نوار کاست هایش را به آغوش کشید و با اخم به رادیوی زوار در رفته اش چشم غره رفت.
-سامِر
رفت روی پشت بوم و پاهاش و آویزون کرد
پک عمیقی به کنت زدو،دودش را از بینی بیرون داد
درام مانند خاطرات در جلوی چشمانش پلی میشد زمزمه میکرد و با مشت مدام به سرش میکوبید
قدمهایش را تندتر کردُ، گام بعدی.. سقوط خاطرات
-سامِر
موزیک کلاسیکی در فضای مدرن خانه اش پخش کرد و چو طفلی نو پا سعی میکرد رقص باله را امتحان کند، چندین بار افتاد و با خشم باز کارش را ادامه داد.. پاهایش توان ایستادن نداشتند، از پنجره ی خانه اش پسر جوانی را دید که با پیرهنی چهارخونه و شلوار پارچه ای گشاد سعی میکرد روی آسفالت داغ رقص مردانه ی باله را انجام دهد، حرکاتش را تکرار کرد.. خاطرات گذشتند و گذشتند حال او اولین شرکت کننده از کشورش که به مقام اول رقصباله در خیابان های شهرِ لابل دست پیدا کرده بود.
-سامِر