گفت متاسفم...خداحافظ!
و من؟! من هرگز نمیخواستم دور شدنش را ببینم...دو تکه ابر برداشتم و توی سوراخ چشمانم فشردم.
"محکم در بزنید، زیرا میخواهید یک مُرده را بیدار کنید"
قبل از شلیک گلوله به قلب خود این جمله را روی در اتاقش نوشته بود.
اونی که دیشب ۴ نصف شب بلند شد رفت بالکن به آسمون زل زد و بعد دو دیقه بی اختیار گریه اش گرفت من بودم.