- تو رو خدا نگه دار ،بابا نگه دار من پیاده شم ،من نامزد دارم.
+خفه شو خفه شو خفه شو...هی نامزد دارم نامزد دارم.به درک که نامزد داری.بدبختِ بیچاره همین نامزدت دو روز دیگه ببینه پول نداری ،مثلِ سگ محلت نمیزاره..کافیه ده روز بیوفتی پشت میله های زندون ،چنان میشینیه واست حساب کتاب میکنه ،ببینه زندگی کردن کنارت ،واسش میصرفه یا نه...دو روز دیگه ام یه ادمِ خرمایه میاد دستشو میگیره عشق و عاشقی از سرش میپره ،ماشینِ زیر پاشو میبینه ،آب از لب و لوچش سرازیر میشه مردِ حسابی..همه چی و یادش میره ،همه چیو..
-خط ویژه
نوار کاست هایش را به آغوش کشید و با اخم به رادیوی زوار در رفته اش چشم غره رفت.
-سامِر
رفت روی پشت بوم و پاهاش و آویزون کرد
پک عمیقی به کنت زدو،دودش را از بینی بیرون داد
درام مانند خاطرات در جلوی چشمانش پلی میشد زمزمه میکرد و با مشت مدام به سرش میکوبید
قدمهایش را تندتر کردُ، گام بعدی.. سقوط خاطرات
-سامِر
موزیک کلاسیکی در فضای مدرن خانه اش پخش کرد و چو طفلی نو پا سعی میکرد رقص باله را امتحان کند، چندین بار افتاد و با خشم باز کارش را ادامه داد.. پاهایش توان ایستادن نداشتند، از پنجره ی خانه اش پسر جوانی را دید که با پیرهنی چهارخونه و شلوار پارچه ای گشاد سعی میکرد روی آسفالت داغ رقص مردانه ی باله را انجام دهد، حرکاتش را تکرار کرد.. خاطرات گذشتند و گذشتند حال او اولین شرکت کننده از کشورش که به مقام اول رقصباله در خیابان های شهرِ لابل دست پیدا کرده بود.
-سامِر