به سزائی دارد.
ج) ایجاد الفت و رأفت
🔷مشاوره به لحاظ اجتماعی بودن و در کنار هم قرار گرفتن و تخاطب جمعی سبب انس والفت و محبت درمیان اعضای خانواده خواهد شد.
واین انس و هم گرایی نتیجه فرزند صالح است :
« الْأُنْسُ فِي ثَلَاثَةٍ ... وَ الْوَلَدِ الصَّالِحِ ...».[8]
(انس والفت در سه چیز است ؛ یکی ار آنها فرزند صالح می باشد).
د) هماهنگی وهم سویی در زندگی
🔷در مشورت با جمع بندی نظرات همه ؛ وحدت و هماهنگی وهم سویی در محیط خانه وخانواده به وجود می آید که ازتشتت و دل نگرانی و فشارهای روحی و روانی جلوگیری می کند.
. ➰➰➰➰➰➰
[1] . عيون الحكم و المواعظ ؛ ص232 . الحياة ، ترجمه احمد آرام ؛ ج1 ؛ ص314.
[2] . شورا/ 38 .
[3] . الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص: 63.
[4] . نهج البلاغة ، همان مدرک ؛ ص 478.
[5] . نهج البلاغة ، همان مدرک ؛ ص 506.
[6] . دشتي، محمد، نهج الحياة، ص 164 - 167.(منبع)
[7] . بحارالانوار، ج 43، ص 198.
[8] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص405.
➰➰➰➰➰➰
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه اول
💢«بعدی» شخصیتی است که در زمانه پسرعمویش سعدی زندگی میکرده است. او در واکنش به کتاب پسرعمویش، «گلستان» کتابی مینگارد و نام آن را «باغچه» مینامد. باغچه بعدی تا سالها ناشناخته بوده و به تازگی نسخههایی از آن پیدا شده است. این کتاب به طرز عجیبی به مباحث مورد ابتلای جامعه ما پرداخته و برای مردم ما قابل استفاده است. باغچه بعدی، پر از طنز و شیرینسخنی است. این حکایات دنبالهدار بیانگر رویدادهای نوروز 1401 از زبان بعدی است.
خرید شب عید
شبی از لیالی آخر سال، در منزل نشسته و به سود و زیان تجارت خویش در سنهای که گذشت میاندیشیدم که صدای همسرم، طناب تمرکزم پاره کرد: «بعدی جان! شب عید نزدیک است. دخل حجرهات را بده تا دخلت را نیاوردهام» به او گفتم: «ول کن این حرفها را. ناهار خوردی یا نه؟» جواب داد: «بعدی جان! بحث را عوض نکن. دخلت را بده» بالاجبار هر چه داشتم برداشتم و به سوی بازار راه افتادیم.
تنها بزاز بازار، میرزا ابراهیم بود. از آب کره میگرفت و دست به آب نمیرفت؛ مبادا گرسنه شود. بانو، پارچهای پسندید که تولید دیار خودمان بود. ابراهیم تعریف و تمجید کرد: «عالی است. برای پدر و برادر خویش بردهام. بالاتفاق پسندیدهاند.» مردک چنان پولپرست است که ما را چون خودش درازگوش میبیند. قیچی را برداشت که ببرد ناگهان باجناق حقیر که بزرگ دربار است و دستش به دهان که هیچ به فرق سرش میرسد و در سکه میغلتد وارد شد. خواهر عیال، بی سلام و احوالپرسی، افاضه فرمود: «گرانترین جنس مغازه را خواهانم» میرزا ابراهیم بلافاصله بُرد یمانیای آورد که به عمرم ندیده بودم. لطافتش لطیفهطور بود و ظرافتش ظریف را به خاطر میآورد. البته از نوع غیر سیاسیاش. خواهر زوجه بلافاصله پسند کرد و باجناق کارت کشید ... عذرخواهم کیسهای سکه داد. پارچه را برداشتند و از حجره ابراهیم بیرون رفتند. حال که جرقه آتش نزاع میان من و همسر روشن شده بود گویا ماموریت پایان یافته بود. خروج آنان از حجره همان و خروج زوجه بر من همان. چنان بر سرم فریاد کشید که میرزا ابراهیم زهره ترکاند و پتهکنان گفت: «همشیره! حجره از آنتان. من میروم نماز» هر چند که ابراهیم به تارکالصلاة بازار معروف بود به روی خویش نیاوردم و آبرویش نبردم. پیش از خروج ابراهیم، زوجه مغازه را خشمگینانه ترک گفت. گویی تیری آتشین که از کمان جنگجویی رها میشود. من نیز محزون و مغموم از مغازه بیرون زدم. کمی که خسته شدم سوی منزل راه افتادم؛ بلکه آتش خشمش فروخفته باشد یا علی الاقل با کمربند نزند و به دمپایی و دم جاروب اکتفاء ورزد. در را که باز کردم صحنهای دیدم که مو بر تنم سیخ شد، چنان که خلائق بعد از دیدن قیمت ما یحتاج یومیه. چه میبینم؟ واقعی است؟ خدا میداند.
ادامه دارد
داستان کوتاه دوم
خانه تکانی
💢آن چه دیدم تعجبم فزون کرد و شگفتیام برانگیخت. زوجه که تا سالهای پیش در ایام عید دست به سیاه و سفید نمیزد و چون امیر امارت بر تخت صدارت مینشست و با من چو غلامان حبشی رفتار میکرد و این بشوی و آن بساب میفرمود از نردبان چوبی بالا رفته و دیوارهای حیاط میشست! دستمال و ظرف آب به دست، ددمنشانه دیوار میسابید و البته ژاژ میخایید. چون دیوار سیمانی بود و با دستمال نظیف نمیشد. القصه به گمان این که آرامش یافته و به خود مسلط است او را گفتم: «عزیزم! نفسم! خوشگلم! بهتری؟» هنوز رای بهتری را تلفظ نکرده بودم که احساس کردم پس کلهام درد میکند. علت را جویا شدم. گویا زوجه از همان بالای نردبان، دمپایی از پای درآورده و چون موشک بالستیکی که مقر امیران دشمن را نشانه میگیرد پس کله این فقیر حقیر را نشان کرده بود. درد کله که التیام یافت پرسیدمش: «کمکی از من ساخته است؟» زوجه روی برگرداند و گفت: «ایکبیری!» گفتمش: «حقیر خوشچهره نیستم اما نه آن قدر که تو میگویی» با اکراه جواب داد: «تو را نمیگویم. خواهر نادانم را میگویم. طوری قیافه گرفته که هر کس نداند گمان میبرد همسرش پوتیفار است و خود زلیخا. حال آن که در حد زن عبدالله زبیر هم نیست. هر کس نداند ما که میدانیم این ثروت و مکنت جعلی، نتیجه چاپلوسی مقامات دربار است. آخر همسر بیسوادش چه از مالیه و دارایی میداند که خزائن این ملت مظلوم در دست اوست. نه میخواهم بدانم او چه صفتی واجد است که تو آن را فاقدی؟ میخواهم بدانم ... » دیگر طاقتم تمام شد. گفتمش: «عی بابا بس کن زن. نوبت دیالوگ من است. یک تکه پارچه که این حرفها را ندارد. حال بگو کجا را باید بسابم؟» آب و دستمال به من سپرد که کار را شروع کنم اما ناگهان زنگ در به صدا درآمد. یعنی کیست این وقت سال؟
ادامه دارد
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
🔴بی نظمی حق الناس دارد
🔰رعـایـت نکردن نظم، موجب پایمال شدن حقوق افراد و ستم بر آنان است.
