من یک مهمانی بزرگ را به خاطر اینکه بتوانم راس ساعت دوازده شب در تاریکی روی مبل بنشینم و سیگار بکشم به هم زدم
مرد جوان با یک دسته گل نرگس منتظر دختر بود. باران نم نم میبارید و شانه ی مرد خیس شده بود. ساعت ها گذشت و دختر نیامد. مرد جوان به دسته گل پوزخند زد و انداختش کنار خیابان. آن دسته گل من بودم.
رفت در بلندترین قسمت عرشه کشتی ایستاد. سیگاری روشن کرد. کشید. تمام که شد، آسمان پر از ستاره را نگاهی انداخت و بلند داد زد: "آهای...یکی افتاد تو دریا"
خودش را میگفت!
راستی ضربان سابق قلبم...
میخواستم بگویم تفنگی که سمتم گرفتی و شلیک کردی فشنگ نداشت
من از چیز دیگری مُردم!
Stupid heart
دوران ابتدایی ما مدرسه مون مختلط بود. یه همکلاسی داشتیم به اسم مریم. مریم زیباترین دختری بود که تا اون موقع دیده بودم. تقریبا دوست شدن با مریم مثل یک رویا بود برام.
سالها از اون دوران گذشت تا اینکه خیلی اتفاقی از یکی از دوستان شنیدم که مریم دوره دبیرستان دچار یک اختلال روانی میشه و بعدها چند تا از پسرهای محلشون میبرنش یه جا و ترتیبشو میدن و میارن میندازن جلوی در خونشون و چند روز بعد مریم خودکشی میکنه!
قصدم شرح مصیبتی که بر مریم گذشت نبود...میخواستم بگم رویاهای زندگی من همشون همینجوری یکی یکی ترتیبشون داده شده.
سالها بعد وقتی پایت از پلهها سُر میخورد و دستآویزی جز نرده نداری، از دستهایم بیزار خواهم شد