Pain
روسری گلداری به سر کردُ مانتوی سفیدش را پوشاند در را باز کرد، و به سوی خیابان دوید تازه یادش افتاد ک
همانطور که کراواتش را باز میکرد؛ به جسمِ نحیفِ چسبیده به دیوار نگاه کردُ صورتش را به نفسهای گرمش رساند که چهره اش درهم شد، بازهم شام خوشمزهاش را سوزانده بود، به ناچار تخم مرغ سوخته را برای شامش برگزید.
-سامِر
داشت لب پنجره سیگار میکشید...
خسته بود؛ انقدر خسته که بعد از آخرین پوکِ سیگار یادش رفت؛ سیگارو بندازه پایین نه خودشو!