کسی که کارهای مردم را بـه تـاءخـیـر مـی انـدازد و بـه بـعـضی اجازه می دهد که ساعتها وقتش را بگیرند، در نتیجه فرصت ملاقات با دیگران و انجام کارشان را از دست می دهد و نمی تواند بموقع جهت تدریس در کـلاس درس، جـهـت انـجـام کـار در مـحـل کـار و غـیـره حـضـور یـابـد،. ..
چـنـیـن فـردی بـه دلیل بی نظمی در کارها، حقوق دیگران را پایمال کرده و به آنان ستم روا داشته است.
🔰امـیـر مـؤ مـنـان صـلوات الله عـلیـه بـی تـوجـهـی بـه حـقـوق دیـگـران را از جـمـله دلایل تنهایی و بی یاوری انسان معرفی می کند:
(مِنْ دَلائِلِ الْخِذْلانِ الاِْسْتِهانَةُ بِحُقُوقِ الاِْخْوانِ)
از دلایل [تنهایی و] دوری انسان از دیگران، سبک شمردن حقوق برادران دینی است.
🔰و امام صادق علیه السلام آن را موجب پستی و خواری انسان می داند:
(تَرْک الْحُقُوقِ مَذَلَّةٌ)
پایمال کردن حقوق دیگران سبب خواری انسان است.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه سوم
عید دیدنی
💢در را باز کردم. ناگهان دیدم باجناقم علیه ما علیه و خواهر همسرم که غفر الله ذنوبها الکبیرة پشت در ایستادهاند و لبخندی به لب دارند که ابلیس هنگام فریب آدمیان. گفتم: «آتش را برافروختید. دیگر چه خواهید؟» باجناق، با دست راست لپم را کشید و گفت: «شیخ بعدی تپل! مهمان حبیب خداست. تعارف کن بیاییم داخل»
گفتم: «اولا تپل آن اخوی گرامی است که علمش به لغت فرنگی در حد (I am a blackboard) است و اکنون مذاکرات حاکم با امیران رومی ترجمه میکند.
همو که خبر واثق دارم در هر وعده غذای دربار تا چهار ران بوقلمون با دندان سلاخی نکند دل از سفره نمیکند دوما ...» باجناق رشته سخنم درید و به میانه کلام پرید:
«اولا دوما غلط و ثانیا درست است. ثانیا ما فات مضی. برای عذرخواهی آمدهایم» این را که گفت دلم به رحم آمد و راهشان دادم. من باب اکل میته و اضطرار، کاسه آجیل جلویشان گذاشتم. راست میگویند که از گرسنه بگیر و بده به دله.
عذرخواهم به خورده. چنان پستهها را به حلقوم میریخت که گویی طوطی شکرریز است نه باجناق مزهریز. گردو و پسته و بادام هندی را به طرفة العینی بلعید و اکنون نوبت شیرینی خامهای بود. یکی میخورد و دو تا میبرد. دیدم اگر سکوت کنم هم اضرار به مال است و هم دهنکجی به "و لا تسرفوا" زین روی گفتم: «کاه از خود نیست قبول، کاهدان که مال خود است. نترکی تپل» خجالت کشید و از شیرینی خامهای منصرف شد اما توپخانه شکمش را سوی موز نشانه گرفت. به بوستان و گلستان نوه عمویم سعدی بزرگ سوگند چنان موز میخورد که در راز بقاء هم بیسابقه بود.
به گمانم راز بقائیان هم چنین بخورند به فنا میروند. موزها که تمام شد بساط غیبت را پهن کرد. از دماغ گنده بزرگ فامیل شروع کرد و با تخصص نداشته دایی تداوم بخشید و غذای بدطعم عمه سکینه حسن ختام کلام.
گر چه خود دستپخت عمه سکینه خوردهام و الحق خوب بود. تپل معلوم نیست قبل از تناول طعام چند تن حلویات و چربیجات خورده بود که طعام آن پیرزن هنرمند را بیمزه میانگاشت.
🔷 القصه آن روز پانصد سکه زیان دیدم از شهوت طعام باجناق و آخرتم نیز بر باد رفت از شهوت کلامش. پس از خلاصی از شر ضیوف خودخوانده، زوجه که در زمان مهمانی لام تا کام سخن نمیگفت و غضبناک حمله آنان به منابع مالی منزل را مشاهده میکرد با اکراه پیشنهادم داد:
🔷«بعدی جان اگر موافقی سفری برویم. سیروا فی الارض کنیم تا عاقبت مکذبان را به چشم ببینیم» گفتمش: «همسرم اگر چه با وجود چنین باجناقی نیازی به سفر نیست و عاقبت مکذبان، آیینهای است پیش چشمانمان اما چشم. اگر تو چنین خواهی بعدی، بر آستان تو قبلی هم نیست» لبخندی روی لب زوجهام نشست و بار سفر بستیم.
ادامه دارد
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه چهارم
مسافرت
💢رسیدیم به آنجا که زوجه پیشنهاد کرد برای درآمدن از این اوضاع و احوال روحی، راهی سفر شویم و تفرج و تفریحی کنیم. حقیر نیز که مجنون سفر و گشت و گذارم پذیرفتم و سوار بر خر مراد به راه افتادیم. درازگوش حقیر اصالتا مال منطقه خودمان است. چابک، گریزپای و کمجاست. تنها مشکلش، ضعف در هنگام پیچ طرق صعب و جادههای دهشتناک است که آن هم توکل بر ایزد کردیم و دل به جاده سرنوشت سپردیم. هشت فرسخی از بصره فاصله گرفته بودیم که ناگهان در یک پیچ تنگ و خطیر با اشتری شامی شاخ به شاخ شدیم. هر چه مجاهدت ورزیدم و کوشیدم ترمز بگیرم لنت سمها کار نکرد که نکرد. اشتر قوی بود و خر حقیر ضعیف. لهذا از فک تا گوش آسیب سهمگین خورد. خدای لطف کرد که اتاقک سالم ماند. سرعت حقیر بالا بود و اشتر خر هم سریع میآمد؛ زین روی توقع داشتم خورجین محافظتی باز شود اما خبری نشد. از این روی، قفسه سینهام به شدت به پس کله خر رنجورم خورد و ضرب دید. طناب ایمنی همسر نیز پاره شد و از بالای خر به زمین افتاد. الحمدلله که آسیب چندانی نخورد. به ناچار متوقف شدیم که شرطه بیاید و نقشه تصادف روی کاغذ بکشد. حقیر معتقد بودم شترسوار نادان مقصر است و او هم خر مرا به خریت متهم میکرد. لختی بعد، شرطه رسید. در دم حکم داد شترسوار مقصر است. او هم با خیال راحت گفت «بیمهام. از او بگیرید.» گفتم: «از کی؟» گفت: «از بیمهام» چاره نبود. به سرعت نامهای به بیمهگذار آن دیار نوشتم و با پیک فرستادم. لختی بعد، بیمهگذار رسید و صحنه را دید. مدتی برانداز کرد و سپس گفت: «صحنه را دیدم. شتر ایشان مذکر است و بیمه شامل نمیشود. از طرفی، سرعت خر بیش از حد مجاز بوده. لذا خسارت بر عهده خود خرسوار است و تعهدی بر گردن ما نیست» چنان آتش خشم وجودم را شعلهور کرد که نزدیک بود قتل نفس مرتکب شوم. گفتم: «مرد نامومن! خورجین محافظتی باز نشده، طناب ایمنی پاره شده. طلبکار شدهاید؟» با خونسردیای که تهوعم میآورد جواب داد: «اولا خورجین محافظتی در جاده کار نمیکند. برای شاخ به شاخهای درون شهری است. ثانیا همسر شما سنگینتر از استاندارد طناب ایمنی است. تقصیر ما نیست» با غضب گفتم: «خدا لعنتتان کند. موقع دریافت مال خلائق، خود را حاتم طائی مینامید و هنگام ادای دین، جان به ملک الموت نمیدهید. اجل امانتان ندهد به حق همین زبانبسته» مضطرب از این که مبادا آسیب حقیر و زوجهام جدی باشد مستقیما با اسب بیمارکش راهی مریضخانه شدیم.
ادامه دارد.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه پنجم
حق شهروندی
⭕️با اسب بیمارکش راهی مریضخانه شدیم تا از تندرستیمان اطمینان یابیم. حقیر و زوجه در غرفه انتظار به انتظار نشستیم تا نوبت معاینهمان شود. طبیب، خانمی بود متخصص جناغ سینه و استخوان لگن و البته فوق تخصص در دانشگاه رومیان میخواند. سالی دو بار به اطراف بصره میآمد تا ناامیدان جوابشده را جوابی باشد و دوایی بخشد. نوبت ما که شد قامت و ریخت و پوششم برانداز کرد و گفت: «شما دیسک داری. خانمت شکستگی لگن. بعدی لطفا» گفتمش: «خود بعدیام» با بیحوصلگی گفت: «نفر بعدی منظورمه» با خود گفتم: «اگر اکنون سکوت کنم به جامعه اطباء خیانت کردهام» زین روی فریاد سر دادم: «چرا لاطائلات میگویی ضعیفه؟ از کجا دانستی من دیسک دارم و همسرم شکستگی؟ بیمعاینه چرا حکم میکنی؟» در دم پاسخ داد: «اولا صدایت را پایین بیاور. ثانیا حق داری، آموزش ندیدهای!»
دوباره فریاد زدم: «آموزش ندیدهام، درازگوش بارکش که نیستم. به خدا قسم تحصیل در دیار روم از راه به درت کرده. باد غرور چنان کلهات را بزرگ کرده که ما را حقیران میپنداری. به قول نوه عمویم سعدی شیرینسخن:
من آن کس نیم کز غرور حشم، ز بیچارگان روی در هم کشم.
خدا هدایتت کند و پروانه طبابتت باطل سازد» این را گفتم و درِ غرفهاش را چنان کوفتم که صدایش تا دو فرسخ، زهره خلائق ترکاند. با پای لنگان زوجه و کمر دردناک خویش لنگانلنگان از مریضخانه بیرون آمدیم و پُرسانپرسان سراغ طبیبی جستیم که اهل همان دیار باشد و اخلاق فرنگی، خلق و خوی دینیاش آلوده نساخته باشد. آخر الامر کسی را معرفی کردند معروف به میرزا جابر الاطباء شکستهبند که در مکتب طبابت پدرش فن معاینه استخوان آموخته بود و چشم به تحفه دانش فرنگی ندوخته بود. مطبش چنان ساده بود که انگاشتیم اتاق خواب خستگان است نه معاینهگاه پاشکستگان. حقیر و عیال را معاینه فرمود و آن گاه فرمود: «چیز خاصی نی. تخممرغ بمالید و روغن گوسفندی. گرون هِه ولی چیز خوبیه» از لهجهاش شگفتگیام دو چندان شد. مال کدام دیار بود؟ اطراف بصره چنین سخن نمیگویند. بگذریم. تخممرغ و روغن محلی گرفتیم و استعمال نمودیم، آن گاه سفر را نیمهتمام رها کردیم و به دیار خویش بازگشتیم. بلکه سرگرمیای در ولایت خویش بیابیم.
داستان کوتاه ششم
ویدئوگیم
💢رسیدیم به آنجا که دست از پا درازتر، سفر را نیمهتمام رها کرده، به منزل بازگشتیم. خسته و کوفته روی کرسیای که سنه پیش از بازار مسلمین شام خریده بودم ولو شدم و به خوابی عمیق فرو رفتم. طوری که وضویم باطل شد. در خواب دیدم که اطفال اقوام همه گرداگرد پسر میرزا ابراهیم بزاز نشستهاند؛ چنان که هویج پخته بر گرد ران مرغ سرخشده بر سفره اهالی دربار. میگفت: «ددی واسم سوغاتی آورده از اون ور آب» شیای عجیب که مشابهش در عمرم ندیده بودم و اطفال آن را پُررو مکس میخواندند.
صدا میداد و تصویر پخش میکرد. یک بیابان لم یزرع با چند پرنده رنگارنگ که یکییکی به سوی ساختمانی نیمهساز پرتاب میشدند و صدای تیزی میدادند. طائرات غاضبات بهترین تعبیر بود اما خودشان «angry birds» میخواندند. گاهی پرندههای پرتابی چنان تپل بودند که به گاو شیرده میماندند نه پرنده پر جست و خیز. پس از اصابت به هدف نیز طوری منفجر میشدند که گویی مرغ شکمپری سر سفره منهدم شده است! مدهوش سوغات میرزا ابراهیم شدم. به پسر گفتم: «عمو جان این بیابان که این چنین پرنده دارد کجاست؟ اطراف بصره است؟» لبخندی تمسخرآمیز زد و گفت: «آری دو کوچه پایینتر است» و آن گاه چنان خندید که در دل گفتم: «رو آب بخندی!» احترام به بزرگتر را از پدرش آموخته است ولی به روی خود نیاوردم. لامصب بازیاش خیلی حال میداد. همان جا قاطی اطفال ایستادم و پرتاب پرندگان را نظارهگر شدم. او پرتاب میکرد و من "طیب الله انفاسکم" میگفتم.
یک بار با یک پرنده قرمز کوچک، ساختمانی بزرگ را در هم کوبید؛ چنان که موشک بالستیک تزاریان، مقر ناتوییان را در قرون آتیه. عنان از کف دادم و فریاد زدم: الله اکبر! با خنده بچهها به خود آمدم که نه اینجا مصلی است و نه او امام جمعه. هر چند صلاة جمعه بصره هر هفته در مکتبخانه اقامه میشود. القصه اندکی بعد در ناحیه سرم احساس درد کردم. توجهی ننمودم و به مشاهده ادامه دادم. دوباره احساس درد کردم و دوباره بیتوجهی. چند بار تکرار شد تا آن که دیدم آن درد اتفاقی نیست. چشم گشودم و دیدم زوجه دارد به سویم دمپایی پرتاب میکند. از انگری بردز که چیزی عایدمان نشد لذا زوجه «angry wife» را تاسیس نمود. از نعلین شروع کرد و در نهایت به دمپایی مستراح رسید. پیش از آن که واپسین را دربرگیرم از خواب برخاستم و از مهلکه گریختم.
ادامه دارد
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه هفتم
علم بهتر است یا ثروت؟
♻️رسیدم به آنجا که از خواب برخاستم و آن کابوس احمقانه که اطفال بصره به جای مطالعه و مباحثه به لهو و لعب مجازی میپراختند را پشت سر گذاشتم. خود نیز کمر همت بستم که بیشتر مطالعه کنم و کمتر تخیل که آن کابوس نتیجه خیالپردازیهای یومیه است. لکن پیش از مطالعه قرار داشتم با باجناقم - غفرالله عن معاصیه الکبیرة - لهذا سریع سوی دربار روانه شدم. ماضیا گفته بودم باجناق بر سفره دربار متنعم است. باجناق را دیدم و گوشهای از تالار با او به گعده بنشستم و پادشاه نیز در ور دیگر با صنعتگری زبردست سخن میگفت
. صنعتگر، چهره حاکم بصره بر چوبی حکاکی کرده و کرک و پر او ریزانده بود. در این میان ناگهان دانشمندی فاضل وارد شد. حاکم یکسره از صنعتگر چشم پوشید و به عالم پرداخت. کانه صنعتگر هویج است. صنعتگر از این هویجانگاری برآشفت و مجلس را ترک گفت. بقیه ما وقع را از زبان خودش بنشنوید که بعدها برایم بازگفت:
آن روز از این که حاکم مرا در حد قنبیت دیار قم انگاشت سخت دلآزرده شدم. این بیحرمتی برایم چنان سنگین بود که تصمیم گرفتم علم بیاموزم. بر کلاس درس، استاد مرا گفت: «ای نجار زبردست! یه سرویس خواب میخوام. چند درمیاری واسم؟» گفتمش: «چوب یا ام دی اف؟» که بر سرم فریاد زد: «ابله ما در قرن ششم هستیم. هنوز ADSL نیامده چه رسد به MDF. حال بگو ببینم مساحت ذوزنقه را چگونه به دست میآوری؟» بیدرنگ گفتم: «قاعده را در ارتفاع ضرب و آن گاه حاصل را به دو قسمت مساوی تقسیم میکنیم. یکی از آن حاکم بصره است و دیگری مساحت مثلث» بر سرم فریاد کشید:
«ابله! اولا آن چه گفتی مساحت مثلث است نه ذوزنقه. ثانیا مزه سیاسی میپرانی؟ تو که مساحت ذوزنقه نمیدانی چه از امور سیاسی میدانی؟ چنان بیسوادی که یحتمل اگر از نورافشانی خورشید بپرسم خواهی گفت: خورشید پشتش به ماست!»
تحقیر استاد شدیدتر از تحقیر حاکم بود. چرا طریق تحصیل مساحت ذوزنقه را اشتباه گفتم؟ سوال از این سادهتر؟ دیگر طاقتم برید و از جهل خویش سر به بیابان نهادم. در بیابان، قطعه سنگی دیدم که از بالای آبشاری آب بدان میریخت. از وجود آن سنگ و آن آبشار که قطرهقطره آبش را بر سر سنگ میفشاند مطلع بودم. سالهاست که «داره میریزه» با خود گفتم حتما تاکنون سنگ را سوراخ کرده است. به نزدیکش رسیدم. دیدم سنگ ککش هم نگزیده است. لذا فهمیدم وقتی این آب سینه این سنگ را سوراخ نکرده، تعلیمات چرند مکتبخانه نیز به ذهن و ضمیر من راه نخواهد یافت. خدا را شکر گفتم و به صنعت درودگری بازگشتم. اکنون حال و روزم خوش است.
یه سفارش میگیرم دو روزه تفمال میکنم، سه برابر یه ماه اون دانشمند به جیب میزنم. به دنبال یادگیری فن بروید و مدرک و مکتبخانه را به حال خود رها کنید.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
امام باقر عليه السلام:
پدرم مى فرمود: بهترين كارها كشاورزى اسـت؛ چيزى را مى كارى و نيك و بد از ان مى خورند. نيكوكار مى خورد و برايت از خدا آمرزش مى طلبد و بدكار مى خورد و آنچه خورده وی را لعن و نفرين مى كند و چرندگان و پرندگان نيز
از ان بهره مند مى شوند…
📚(کافی/ ۲۰۶/۵)
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه هشتم
گرانی
💢ایام نوروز روزی زوجه گفت: «بعدی جان! بیا برویم بازار و متاعی از برای خودمان بخریم» من با این که میدانستم شپش در اطراف و اکناف جیبم، ورزش باستانی انجام میدهد و از بیکفنی زندهام از برای آن که حرمتم پیش همسرم از بین نرود با اعتماد به نفسی ستودنی گفتم:
«به روی چشم بانویم. همین الان برویم» و به سوی بازار روانه شدیم. بنا شد ابتداء ماهی شب عید بخریم تا سبزی پلو با ماهی - این عبارت تک مصرع است و مصرع بعدی ندارد - به بدن بزنیم و حال کنیم. روانه اولین مغازه ماهیفروشی شدیم.
ماهی گذاشته بود به بزرگی شکم صدر اعظم دربار. زیر گوش همسر گفتم: «آدم منصفی است. از مشتریانش پرسیدهام» گفتم: «سلام بر میرزا اسماعیل سماک. بهترین ماهیفروش عالم اسلام» به گرمی پاسخ داد: «سلام بر بعدی. خلف بر حق سعدی. در خدمتم شیخ بعدی» از احترامی که به حقیر گذاشت بادی به غبغب انداختم و برای زوجه چشم و ابرویی آمدم. ادامه دادم: «اخوی قیمت این ماهی چقدر است؟» پاسخ داد: «قابل شما را ندارد. بردار ببر و صلواتی بفرست بر پیامبر و خاندانش» گفتمش: «داداش موکب که نزدی. چند؟» دوباره پاسخ داد: «این حرفها چیست؟ رایگان است. بردار و لعنت فرست بر دشمنان این امت» دیدم فایدهای دارد و از منبر پایین نمیآید. گفتمش: «اگر قیمت نگویی میروم» ناچار شد پاسخ دهد: «کیلویی ده سکه» گفتمش: «جان! ده سکه؟ مرد حسابی مگر نهنگ یونس نبی میفروشی؟ چهار تا آشغالماهی است دیگر. دیروز همین را سه سکه میفروختی» با لبخندی تهوعآور پاسخ داد: «داداش کار تُرکه. پشیمون نمیشی» گفتم: «جان؟» پاسخ داد: «ببخشید لحظهای چند قرن به جلو رفتم. این خرید جدید است. به خودم یازده سکه فروختهاند. من برای خدا ده میفروشم که خلائق از ماهیپلوی شب عید محروم نشوند» دیدم گفتگو با او به ثمر نمیرسد. زین روی به مامور مقابله با گرانفروشی که زیر سایه میوهفروشی شیخ فتح الله خوابیده بود اطلاع دادم. او نیز با قاطعیت تمام میرزا اسماعیل سماک را بیست سکه جریمه کرد. آن گاه خوشحال که رسالت دینی خویش ادا کردهایم ماهی شب عید را به مبلغ هر کیلو نُه سکه خریدیدم و به منزل بازگشتیم.
خدا را شکر
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه نهم
تفاهم
⭕️رسیدیم به آنجا که از بازار برگشتیم و ماهی گران را به هر زوری بود ابتیاع کردیم. در منزل زوجه فرمود: «بعدی جان! نباید این ماهی را میخریدی. خیلی گران است.» مانند نیمروی کف ماهیتابه بالا و پایین پریدم و گفتم: «زن حسابی تو خود گفتی یا سبزیپلو با ماهی یا گشنهپلو با خورش دلضعفه» با عشوه پاسخ داد: «من گفتم تو نباید گوش میکردی» به اینجا که رسید ترجیح دادم گفتگو را نزد مشاور ادامه دهیم. زیرا ما از آنهایی هستیم که با کوچکترین اختلافی، زرت دم مطبیم. سراغ میرزا پدرام سایکولوژیست را گرفتم و وقتی ستاندم برای مشاوره. میرزا پدرام، سایکولوژی در فرنگ خوانده و مدرکش از آنجا ستانده. با زوجه راهی مطبش شدیم. در راهروی مطب، تصویری از شیخی پیر با سیبیل و ریش سفید بر دیوار آویزان بود. چپقی در دست داشت و اخمناک به ما مینگریست. وارد دفترش شدیم. طفلی خردهپا، چست، چابک، نرم و البته بسیار غیر نازک کنارش ایستاده بود. به گمانم پسرش بود. شکم طفل به بزرگی بشکههایی بود که همسایگان بصره در آن ماده سیاه بدبو صادر میکنند. میرزا پدرام پیش از آن که تحیتی گوییم و سلامی کنیم پرسید: «چرا تاهل را به تجرد ترجیح دادی؟» لبم را گاز گرفتم و گفتم: «جلوی طفل؟؟ میخواستم کامل شوم» میرزا پدرام دوباره پرسید: «چه طعامی را میپسندی؟» گفتمش: «فی السابق مرغ بریان اما اکنون هر آن چه شکم را پر کند و ضعف را برطرف» رو به زوجه پرسید: «از او راضی هستید؟ شوی خوبی است؟» زوجه چون سراج باتری ایسوس روشن و خاموش و سرخ و سفید گشت و نهایة الامر گفت: «با اجازه بزرگترها بله» پدرام چنان خندید که امیدوارم دگر بار چنین خندهای را روی آب بکند. با دست راست محکم بر ران همان طرف کوبید و گفت: «خیلی نایسید شما! بگذریم. چند سوال برایتان مطرح میکنم باید چنان دقیق و carefully جواب بدهید که موی لای درزش نرود و الا ممکن است نتایج معاینه طبیه یا همان ریزولت آف سایکولوژیکال آنالیسیزم به خطا رود» و آن گاه شروع کرد به پرسش. چه سوالاتی و چه جوابهایی! والله با هر سوال از فرق سر تا نوک پا، میسوخت. زوجه به گمانم پنج کیلو کم کرد از شدت استحیاء. در میانه پرسش دهم بودیم که ناگهان میرزا پدرام گفت: «بیماران عزیز! دو دقیقه تا پایان وقت اول باقی مانده است» گفتمش: «مگر ماه مبارک است؟» گفت: «خیر دو دقیقه دیگر وارد وقت دوم میشویم و باید هزینه را به توان دو بدهید» به ناچار پذیرفتم و راند دوم آغاز شد. سوالات که تمام شد نتایج را پیش روی خویش نهاد و لختی سکوت فرمود. هیچ نمیگفت و عمیقا تامل میکرد. در طول این مدت آن پسرک تپل که مهران غفوریان قبل از رژیم، شاگردش نیز نبود باقلوا و حلوا تناول میفرمود و به گمانم همه محصول عراق عرب و عجم را بلعید. در نهایت میرزا پدرام افاضه فرمود: «پاسخهایتان فکتهای خوبی در اختیارم نهاد. راه حل مشکلتان که چون دُرّی نایاب و گوهری بیهمتاست اکنون در دستانم است. بر اساس طریقه استادم میرزا زیگموند فروید که عکسش را بر ابتدای مطب کوفتهام راه را یافتم لکن پیش از استماعش باید حق المشاورة دو جلسه را نقدا پرداخت کنید» گفتمش: «میرزا پدرام! خدا رحمت کند استادتان فَرید را و هر چه خاک آن مرحوم عفیف است بقای عمرتان باشد. هر چه باشد تقدیم میکنم» گفت: «دویست سکه» برق، اختراع نشده اما از سه فاز خود و زوجهام پرید لکن از آن جا که استحکام بنیان ازدواج و تضمین این پیوند مبارک، برایم اهمیتی بیمثال داشت پذیرفتم و پرداختم. آن گاه میرزا افاضه فرمود: «راه حل این است: بروید با هم بسازید» به اتفاق زوجه، بر مزار فروید و اعوانش لعنت فرستادیم و از مطب خارج شدیم
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه دهم
مد روز
💢پس از صرف ماهیپلو با سبزی شب عید که برایم چند ده سکه آب خورد تصمیم گرفتم توکل به الله تعالی کنم و به حجره بازگردم. باشد که در سنه جدید چرخ اقتصاد به مراد ما بچرخد و اگر آن چنان رونقی در زندگیمان ایجاد نشد حداقل بتوانیم ناهار بخوریم. در حجره نشستم و طبق روال به آزار مگسهای بیحیا و پراندن پشات بیحیا مشغول شدم. پشات جمع پشه است. ناگهان دیدم میرزا کامبیز عطار که به تازگی از شام به بصره مهاجرت کرده عبایی پوشیده به غایت پاره و داغان. با خود گفتم شاید حواسش نبوده. چه آن که گرانی، کرک و پر ملت ریخته و پاک حواس امت برده. از این روی نزدیک شدم و سلام دادم و پس از مصافحه و معانقه، زیر گوشش گفتم: «اخوی عبایت پاره است چنان که لایه اوزون» گفت: «میدانم. مد روز است» گفتم: «سبحان الله! جامه پاره مد است؟ مگر میشود؟» گفت: «آری پارگیاش تعمدی است. خود با خنجر زخم به سینهاش زدهام. اکنون در شام همه پارهپوشند» زیر لب گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون» و به حجره بازگشتم. الحق که جهاد با مگسها از گپ و گفت با این این خلائق سودمندتر است. مدتی دیگر مگس پراندم که دیدم پسرکی موفرفری با ابرویی تیز چنان که سوزن اطباء، سگی در دست گرفته و در سوق مسلمین راه میرود. نزدیک شدم؛ البته طوری که سگ به لباسم نخورد. زیر گوشش گفتم: «اخوی! سگ نجس است و صلات با آن باطل. رهایش کن» دهانش را مثل خرمالو جمع کرد و گفت: «صلات دیگر چیست؟ برو بابا حال نداریم» از بیاعتنایی به فریضه الاهی سخت برآشفتم و با پشت دست بر صورتش کوفتم. ضربه سنگین بود و صورتش چون زعفران خراسان، سرخ شد. مستقیم سراغ شرطه بازار رفت و شرح ما وقع کرد. شرطه نیز کتف و بالم ببست و به محکمه رفتیم. قاضی آثار جراحت را روی صورت پسرک دید و آن گاه گفت: «به جرم زدن سیلی به صورت این نوجوان محکومید به پرداخت دیه. نقدی میدهید یا کارتخوان بیاورم؟» گفتم: «بله؟» گفت: «عذرخواهم. این رفت و آمد بین قرون، گاهی ما را با عدم انسجام منطقی مواجه میکند. عرضم این است که نقدی میدهید یا قسطی؟» گفتم: «جناب قاضی! ناف تقدیر مرا با قسط بریدهاند. قسطی میدهم» دیه را قسطی کرد و به منزل بازگشتم.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه یازدهم
تولید ملی
💢پس از تقسیط دیه، دمق و پکر سوی منزل راه افتادم. بلکه همسرم با سخنان آرامشبخش و بستههای پیشنهادیاش بتواند داغی آتش اضطراب را به گلستان آرامش بدل کند.
در را که گشودم همسر با اسپند و صلوات استقبال کرد. تصور میکرد چون با هدف اجرای فریضه دینی چکی نواختهام و به جوانی تاختهام قاضی القضات حق را به من میدهد و دادم میستاند.
نتیجه محکمه را که شنید در ابتدای امر استنکاف ورزید و در نهایت البته تمکین کرد. تدبیری اندیشید که چگونه این دین بپردازیم. گفت: «بعدی جان! بیا و یک مرغداری راه بینداز. هم تخم میکنند و هم گوشت میدهند.
هم میخوریم و هم میفروشیم. با فروش تخم و گوشت راحتتر قادری دینت ادا کنی»
پیشنهاد زوجه ذهنم را به خود مشغول کرد.
زین روی بیدرنگ سوی موسسه قرض الحسنه "امداد مسلمین" راه افتادم که دستگیری از بیچارگان را وظیفه خویش میداند. داخل شدم و سلام دادم و شرح حال کردم. میرزابنویس موسسه گفت: «برای دریافت اعانه، باید یکی از اقوامت در حکومت باشد» ناخودآگاه به هوا پریدم و فریاد زدم: «باجناقم! باجناقم درباری است» سر به پایین انداخت و گفت: «شرمنده! باجناق فامیل نمیشه» غضبناک فریاد زدم: «پس نام موسسهتان امداد مسلمین نیست. اشرار و منافقین است» در اتاق را کوفتم و بیرون رفتم. به ناچار سراغ یکی از همسایگان را گرفتم. سفیان شامی؛ از تجار به نام یهود در بصره است که پولش از پارو بالا میرود، نان در روغن حیوانی میزند و خون مسلمین میمکد. به در منزلش رفتم و حاجتم باز گفتم. گفت: «حرفی نیست. هزار سکه میدهم و دو هزار سکه میستانم. کلکی در کارت باشد دودمان خود و پسر عموی پدرت جناب سعدی را به باد میدهم» گفتم: «مرا به باد اگر می دهی ملالی نیس - ولیک مرده سعدی کند تو را سرویس» پول را ستاندم و هزاران مرغ خریدم. لیل و نهار مصنوعی درست میکردم و مرغان را فریب میدادم. گاهی در یک شبانهروز سه بار تخم میگذاشتند که البته هر وقت این گونه میشد خروسها میشوریدند و نهضت دفاع از نوامیس راه میانداختند. کسب و کارم گرفته بود و داشتم از زیر بار آن دین کذایی خارج میشدم که واردات مرغ از شام آزاد شد. گویا باجناق حقیر - کَسَّرَ اللهُ ظهرَه – پشت این طرح بود تا کمرم بشکند و آبرویم ببرد. القصه ورشکست شدم و سفیان شامی آبرویم در بصره برد. آخر الامر باجناق حقیر - حَفَظَنا اللهُ مِن شِدَّةِ شُرُورِه - در نقش رابین هود بصره ظاهر شد و دین مرا به سفیان شامی و آن جوانک سگباز پرداخت و مرا رها ساخت و البته مدیون خویش!
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه دوازدهم
جوانگرایی
💢صبیّه حقیر به تازگی در کلاس طراحی چینش منزل شرکت جسته و حظ وافر برده است. زین روی تصمیم گرفت سرا را سقف بشکافد و طرحی نو بیندازد و بنیاد جیب پدر بدبخت براندازد. ما نیز که زمینخورده جوانگرایی و اعتماد به شبابیم بر آن شدیم تا از در حمایت وارد گردیم و مانعی برایش نتراشیم. تصمیم گرفت از ابتدای منزل بیاغازد.
💢زین روی گفت: «به نظرم جای اشتر نامناسب است. باید از حیاط به داخل اتاق ببریمش و در کنار مطبخ به ستون ببندیمش. 💢این گونه اگر کنیم موج انرژی مثبت میستانیم و مفرح میشویم» من که از این پیشنهاد محیرالعقول، متحیر شده بودم به او گفتم: «آن وقت بوی گند پشکل اشتر را چه میکنی؟» بیدرنگ پاسخ داد: «برای آن هم تدبیری اندیشیدهام.
💢چند بطری عطر از میرزا احمد عطار میخریم و در جایجای هال میگذاریم تا رافع بوی اشتر باشد» زیر لب ذکر گفتم و کظم غیظ کردم. گفتمش: «خب دیگر چه خواهی کرد؟» با اعتماد به نفسی که نظیرش را فقط در درباریان بصره دیدهام پاسخ داد:
« کوزههای آب را بر بام میگذارم ...» وسط سخنش پریدم و گفتم: «که گربهها از آن به عنوان مستراح عمومی استفاده کنند» آهی عمیق کشید و گفت: «عه پدر شما همیشه با فنگشویی مخالفت میکنید.
💢احساس پاک میخواهید یا نه؟» فریاد کشیدم: «آخر احساس پاک با آب نجس به چه دردم میخورد دختر؟ جمع کن این بساط را» وقتی دیدم این مسئله به رابطه پدر و دختریمان دارد اضرار میرساند تصمیم گرفتم مسئله را در سطح عمیقتری پی بگیرم. نشانی مدرسه فنگشویی را ستاندم تا سر وقت استادشان بروم. پرسانپرسان، او را یافتم.
💢 دق الباب کردم و وارد شدم. کاملمردی بود با سیبیلی بلند و نوکتیز؛ طوری که میشد دو طرفش کفه ترازوی دادگستری بگذاری و حکم کنی به عدالت میان خلق الله. چهارزانو بنشسته و دو دستش را بر سر دو زانو گذاشته و دو انگشت میانی هر دست را به هم چسبانده و شست را میانشان قرار داده و کف پاها نیز روی هم افتاده است. روبرویش سطل مزبله بود با رایحهای که فاضلاب سنتی بصره پیش آن اودکلن فرانسوی مینمود. پشت سرش یک گربه مشکی مریض با ریسمان به ستون بسته بود و سمت راست و چپش نیز دو کرسی شکسته.
💢پلکها روی هم گذاشته و وقعی به من نمینهاد. برای آن که توجهش جلب شود گلویی صاف کردم. باز توجهی نکرد. به ناچار لگدی به زیر سطل زدم و محتوایش پاشید به تصویر پیرمردی با محاسن زیاد که به دیوار آویزان بود. چون سطل زبالهای که بپاشد به تصویر پیرمردی با محاسن زیاد که به دیوار آویزان باشد. سیبیلو غضبناک شد و فریاد کشید:
«چه میکنی مردک؟ آن عطر باید محبوس باشد به آن سطل» گفتم: «آن چه شما عطر خوانید در آلودستان هند هم آلودگی است چه رسد به نظیفکده بصره. اگر بساطت را جمع نکنی و رخت مرام فنگشویی از بصره نبندی دودمانتان را به باد میدهم. چنان که مفسدان اقتصادی را پیش از تو» پوزخندی زد و گفت:
💢«همین است که اکنون دربار نظیف و سالم است» گفتم: «آن دیگر به تو مربوط نیست. من آشنا دارم. دو سوته حُکمت اومده چیز یعنی به استعجال در بند خواهی بود» تهدید حقیر اثر کرد و از آن دیار رفت و مدرسهاش نیز ببست. بعدها فهمیدم پدرش استاد فن موفقیت و کامیابی بوده و پسر بیبهره از فضل پدر، شیادی پیشه کرده بود. گویا پدر به جوانیاش امید بسته بود غافل از آن که او هم عادل نیست و هم از "مدار" خارج است. ما نیز تصمیم گرفتیم زین پس، پیش از اعتماد به جوانانمان به خوبی تعلیمشان دهیم.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه سیزدهم
ازدواج جوانان
♻️شبی در منزل نشسته و به وضعیت آشفته سوق مسلمین میاندیشیدم که ناگهان زوجه فریاد زد: «بعدی جان! خواهرم امروز مرا در بازار دید و گفت امشب برای خواستگاری دخترمان میآیند» دود از کلهام برخاست چونان که از مخازن نفت حجاز در قرون آتیه اما به روی خویش نیاوردم و تصمیم گرفتم آداب مهماننوازی به جای آورم. ساعتی گذشت و آماده آمدن میهمانان بودیم که دخترم را کنار کشیدم تا او را پندی گویم. تکهای چوب دستش دادم و گفتم: «بشکن» به سهولت شکست. شکستهها را روی هم گذاشتم و گفتم:
🔷«دوباره بشکن» دوباره شکست. خواستم همین کار را تکرار کنم که دختر، بیحوصله گفت: «پدر آن چه میخواهید بگویید مربوط به اتحاد پسران است نه ازدواج دختران» آمدم وضعیت حادثشده را جمع کنم که ناگاه زوجه با دو استکان چای سررسید و گفت: «بهبه پدر و دختر چه نیک خلوت کردهاید» من نیز بلافاصله در پاسخ گفتم: «این دیالوگ، از آن ثریا قاسمی است که در قرون آتی خواهد گفت. شما چایت را بیاور» در همین هنگام ضیوف خودخوانده دق الباب کردند.
🔹 باب گشودیم و مهیای پذیرایی شدیم. پسر باجناق، قبایی پوشیده بود شکلاتی که پرواضح بود بود غصبی است. بیمقدمه و تمهید رفتیم سراغ اصل مطلب. باجناق گفت: «شیخ بعدی در مرام شما مهریه چقدر باشد؟» گفتمش: «در مرام ما اول پسر و دختر با هم اختلاط میکنند. پس از توافق، سخن از مهریه میرانیم. در این دربار چه یادتان میدهند؟» لبخندی زد که سپیدی دندانهایش را به رخ بکشد و گفت: «البته آن جا که چیز یاد میدهند مکتب است ولی حق با شماست. بهتر است این دو قُمری بالغ با هم خلوت کنند» البته مرادش قناری عاشق بود. حقیر اجازه ندادم و گفتم: «ابتدا ببینیم آقازاده به چه صنعتی مشغولاند؟» پسر که تا پیش از آن تکه پرتقالی در دهان گذاشته بود به بزرگی پیراشکی مخصوص بصره مضطرب شد و به ناگاه گفت: «من؟ پسر حاجیام دیگه» گفتمش: «پسر جان اینجا مکتب و مدرس نیست که همدرسانت به خاطر شغل پدر پاچهات بخارند و به دوستی با تو ببالند. شانههایت تاب سنگینی مسئولیت دارد در این روزگار پرهیاهو؟» پاسخ داد: «آری جناب بعدی. باشگاه میرم. شونههام قویه» دیدم بحث بیفایده است. گفتم: «بگذریم. آقاپسر هدفت در این دنیا چیست؟» گفت: «میخواهم مهاجرت کنم. سقف بصره برای حقیر کوتاه است. میخواهم بروم شام. آنجا به جوانان مستعدی چون من بها میدهند» استعداد را چنان به ابتذال کشاند که حاکم بصره، مدیریت را. در مدتی که پسر افاضه میفرمود پدر زیر لب میگفت: «مرحبا پسرم. افتخار ذریهای» که البته بیشتر ابتذال عینیة بود. خواهر زوجه که تا پیش از این هنرنمایی شوی و پسرش را نظارهگر بود استکان چایش را سرکشید و گفت: «آفرین به عروس با ذکاوتم ولی حقیر شیر داغ میخورم. شیر داغم دهید» پاسخ دادم: «شما چایتان را بنوشید. شیر داغ را هم در کنارش ادامه دهید» متوجه عمق فطانتم نشد و دوباره گفت: «فقط شیرش حتما گاوی باشد» به سرعت پاسخ دادم: «نترس بانو! ما خرس نمیدوشیم» تا دخترم گاو را بدوشد و افاضه سر کار خانم را برآورده سازد سوال بعدی را مطرح کردم: «آقازاده مرکب دارند؟» پسرک تکه سیب را چون سنگی که سوی جمره پرتاب میکنند سمت حلقش انداخت و گفت: «آری اشتر عراقی دارم و میخواهم برای اسب ترکمن ثبت نام کنم. میدانید که من بمیرم هم خر بصری سوار نمیشوم» پاسخش دادم: «افتضاح مرکب ملی، شهره عام و خاص است. حقیر نیز چند سال داشتم. جفتک میانداخت و پشکلریزی داشت. دیفرانسُم عقب بود ولی از جلو فرمان میخورد. آخر سر فروختم اما این نباید بهانهای برای تمسخر باشد. شامیان منتظرند ما سخنی بگوییم و آنان بتازند» این را که گفتم پسرک از جای برخاست و رو به والدین خویش گفت: «طبقه اینان پایینتر از ماست. نه مکنت اقتصادی دارند و نه بصیرت سیاسی. وصلت با اینان به جایی نمیرسد. برویم» این را گفت و از خانه بیرون رفت. من نیز ترجیح دادم دخترم همان هنر فنگشویی را ادامه دهد تا این که با جهال زیر یک سقف برود و خِنگشویی کند.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
داستان کوتاه چهاردهم
کرمانشاه
یومی از ایام سنوات پیش که هنوز نرخ یونجه قاطر، سر به فلک نکشیده و سیاحت با قاطر شخصی به صرفهتر بود از الاغ عمومی، زوجه را پیش والدهاش گذاشتم و به بهانه سفر کاری، یکه و تنها عزم کوهستان کردم برای صفاسیتی. مقصد، کوهستانی در غرب ایران بود و من از شیراز دیار نوه عموی عزیزم سعدی بزرگ، دل به جاده سپرده بودم که شاعر گوید: "جادههای غرب، محال است یادم رود." چند هفته طی طریق کردم. راه دراز بود. جلوبندی قاطر پایین آمد و به یونجهسوزی افتاد و عرعرش خاموش شد و عردوغان سوزاند. عردوغان قطعهای است در قاطر معادل همان چیزی که در خودروهای شما یاتاقان خوانده میشود. از همان که غیورمردان صنایع عظیم مرکبسازیتان در نهایت کیفیت تولید میکنند و بدان مفتخرند. الغرض پس از طی طریق صعب و عبور از گردنههای سهمگین و خطرناک که به هر کدام میرسیدم: پیر سفر میگفت" این پیچ آخر است و بعد از آن آسودگی است" به سرزمینی رسیدم مملو از زیبایی، سرزندگی، هوای پاک و مردانی که همه سیبیل داشتند. نوک سیبیلشان تیز چون ماه شب اول شوال. همانها که رویتش مشکوک است و روزش روزهایم، مشکی چون موی عاشقکُش پرکلاغی و متراکم چون جنگلهای سابقا انبوه کلاردشت. از یکیشان پرسیدم: «سلام اخوی، طعام از کجا بیابم؟» گفت: «بچه کرمانشان نیستی؟ بیا بریم خانه ما» دستم را گرفت و کشاند. هر چه گفتم برادر! نان جوینی و تکهای پنیر ساده کفایتم کند افاقه نکرد. مرا در منزلش جای داد. گوسفندی داشت که به گمانم اکنون پنج میلیون در بازار میارزد. البته الان شد پنج و نیم. زبانبسته را برایم زد زمین و دندهاش روی ذغال گرفت. بویی راه انداخت که گرسنه را هلاک میکرد و سیر را سر سفره مینشاند. چهل سال بود چنین بویی به مشامم نخورده بود. بس که گوشت اعضای سافله گوسفند را با پیاز و دمبه و سویا به سیخ کشیده و روی ذغال گرفتهام سنسورهای بینیام ابتدائا بو را تشخیص نداد. کمی گذشت تا بفهمم گوسفند جاهای بهتری نیز برای بلع و هضم دارد. القصه دنده کباب را با برنج گیلان و روغن حیوانی دیار خودشان بر سینی نهاد و بر سفره گذاشت و مرا بر سرش نشاند. حتی اذا بلغت الحلقوم خوردم و سپاس گفتم. همیان از کمر باز کردم که انعامش دهم. اخمی کرد و ابروهایش چون دو کشتیگیر چغر و بدبدن روس و اوکراینی به هم گره خورد و چونان تابی به سیبیلش داشت و نعرهای کشید که همیان را در هفت سوراخ اندرونی، پنهان کردم. هنگام وداع، بستهای شیرینی مخصوص در خورجین قاطرم نهاد و بدرقهام کرد و گفت: "بِشِت میگم شب بمان. نمیمانی. حداقل سری بعدی آمدی بیشتر بمان." رویش بوسیدم و وداع کردم.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
10 راز از دکتر انوشه...
که فکر کنم هر روز به دردمون بخوره
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مضرات دیر ازدواج کردن و دیر بچه دار شدن اینه که ممکنه حتی ازدواج فرزندان مون رو نبینیم...😔
#ازدواج
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
سبک زندگی
«اینجا ننشینید! آنجا خوب است!» مهمان یکی از دوستانم شدم. اصرار داشت که شما بالای مجلس بنشینید و پای
متن کوتاه – کپشن پنجم
**خروس کور را دریابیم**
♨️اهل نماز نبود. دائما به او تذکر میدادم که نمازت را فراموش نکن! از این گوش میشنید و از گوش دیگر بیرون میکرد! روزی با کمال تعجب، او را دیدم که نمازش را سر وقت میخواند! به او گفتم:« چطور شد که نمازخوان شدی؟!» جواب داد:« شبی، خروس خانهامان را در عالم خواب، دیدم که زبان باز کرده بود و به من میگفت:« چقدر میخوابی؟ من به قدری، صبح داد زدم (که تو را برای نماز بیدار کنم) که چشمانم کور شد!» از خواب پریدم و صبح که شد سری به خروس، زدم. با کمال تعجب دیدم که خروس بیچاره، کور شده است!! از آن زمان به بعد دیگر نمازم، ترک نشد!»
⭕️در روایت آمده است صبحها، ذکر خروس این است:« ای غافلان! به یاد خدا باشید!» یعنی بستر را رها کنید و رو به قبله بایستید و نمازی بخوانید.
⭕️از خروس، کمتر نباشیم! او بیدار میشود و وظیفهاش را انجام میدهد؛ ولی بعضی از بندگان ناشکر خدا، افسوس و هزار افسوس که از یاد پروردگارشان که همه چیز را از او دارند، غافلند!
🔳این داستان واقعی از کتاب«روزنهها» نوشته آیت الله خرازی دام ظله برای شما نقل شد.
متن کوتاه – کپشن ششم
**حیا کنید! مهمونی تمام شد**
🔷پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از ازدواجهایشان، ولیمه دادند. تا پاسی از شب گذشته، سه نفر از مهمانها، نشسته بودند و مشغول صحبت کردن با هم بودند. پیامبر به همراه غلامشان انس، از اتاق بیرون آمدند تا این افراد، از خانه خارج شوند و بروند! وقتی به اتاق برگشتند، دیدند که این سه نفر، هنوز در اتاق مشغول صحبت با هم هستند!!
⭕️این آیه سوره مبارکه احزاب در همان زمان، نازل شد. «.... زمانی که غذا خوردید، از منزل میزبان، خارج شوید. او حیا میکند که به شما بگوید: «خارج شوید» ولی خدا از گفتن حق، حیا نمیکند!...»
⚠️گاهی حواسمان به موقعیت و کارهای میزبان نیست و فقط خودمان را میبینیم و تا پاسی از شب گذشته برای مردم، مزاحمت ایجاد میکنیم. چه بسا او به خاطر مشغله ای که دارد نتواند زیاد بیدار بماند.
#سبک_زندگی
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et
امام رضا علیه السلام:
ایمان یک درجه بالاتر از اسلام اسـت, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان اسـت و بـه فرزند آدم چیزى بالاتر از یقین داده نشده اسـت.
📚(تحف العقول)
❤❤❤❤❤
👨👩👧👦 @Zendegi_Et